eitaa logo
توشه اخرت
319 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
0 ویدیو
0 فایل
کانالی زیبا با مطالبی زیبا در مورد بهشت جهنم نزدیک شدن به خداوند تعالی
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌹✨ ✅ هرگاه خداوند براى خانواده‏ اى بخواهد، ❶ آنان را در دين دانا می‏كند، ❷ كوچك‏ترها بزرگ‏ترهايشان را می ‏نمايند، ❸ مدارا در و ميانه ‏روى در خرج كردن را روزيشان می ‏نمايد ❹ و به آگاهشان می‏سازد، تا آنها را برطرف كنند و اگر برای آنان جز اين بخواهد، به‏ واگذارشان می ‏نمايد. [ صلےالله‌علیه‌وآله ] 📚نهج الفصاحه، ح ۱۴۷ @karbalaei021
👌حکایت ✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند ‌‌‌‌♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
✍پيامبر اکرم (ص) فراوان وضو بگير تا خداوند عمر تو را زياد گرداند. و اگر توانستى شب و روز با طهارت باشى اين كار را بكن؛ زيرا اگر در حال طهارت بميرى، شهيد خواهى بود 📚امالی شیخ مفید ص۱۶۰ @karbalaei021
✍امام سجاد علیه السلام: به ‌راستی که خداوند عز و جل، هر یک از شما را به سبب یک کلمه ای که برادر مؤمن فقیرش را با آن دلداری دهد، بیشتر از مسافت هزار سال راه به بهشت نزدیک می ‌کند؛ هرچند از کسانی باشد که باید در جهنم عذاب شود. 👌پس احسان به برادران خود را کوچک نشمارید؛ ( که به‌واسطه ‌ی آن،) خداوند به شما سودی می ‌رساند که هیچ ‌چیز با آن برابری نمی ‌کند. 📚تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص٢٠۴ 📚بحارالانوار، ج٧١، ص٣٠٨. @karbalaei021
✨ ✍ علامه حسن زاده آملی : آدمى به دو سالگى (بچه،كودك) به حرف درمیآيد اما تا خاموشى اختيار كند سال‏ها طول میكشد. به حرف درآمدن زود است اما سكوت خيلى مشكل است و خيلى رياضت میخواهد ، و چقدر زحمت میخواهد و چقدر كشيك نفس كشيدن میخواهد تا سكوت اختيار شود و تا حرف‏ها جمع و جور و غربال گردد تا هرزه‏ گو و هرزه خوار نباشد و روى حساب حرف بزند سپس كم‏ كم میبينيد كه قلمش سنگين میشود وعبارت‏هاى او وزين میگردد. و لذا آدم ساكت و آرام كه حرف نمیزند يك وقتى میبينيد كه به حرف درآمده هر جمله اش كتابى میشود و اگر دست به قلم شود و چيزى بنويسد بايد نوابغ دهر جمع شوند تا آن را شرح كنند. چنين انسانى با سكوت در گفتارش بركت پيدا میكند و قول ثقيل می‏شود: «إنا سنلقى عليك قولا ثقيلا» دیگر حرف و قول او سبک نیست و لذا افراد ساکت دیرگو و گزیده گو میشوند مثل معروفى هم هست كه: «المكثار مهزال» پرگو بالأخره هرزه ‏گو و هزل‏گو میشود. @karbalaei021
✨ ✅نور عبادت گاهی کمرنگ می شود ✍جوانی به مادر خود گفت: مادر، گاهی اوقات در عبادت سست می شوم، پاره ای از اوقات حس می کنم رشته ی تاریکی بر نورانیت باطنم می دود، حرام خور نیستم، با بدان معاشرت ندارم و از عوامل کسالت در عبارت پرهیز می کنم، برای حل آن به نتیجه ای نرسیدم. خواستم که از شما سوال کنم، احتمالاً عامل این کسالت و تاریکی از شما به من منتقل شده است، حقیقت را به من بگو، تا من به علاج خود برخیزم. مادرم گفت: پسرم،‌ زمانی که تو را حامله بودم پدرت در سفر بود، وقت زردآلوی رسیده فود، من از خانه بیرون نمی رفتم نمی توانستم زردآلود بخرم برای پهن کردن رخت به بام رفتم،‌ چشمم به زردآلوی زیادی افتاد که همسایه برای خشک کردن پهن کرده بود، به اندازه ی چشیدن، اندکی از آن زردآلوها را خوردم، ولی بعد پشیمان شدم، و روی رضایت گرفتن را هم نداشتم، جوان گفت: مادر علت مسئله پیدا شد، اجازه می خواهم به خانه همسایه بروم، و این مسئله را با او مطرح کنم، تا از این پس بدون حمله ی شیطان بتوانم خدا را عبادت کنم! 📚زنان در آخرالزمان داستانهای آموزنده @karbalaei021
🌼نشانه های حضرت مهدی (عج) ✍ حضرت امام سجاد فرمودند: "قائم ما دارای نشانه هایی از شش پیامبر است : ۱- نشانه ای از نوح ؛ ۲- نشانه ای از ابراهیم ؛ ۳- نشانه ای از عیسی ؛ ۴- نشانه ای از موسی ؛ ۵- نشانه ای از ایّوب ؛ ۶- نشانه ای از محمد . اما نشانه اش از نوح، طول عمر است؛ از ابراهیم، مخفی بودنِ محلّ ولادتش است؛ از موسی، ترس از دشمن و غیبت است که موسی از ترس فرعونیان از مصر به مدین رفت و مدتی مخفی بود؛ از عیسی، اختلاف رایِ مردم درباره اش و اعتزالِ او (تنهایی و خلوت نشینی) از مردم است؛ از ایّوب، پیروزی پس از مشکلات و گرفتاری است؛ و از محمد، قیام به شمشیر است . 📚 کتاب اعلام الوری ، ص ۲۹۰ . 💥در برخی روایات، نشانه ای از حضرت یوسف ذکر شده و آن زندانی بودن است . @karbalaei021
