فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
💐یه شاهکار به تمام معنا!
👌ندیده نگذرید..!
🌹#روز_پدر
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
♨️
🔹سلام
چند سال پیش تو اعتکاف ی پیر زن ساده دل بامزه بود بعد افطار میرفت دستشویی سیگار می کشید😂
🔹سلام و خداقوت.عیدمبارک
سال۹۷ توی اعتکاف با دخترای نوجوان بحث سیاسی میکردیم خیلی خیلی آروم.خانم مسن بغل دستی ما میگه چیکارمیکنین اگه دعا هست بلندبخونین.گفتم نه بحث سیاسیه.گفت اها صورتش رو کرد اون ور.
بعد چندلحظه یه خانم دورتر نشسته بود گفت چیکارمیکنین؟اگه دعا میخونید بیام..تاخواستم جواب بدم خانم قبلیه میگه نه دعا نمیخونن چرت و پرت میگن😐
من😐😐
بچه ها😒
رییس سازمان ملل😂😂😂
🔹من یبار بیشتر توعمرم نرفتم اعتکاف خیلی مراسم ام داوود سنگین بود بزور خودم نگه داستم
اخرش گفتم خداخیرت بده ام داوود چقد عبادت کردی ابو داوود خورد وخوراک نمیخواست که تواینهمه عبادت کردی داشتم با خودم حرف میزدم که باصدای خنده دوستام متوجه شدم چکار کردم!
🔹سلام حاج آقا
عیدتون مبارک
روزتون هم مبارک
حدود دوسال پیش که با چنتا از دوستان رفتیم اعتکاف، یه مسئولی اونجا داشتیم که یه ارادت خاصی به آقای حامد زمانی داشتن😅
ایشون هر وقت میخواستن ما رو بیدار کنن آهنگ مرگ بر آمریکای حامد زمانی رو با صدای بلند میذاشتن🙄
هیچی دیگه همه سکته رو رد میکردن خداروشکر وگرنه تلفاتمون خیلی میرفت بالا😂
و من الله توفیق
🔹سلام
من اولین اعتکاف رو با خالم رفتم....از اونجاییم که سنم کم بود مامانم خیلی سفارشمو به خالم کرده بود...خالم خیلی مؤدبه و کلمات مؤدبانه استفاده میکنه...خب ما همیشه وضو داشتیم..نزدیک ظهر شد خالم گفت من میخام برم تجدید وضو کنم تو نمیای..من گفتم نه نخوابیدم وضوم باطل نشده..یه نگاهی کرد گف خجالت نکش خاله...بیا بریم منم میخام برم...
عاغا ما رفتیم خالم رفت تو صف دستشویی(که غلغله بود)منم رفتم کنار شیر اب سریع وضو گرفتم اومدم...بعد خالم اومد گفت کدوم دسشویی رفتی انقد زود نوبتت شد؟منم گفتم دسشویی نرفتم..تجدید وضو کردم اومد😐😂
نگو منظورش از تجدید وضو دستشویی رفتن بوده...
هیچی دیگه تا روز اخر اعتکاف سوژه جمع بودیم😒
🔹سلام ما ی سال رفتیم اعتکاف حاج اقاهه سخنران اخر سخنرانیش برگشت گفت حالا کی گفته تو اعتکاف همش باید گریه کرد الان ی خاطره خنده دار براتون تعریف میکنم بعد اومد شروع کنه ب تعریف کردن ی کلمه میگفت رو منبر ریسه میرفت از خنده اخر شر اونقدر خندید و خندید اصن نمیتونست حرف بزنه ی والسلام و علیکمی چیزی بگه ما ک تو زنونه بودیم ولی فکر کنم با برانکارد اومدن از رو منبر بردنش بیرون نفهمیدیم چیم میخواس بگه😐
🔹سلام حاج آقا عیدتون مبارک
یک سال اعتکاف دیدم در پشتبام مسجد بازه منم برای اینکه مثلا خلوتی داشته باشم و به خدا نزدیکتر بشم رفتم بالا و بعد از کلی عشق و صفا وقتی خواستم بیام پایین که بخوابم دیدم در بستس و تا سحر اون بالا گیر افتادم تا بالاخره با کلی مصیبت تونستم به دوستام خبر بدم و بیام پائین.
