https://eitaa.com/KONJE_HARAM/4806
انقد بامعرفت آخه؟
دمِ شما گرم :)💔
جبران کنیم واستون ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاتون خالی داشتم از هیئت برمیگشتم
ی لحظه رسیدم ب کوچمون ..
دیدم تاریکه ..
جرئت نمیکردم برم تو :)
ی لحظه فکر کردم ؛ حضرت رقیه ....💔
حالا تهِ کوچمون یه نوری میومد ؛
دلم گرم بود برسم ب وسطای کوچه
دیگه ترسم میریزه .. ولی حضرت رقیه ..
یه دخترِ سه ساله💔
هر طرفو میدید خرابه بود :)
دیگه خلاصه
با کلی ترس و لرز
ی مداحی گزاشتم ک دلم آروم شه
و رفتم تو ..
『 اَلحُسِـٰین🇵🇸』
- بمیرم برآت ..
حوریان از غمِ تو لطمه به صورت بزنند ..
قدسیان ناله برآرند که جانم زینب💔
『 اَلحُسِـٰین🇵🇸』
- بسمربالدختالحیدر💔 امشب محفل داریم !:)
_ بسمالله ..
_ یازهرا ..
مرا محکم میان انگشتانش فشرد ..
تارو پود وجودش ؛ لرز داشت ..
آدم که لرز میکند ؛ یعنی سردش شده !
زینب را چه شده که در این گرمای مثل
آتشفشانِ گداخته شده .. چنین میلرزد ؟!💔
روی زمین افتاد .. خاکی شدم ..
بر رویم خنج انداخت و زیر لب گفت ..
- حسینِ من ..💔
لرزیدم!
حسین!؟
مگر حسین را چه شده!؟
من از همان کودکی با زینب بودم :)
از همان کودکی ها ..
که حسین کنار گهوارهاش مینشستو
وقتی به قصدِ رفتن ؛ پا علم میکرد
بیقراریِ زینب شروع میشد 💔