✨ 🌼دوره ی مخفی شدنِ امام زمان ✍دوره های زندگی حضرت را میتوان به چهار بخش «اختفا»، «غیبت صغری»، «غیبت کبری» و «پس از ظهور» تقسیم کرد.دوره ی اختفا و مخفی بودن حضرت، از هنگام تولد (۲۵۵ه.ق) شروع و تا رحلت امام عسکری (۲۶۰ه.ق) پایان پذیرفت. امام حسن عسکری در این دوران دو وظیفه مهم و حساس را عهده دار بودند؛ یکی حفظ فرزندش از گزند خلفای عباسی و دیگر اثبات وجود او و اعلام امامتش بعنوان امام دوازدهم. ایشان از عهده هر دو به بهترین شکل برآمد. ولی بخاطر اختناق شدید توسط عباسیان، تنها تعداد اندکی از یاران و نزدیکان صدّیق امام عسکری از ولایت حضرت آگاه بودند. 💥معاویة بن حکیم و محمد بن عثمان عمری و محمد بن ایوب نقل میکنند: چهل تن از شیعیان نزد امام عسکری آمدیم. ایشان فرزندش را به ما نشان داد و فرمود: این امام شما پس از من و جانشین من است، از او پیروی کنید و از گرد او پراکنده نگردید که هلاک میشوید و دینِتان تباه میگردد، این را هم بدانید که پس از امروز او را نخواهید دید. 📚کمال الدین ص۴۳۵ @karbalaei021
✍10 صفت مومن در کلام گهربار حضرت امام رضا (ع) عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين ڪه ده خصلت را دارا باشد: ①از او اميد خير باشد، ②مردم از بدى او در امان باشند، ③خير اندڪ ديگرى را بسيار شمارد، ④خير بسيار خود را اندڪ شمارد، ⑤هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود، ⑥در عمر خود از دانش‌طلبى خسته نشود، ⑦فقر در راه خدايش از توانگرى محبوب‌تر باشد، ⑧خوارى درراه خدايش ازعزّت بادشمنش محبوب‌ترباشد ⑨گمنامى را از پرنامى خواهان‌تر باشد، ⑩سپس فرمود: دهمین و چيست دهمین؟ ✍🏻به او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى را ننگرد جز اين‌ڪه بگويد او از من بهتر و پرهيزڪارتر است. 📚«تحف‌العقول، صفحه 443» @karbalaei021
❄️⇦ می‌گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می‌گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می‌دهد و می‌گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد. ❄️⇦ مرد کشک ساب می‌رود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی می‌کند و چون کار و بارش رواج می‌گیرد طمع کرده و شاگردی می‌گیرد و کار پختن را به او می‌سپارد. بعد از مدتی شاگرد می‌رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می‌کند و مشغول فرنی فروشی می‌شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می‌شود. ❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می‌رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می‌کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می‌گوید: «تو راز یک فرنی‌پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می‌خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ تو برو کشکت را بساب.» @karbalaei021
🌼 👈با کسی نشست و برخاست بکنید که همین که او را دیدید به یاد خدا بیفتید، به یاد طاعت خدا بیفتید؛ نه با کسانی که در فکر معاصی هستند وانسان را از یاد خدابازمی دارند. 🌹 (ره) @karbalaei021
عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت: استغفر الله مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی؟ ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمداللهِ نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم حجره ی من چه؟ گفتند حجره ی شما نسوخته؛ گفتم: الحمدلله... معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد! آن الحمدلله از روی خود خواهی بود نه خدا خواهی چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟! ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