🔹من خیلی ادم کنجکاوی بودم اعتکاف که بودم رفتم پیش همسایمون سلام واحوال پرسی حالا دوست همسایمون امتحان داشت دانشگاه کتاباشوسپردبه همسایمون ورفت منم کنجکاویم گل کرد نشستم جای دعاخوندن تک تک کتاباشو زیروروکردم وقتی اومدومنوتواون حالت کتاب خوندن دیدعصبانی شدچرابدون اجازه دست زدی منم گفتم چقدربداخلاقی بیچاره شوهرت😒بلندشدم رفتم شیش ماه بعد ازمدرسه اومدم دیدم مهمون داریم حالاخانواده نمیگن کیه به زورلباس پوشوندن منو دره خونه روکه زدن دیدم مدیرمدرسم واون خانمی که اعتکاف سرکتاباش رفتم باکلی خانم دیگه دم درن ازدیدن همدیگه هنگ کردیم 😳حالااومده بودن خاستگاری برادرشون برای من حالاوقتی منودیدن هرکاری کردن برادره منصرف نمیشد میگفت فقط همین اونامیگفتن این زبون داره ماحریف نمیشیم ولی تقدیر مااینجوری بودکه زنداداش خوبی مثل من نصیبشون بشه 😎
🔹سلام شبتون بخیر
میلاد برشمامبارک
فقط میتونم بگم یااادش بخیر
عجب شور وهیجانی داشتم
چه برو وبیایی بود مثل امشب تو مسجد جامعمون
کاش بشه یه بار دیگه تجربش کنم
الان که هیچ خاطره جالب وخنده داری یادم نمیاد
فقط میتونم بگم تو یکی از سالهای توفیق ندای مولای یا مولای دلم لرزوند وعجیب اشک میریختم
عجب سحرهایی بود
🔹دوستم تعریف میکرد یکی از اشناهامون فوت کرد
روزی که دفنش کردیم نوه اش کوچک بود امد گفت بابا حالا که بابابزرگ و کاشتیم کی در میاد؟؟؟
میگفت مجلس رفته بود رو هوا باباش هم نمیدونست بخنده یا گریه کنه😂😂😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 مکالمه تلفنی حاج قاسم با فاطمه بافنده، دختر مدافع حرم
💠 حدیث روز 💠
💎 جایگاه أمیرالمؤمنین علی علیهالسلام
🔻حدیث قدسی:
لَوِ اجْتَمَعَ النَّاسُ کُلُّهُمْ عَلَی وَلَایَهِ عَلِیٍّ علیه السلام مَا خَلَقْتُ النَّارَ
✅ اگر همه مردم بر #ولایت حضرت علی علیه السلام میپیوستند، آتش جهنم را خلق نمیکردم.
📚 امالی صدوق، ص ۶۵۷
•┈┈••✾••┈┈•
🔹خاطره ی من مربوط به بیست سال پیش هست که با دوستان به اعتکاف رفتیم، جا توی مسجد برای خوابیدن کم بود و ما که وسط جمعیت بودیم تقریبا جایی برای خوابیدن نداشتیم، نشسته بودیم مشغول گپ و گفت که تا سحر بیدار بمونیم برق ها خاموش بود، دوستم احساس خستگی کرد تکیه به پشت سرش داد بعد گفت به به چه بالش نرمی 😍 من میخوام بخوابم😴😴، و خوابید وقتی موقع سحر چراغ روشن شد🙄🙄دیدیم دوست مون روی شکم یه بنده خدا خوابیده 🙈🙈تازه معلوم شد بالش نرم چی بوده 😂😂😂
🔹سلام
یکی از خاطراتم از اعتکاف مربوط میشه به نمازی که هر3شب خونده میشه و سوره یس داره.
یکسال با دوستان مشغول خوندن نماز شدیم،ما همگی نمازمون تموم شد اما دیدیم یکی از دوستان نمازش طولانی شد.
بعد نماز علت روپرسیدیم گفت به رسم مراسم های روضه و ختم قرآن به هر"مبین" که توی سوره یس بود میرسیده شروع میکرده به خوندن شعر " یا مبین و یا مبین یا امیر المومنین ..." به همین خاطر نمازش طولانی شده بود.😂
🔹چند سال قبل دختر خاله ام گفت بیا بریم اعتکاف منم قبول کردم دخترخاله ام دانشجو بود
تو دانشگاه ثبت نام کرد و رفتیم
اونهایی که رفتن میدونن هر نفر یه جایی اندازه ی سجاده یا بهتر بگم اندازه ی قبر جا داره با چسب کاعذی
تو مسجد دانشگاه جای هر کدوم ما رو مشخص کرده بودن
یه سری لوازم اولیه هم بردیم برای سه روز که اونجاییم من سعی کردم بارم سبک باشه
بعصیا با چمدون اومده بودن
اولین شب که همه دانشجوها و استادها و... معتکفین عزیز اماده خوابیدن شدن فکر کنید من جای بالش با خودم چی برده باشم خوبه؟.
این بادکنکها هست شکل باب اسفنجیه
بچه های سه چهارساله باهاش بازی میکنن روش میشینن
سه تا از اونا برده بودم یکی برا خودم دوتا هم زاپاس
اگه یکی بالش نداشت من بهش بدم😁😁
شب شد همه اماده خواب بالششونو گذاشتن زیر سرشون
لامپا یکی درمیون خاموش شد. منم با نبوغ خاصی چادر نمازم کشیدم سرمو اون زیر مشغول باد کردن بادکنکام شدم😉😤
دخترخاله ام کنجکاو شد اومد زیر چادر
پرسید چیکار میکنی بازیت گرفته😳
گفتم نه میخاستم بارم سنگین نشه
از اینا اوردم
خیلی چیز خوبیه بیا تو هم کمکم کن
هر کاری کردیم حتی یه دونه اش هم نتوتستیم باد کنیم🎈
حالا از شدت خنده مون
بغل دستیام یکی یکی متوجه شدن
اونا هم اومدن کمک🤔
کلا جو معنوی اعتکاف بهم خورد🤪😜😗
ولی بادکنکام باد نشد
و کلا اسباب خنده و شادی شده بود
هر کی ی بار تست میکرد بلکه بالش منم ردیف بشه بتونم بخوابم
خلاصه درس عبرتم شد هیچی جای بالشو نمیگیره 🙄
🔹هرسال ک اعتکاف بودیم
وقتی میخواستم بچه ها رو از خواب بیدار کنم
خودم رو مینداختم روشون
از بالا😂😂😂😂😂
اونقد باحال بود
فک کنین تو خواب عمیق باشی یه دفه یکی خودشو پرت کنه روت
🔹با عرض سلام و خدا قوت
اولین باری که اعتکاف رفتم بعد از سه روز خیلی احساس معنوی داشتم دل کندن از اون فضا برام خیلی سخت بود مدام گریه میکردم بعد از نماز مغرب و عشا و روضه واعمال ام داوود وسایلم رو جمع کردم وتوی حیاط مسجد منتظر خانواده که بیان سراغم که یکدفعه یه آقای جلوم رو گرفت و گفت خانم ببخشید نمیشه مدت زمان اعتکاف رو بیشتر کنن با کی باید صحبت کنیم
گفتم نه آقا همین سه روزه پیش خودم فکر کردم حتما این آقا هم حال و هوای معنوی اعتکاف رو دوست داره که یک دفعه دیدم به حالت جدی میگفت سه روز خانمم اینجاست نفس راحتی کشیدیم اومدم درخواست تمدیدش رو بدم😂
🔹# خاطره اعتکاف
ما چند سال پیش با دوستامون برا اولین بار رفتیم اعتکاف اصلا آداب اعتکاف و نمیدونستیم و نشستیم کلی درمورد لوازم ارایش😂و مارک کرم صحبت کردیم 😊
بعد یکی از بچه ها سخنرانی آقای دانشمند و گذاشت که در مورد امام زمانه
همه رفتیم تو حس و زدیم زیر گریه😭و وسط این حال و هوا من متنبه شدم وبرگشتم خیلی جدی گفتم عاقا من الکی گفتم اون مارک کرم که بهتون گفتم اصلا خوب نیست 😆😆😆دیگه هیشکی نتونست خودشو کنترل کنه و از خنده منفجر شدن😅