داستان شاه عباس و سه دزد یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه دزد برخورد كرد كه قصد دزدی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم دزد است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند. دزدان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید. شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟ یكی گفت: من از بوی دیوار خانه می فهمم كه در آن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به كاهدان نمی زنیم. دیگری گفت: من هم هر كس را یك بار ببینم بعداً در هر لباسی او را می شناسم. دیگری گفت: من هم از هر دیواری می توانم بالا بروم. از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری كه بتواند به حال ما مفید باشد؟ شاه فكری كرد و گفت: من اگر ریشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشد آزاد می شود. دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند. فردای آن شب شاه دستور داد كه ان سه دزد را دستگیر كنند. وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی كه با یك بار دیدن همه را باز می شناخت فهمید كه پادشاه رفیق شب گذشته آنها است. پس این شعر را خطابه شاه خواند كه: ما همه كردیم كار خویش را ای بزرگ آخر بجنبان ریش را ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
ﻣـﺮﺩﯼ ﺑـﻪ همسرش ﮔـﻔـﺖ: "ﻧـﻤـﯿـﺪﺍﻧـﻢ ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﭼـﻪ ﻛـﺎﺭ ﺧـﻮﺑـﯽ ﺍﻧـﺠـﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛـﻪ ﯾـﻚ فرشته ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩﻡ ﺁﻣـﺪ ﻭ ﮔـﻔـﺖ ﻛـﻪ ﯾـﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﺗـﺎ ﻣـﻦ ﻓـﺮﺩﺍ ﺑـﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛـﻨـﻢ"! همسرش ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﺎ ﻛـﻪ 16 ﺳـﺎﻝ ﺑـﭽـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺪﺍﺭﯾـﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﭽـﻪ ﺩﺍﺭ ﺷـﻮﯾـﻢ. ﻣـﺮﺩ ﺭﻓـﺖ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣـﺎﺟـﺮﺍ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗـﻌـﺮﯾـﻒ‌ ﻛـﺮﺩ، ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺳـﺎﻟـﻬـﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻧـﺎﺑـﯿـﻨـﺎ ﻫـﺴـﺘـﻢ، ﭘـﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﭼـﺸـﻤـﺎﻥ ﻣـﻦ ﺷـﻔـﺎ ﯾـﺎﺑـﺪ". ﻣـﺮﺩ ﺍﺯ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩ ﭘـﺪﺭ ﺭﻓـﺖ، ﭘـﺪﺭﺵ ﺑـﻪ ﺍو ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺑـﺪﻫـﻜـﺎﺭﻡ ﻭ ﻗـﺮﺽ ﺯﯾـﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓـﺮﺷـﺘـﻪ ﺗـﻘـﺎﺿـﺎﯼ ﭘـﻮﻝ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﻛـﻦ". ﻣـﺮﺩ ﻫـﺮﭼـﻪ ﻓـﻜﺮ ﻛـﺮﺩ, ﻫـﻮﺍﯼ ﻛـﺪﺍﻣـﺸـﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷـﺘـﻪ ﺑـﺎﺷـﺪ، ﻛـﺪﺍﻡ ﯾـﻚ ﺍﺯ ﺍﯾـﻦ ﺍﻓـﺮﺍﺩ ﺗـﻘـﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧـﺪ، همسرم؟ ﻣـﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘـﺪﺭﻡ؟ ﺗـﺎ ﻓـﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼـﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﻛـﺮﺩ ﻭ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺷـﺤـﺎﻟـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ فرشته ﺭﻓـﺖ ﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺑـﭽـﻪ‌ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔـﻬـﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃـﻼ ﺑـﺒـﯿـﻨـﺪ“! ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
🌼حکایتهای پندآموز ✍مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند. پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. ٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه ات را پاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!٭ ‌‌‌‌ ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی . سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری . اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی ، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!! @karbalaei021