🔹سلام
ولادت حضرت امیر مبارک باشه
راسیتش یه بار رفته بودم با رفقا اعتکاف رمضانیه (کلاس شیشم یا هفتم بودم) داشتم برای مراسم اختتامیه آماده می شدم ( یکی از رفقا برام پرده گرفته بود تا لباسمو عوض کنم) یهو یکی ناغافل برای رفیقم زیر پایی کشید و افتاد و پرده از دستش افتاد (خودتون دیگه آبرو ریزی بعدش رو تصور کنید)
خلاصه که تا چند وقت بعد رفقا اذیتم میکردند و سربه سرم می گذاشتند
🔹سلام
من یادمه با یکی از دوستان که طلبه بودیم رفته بودیم یه روستا اعتکاف بر گزار کنیم
یه روزی رفیقم که پیش نماز ایستاده بود. شروع کرد بعد حمد سوره کافرون رو خوند
بعد وسط سوره کافرون رسید به آیه لا اعبد ما تعبدون
از اونجا که آیه ها یه مقدار شباهت دارن تا هف هش بار همین آیه رو تکرار کرد
کل مامومین یک دفعه ای زدن زیر خنده نماز کلا بهم خورد
🔹حاج آقا چه خاطره ای خنده دار تر ازاینکه یارو معتکفه میرفت تو دشویی آب میخورد😂
Mohsen Chavoshi - Ali.mp3
10.96M
علیعلی تو بهوالله تمامِمنی ..
#محسن_چاوشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ انتظارت از پدرت یا همسرت چیه؟
پاسخ جالب مردم بالاشهر و پایین شهر رو ببینید
🔹من و یکی از دوستام تو زمان طلبگی یک سال رفتیم اعتکاف. اتفاقا اعتکاف با زمان امتحانات خرداد ماه یکی شده بود و خیلی از طلبه ها بخاطر امتحانات از اعتکاف صرف نظر کرده بودند.
ولی ما مُصر بودیم که بریم. تصمیم گرفتیم بریم و برای اون امتحانی که تو دو روز اول اعتکاف داشتیم بیایم بیرون امتحان رو بدیم و سریع برگردیم مسجد.
دفتر و جزوه و کتاب رو هم با خودمون بردیم تو مسجد شروع کردیم خوندن.
با اینکه ما به هیچ کس نگفتیم که امتحان داریم ولی نمیدونیم چطوری ولی به طور عجیب غریبی کل مسجد فهمیدن که دو تا طلبه خانم هستند که امتحان دارند و درس میخونند و روز دوم باید برن امتحان بدن و برگردن مسجد.
کار به جایی رسیده بود که از امام جماعت سوال کرده بودند که اینا که میخوان برن بیرون اشکال نداره؟!!!
ایشونم بعد نماز توضیح داد و شرایط رو گفت که مشکلی نداره با فلان شرط ها!!!
خلاصه اینکه ما دهنمون باز مونده بود.
روز امتحان ما ۷ صبح باید از مسجد میومدیم بیرون. شبش شب زنده داری و سحر و اشک و تضرع داشتیم (تف به ریا) خیلی خسته بودیم. همه همین بودند. بعد نماز همه غش کرده بودند. طوری که ما وقتی میخواستیم بیایم بیرون حس اینکه همه دور از جونشون مُردند بهمون دست داد چون همه از شددددددت خستگی حتی تکون هم نمی خوردند و غلت هم نمی زدند.
خلاصه ما رفتیم از مسجد و امتحان رو دادیم و سریع مثل جت برگشتیم. شاید یک ساعت بیشتر نشد.
رسیدیم پشت در مسجد. در بسته بود. هنوز همه خواب خواب خواب بودند. هر چی در زدیم هیچ کس باز نمی کرد. یعنی هیچ کس از شدت خستگی بیدار نمیشد که بیاد باز کنه. مستأصل شده بودیم که چیکار کنیم که یک مرتبه دیدیم در باز شد و یک خانم با چادر سیاه اومد در رو باز کرد و رفت بیرون!!!
ما هم وارد شدیم.