✍یکی از بستگان بانوی تیز و فهمیده‌ای بود، شوهر خسیسی داشت که حتی اجازه سوارشدن به ماشین را هم به او نمی‌داد.اما آن زن همیشه می‌گفت: شوهرم همیشه اصرار دارد من پیاده نروم و ماشین را سوار شوم. ولی من حوصله رانندگی ندارم و نمی‌خواهم تنبل شوم و برای سلامتی خودم علاقه به پیاده‌روی دارم.حتی به دروغ می‌گفت: زمان مسافرت هم وقتی همسرم از من می‌خواهد رانندگی کنم، سعی می‌کنم به زور پشت فرمان بنشینم. روزی حقیر از ایشان سوال کردم که من می‌دانم موضوع چیست؟ چرا شما به دروغ از شوهرتان تعریف می‌کنید و حقیقت را وارونه جلوه می‌دهید؟ این بانوی فهمیده بعد از طفره‌رفتن، واقعیت را گفتند. گفتند: من اگر حقیقت را بگویم که شوهرم به من ماشین نمی‌دهد، از او بد نگفته‌ام! بلکه از خودم بد می‌گویم و خبر ندارم، چرا که شنونده چنین تصور می‌کند که من برای او ارزشی ندارم یا انسان دست پاچلفتی هستم و...دوم این‌که شنونده پی به وجود شکاف محبت و تفاهم میان من و همسرم می‌برد و احتمال مداخلات بی‌جای حسودان و تنگ‌نظران در زندگی ما وجود دارد و دوستان هم از این موضوع ناراحت می‌شوند. روزی دختر خانواده‌ای را دیدم که طلاق گرفته بود و مادرش پیش همه می‌گفت: من به این دختر نصیحت کردم با این پسر ازدواج نکند او لایق زندگی نیست. اما گوش نکرد....به آن مادر گفتم: مادر در هنگام شکست فرزند خودت، هرگز خودت را کنار نکش و او را تنها نگذار و بدان با گفتن این جملات در ذهن شنونده، دختر خودت را یک دختر سرسری و سر‌به‌هوا که از والدین حرف‌شنوی ندارد، معرفی می‌کنی و خودت خبر نداری. ‌‌‌‌♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
!! آورده‌اند که روزی ﺣﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ: «ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮ ﺩﯾﺪه‌اﯼ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﯽ!، ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ‌ی ﻏﻼﻣﯽ ﯾﺘﯿﻢ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻭﯼ ﺩﻩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ، ﻓﯽ ﺍﻟﺤﺎﻝ ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﮑﺸﺖ ﻭ ﺑﭙﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﺮﺍ ﻗﻄﻌﻪ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ، ﺑﺨﻮﺭﺩﻡ.» ﮔﻔﺘﻢ : «ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﯽ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ» ﺣﺎﺗﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: «ﻏﻼﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻮﺿﻊ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ... ﭼﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺴﺖ؟» ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺖ.» ﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ: «ﭼﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﯼ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﺮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺵ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺨﯿﻠﯽ ﮐﻨﻢ؟» ﭘﺲ ﺣﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ: «ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑل ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﺩﯼ؟» ﮔﻔﺖ: «ﺳﯿﺼﺪ ﺷﺘﺮ ﺳﺮﺥ ﻣﻮﯼ 🐪🐪🐪ﻭ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ🐑🐑🐑» ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﭘﺲ ﺗﻮ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﯽ!» ﮔﻔﺖ: «ﻫﯿﻬﺎﺕ! ﻭﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ اﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ...» "حکایتهای_پندآموز" ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021
خدايا🙏 یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم... یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم... یادم بده بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه... یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم... یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"... یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم... یادم بده چشمانم را روی بدی‌ها و تلخی‌ها ببندم چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا مى بيند همه دنيا را🌺 @karbalaei021
 رسول خدا(ص): هر کس سوره تکویر را قرائت کند در روز قیامت هنگامی که پرونده های اعمال بندگانش پیش روی همگان قرار می گیرد خداوند او را از رسوایی در امان می دارد و هر کس  که دوست دارد روز قیامت به من بنگرد این سوره را بخواند. امام صادق(ع)فرمودنده اند: هر کس سوره تکویر را تلاوت کند در بهشت در پناه خداوند و زیر سایه خداوند مشمول کرامت خداوند خواهد بود و این چیزها برای خداوند بزرگ نیست. آثار و برکات سوره: برطرف کننده بیماری های چشمی: قرائت سوره تکویر برای چشم، موجب تقویت دید چشم و برطرف کنده تاری چشم و دیگر دردهای چشم می شود. برآورده شدن حاجات: هنگام آمدن باران 100 بار این سوره را بخواند مؤثر است. @karbalaei021
✅تلنگر 🌼3 چیز که جسم را بیمار میکند : 1) زیاد حرف زدن 2) زیاد خوابیدن 3) زیاد خوردن 🌼4 چیز که جسم را نابود میکند : 1) غم 2) ناراحتی 3) گرسنگی 4) شب بیداری 🌼4 چیز که صورت را نورانی میکند : 1) تقوا 2) وفا 3) بخشندگی 4) جوانمردی 🌼و 3 چیز که رزق و روزی را زیاد میکند : 1) سعی و تلاش 2) خوش حساب 3) کمک به نیازمندان 🌼و 4 چیز که رزق و روزی را کم میکند : 1) خواب صبح 2) حرص و طمع 3) تنبلی 4) خیانت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @karbalaei021
✅ کسانی که به بهشت نمےروند ✍در برخی روایات محرومان از بهشت سه گروه، در تعدادی چهار گروه و در بعضی حدود ده طایفه ذکر شده‌اند. البته این روایات در صدد بیان مصداق هستند، نه بیان انحصار: ❶ رسول خدا صلےالله‌عیه‌وآله فرمود: سه طایفه وارد بهشت نمے‌شوند؛ ◆دائم الخمر ◆کسی که شغلش ساحری است ◆کسی که پیوند خویشاوندى را بریده باشد. 📚خصال ج ۱ ص ۱۷۹ ❷ امام صادق علیہ السلام فرمود: ◆کاهن(غیب‌گو) ◆منافق ◆دائم الخمر ◆سخن چین وارد بهشت نمی‌شوند. 📚امالی ص ۴۰۴ ❸ رسول خـدا صلےالله‌علیه‌وآله می‌فرماید: خداى عزّوجل بهشت را از دو نوع خشت آفرید؛ یک خشت طلا و یک خشت نقره، دیوارهایش را یاقوت و طاقش را از زبرجد و سنگریزه‌‏اش را لۆلۆ و خاکش را زعفران و مشک خوشبو قرار داد، سپس به آن فرمود سخن بگوى، عرض کرد خدایى نیست به جز تو؛ خداى زنده و پایدار؛ سعادت‌مند آن‌کسی است که در من جاى دارد. پس خداى عزّوجل فرمود: به عزت، بزرگى، شکوه و بلندى مقامم سوگند که به بهشت داخل نمی‌شود ◆ دائم الخمر ◆خود فروش ◆سخن چین ◆بى‌‏غیرت در باره همسر ◆کسى که پیوند خویشاوندى را بریده باشد و... 📚خصال ج۲ ص۴۳۶ @karbalaei021
✍نقل است ... جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم! قفل اوّل این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم، قفل دوم اینکه دوست دارم کارم برکت داشته باشد و قفل سوم اینکه دوست دارم عاقبت بخیر شوم. شیخ نخودکی فرمود: برای قفل اوّل، نمازت را اوّل وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اوّل وقت بخوان. و برای قفل سوم هم نمازت را اوّل وقت بخوان! جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟! شیخ نخودکی فرمود: نماز اوّل وقت «شاه کلید» است ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbaladi021
معاویة بن وهب می گوید : با عده ای به سوی مکه می رفتیم و به همراه ما شیخ عابد و زاهدی بود که اعتقاد به حقانیت علی (ع ) نداشت و شیعه نبود ، در حالی که پسر برادرش که او نیز همراه ما بود ، شیعه بود . در بین راه آن شیخ مریض شد ، من به پسر برادرش گفتم : اگر مرام ما را به او عرضه کنی شاید برایش نافع باشد و بپذیرد و خدا او را کمک کند . بعضی گفتند : او را رها کنید تا بر همین حال بمیرد . بالاخره پسر برادرش به او گفت : ای عمو ! بعد از پیامبر همه مردم جز تعداد کمی مرتد شدند و اطاعت از علی بن ابی طالب (ع ) هم مانند اطاعت از رسول خدا - ص - واجب بود . شیخ نفس عمیقی کشید و گفت : من هم این را قبول دارم و سپس از دنیا رفت . در پایان سفر ما به حضور امام صادق (ع ) رسیدیم و علی بن سری این جریان را برای آن حضرت نقل نمود . حضرت فرمود : او اهل بهشت است . علی بن سری گفت : او غیر از آن لحظه به این امر اعتقاد نداشت ؟ ! حضرت فرمود : چه چیزی از او می خواهید ؟ ! به خدا سوگند او داخل بهشت شده است . ♥️ رساله همــــراه ⇩⇩ @karbalaei021