اولش فکر کردیم اون خانم از خانواده های معتکفین بوده که اومده دیدن کس و کارش. برای همین تعجب نکردیم. ولی وقتی وارد مسجد شدیم و دیدیم که همه به همون شکل هنوز خواب خواب خواب هستند و احدی حتی خادم مسجد هم بیدار نیست که بخواد ملاقات کننده داشته باشه یک مرتبه تکون خوردیم!
به دوستم گفتم تو چهره ی اون خانم رو دیدی؟!! گفت نه!!!
گفتم منم اصلا ندیدم چهره اش رو. فقط دیدم که یک نفر با چادر سیاه خارج شد بدون هیچ حرفی!!!
(چون معمولا بین خانم ها حرف پیش میاد که چی شده؟ پشت در هستید چرا؟ و از این حرف ها) ولی اون خانم حتی جواب تشکر ما رو هم نداد و رفت و ما هم توجهی نکرده بودیم.
با خودمون گفتیم قطعا از فرشتگان و کارگزاران الهی بوده که به مدد ما اومده و این از لطف پروردگار عالم بود که چون ما سعی کردیم خالصا لوجه الله براش اعتکاف بجا بیاریم خودش هم یاریمون کرد تا اعتکاف مون بهم نخوره☺️
🔹سلام من سال 98 با سه تا بچه 3و 6 و 10 ساله رفتم اعتکاف و اعمال مخصوص را صبحها انجام می دادم☺️ با دختر و پسر کوچکم در مهد کودک مسجد کارتون می دیدیم😁 خیلی حال و هوای خوبی داشت کاش تکرار می شد😭😭😭
🔹خاطره اعتکاف
یه شب دوتا از بچه ها خانوادشون از بیرون براشون یه بسته آوردن ، اون دونفر هم میخواستن که بقیه هم گروهی ها نفهمن قایمش کردن..
بعد از چن دقیقه اومدم برم برای نماز لباسمو عوض کنم ،
دیدم به به اون دونفر دارن میان سمت من، من هم که یه چیزایی به مشامم خورده بود ، نامردی نکردم و یه گوشه ای قایم شدم
همینکه اونا شروع کردن بخورن رسیدم سروقتشون وخلاصه تا منو دیدن جاخوردن
وحسابی کمکشون...🍸🍹
البته من داشتم میرفتم لوشون بدما
دیدم فرصت نیست نشستم خوردم..😁
خودمونیما بستنی های خوشمزه ای بود
جاهمتون خالی..😋😉
🔹سلام شبتون بخیر
عیدتون مبارک
من خادم اعتکاف برای دانشجوهای خواهر بودم، حاج آقایی که برای نماز می اومدن، میکروفون یقه ای میزدن، تو یکی از نمازها میکروفون رو یادشون رفت دربیارن، همونطوری با سیم میکروفون داشتن میرفتن، هی من دویدم دنبالشون که حاج آقا میکروفون رو بدین، فکر میکردن من سوال دارم و میخوام تو راه بپرسم، سربه زیر به راهشون ادامه میدادن، تا اینکه یه جایی سیم گیر کردو حاج آقا بنده خدا متوجه شد میکرفونمونو آزاد کرد و با خجالت رفتن😄
🔹سلام شبتون بخیر
اوایل نوجوونی برا اولین بار رفتم اعتکاف
دوستم طبقه پایین مسجد نماز میخوند و از شانس بدش تو قنوت نماز بود ک، همون موقع از طبقه بالا یه مادری بطری آب معدنی رو پرت کرد پایین تو دستای دوست من!!
اونم ک حالت معنوی گرفته بود و تو حال خودش بود از جا پرید و چشماش چارتا شد🤭
بیچاره تا شب اصلا حال نداشت سر پا وایسه و نمازاشو بخونه
جالب بود مادره حالت حق ب جانب هم گرفت بعدش.هی میگفت این خواست خدا بوده ان شاءالله ک مراد دلت داده میشه 😐😑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجری برنامه بعد از یک سال پدرش را در برنامه زنده می بیند و بغض غربت و تنهایی اش به یکباره می ترکد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️تست نابازیگری از پدران تهرانی!
🔻پدران در حضور یک تماشاچی و داور ویژه تست بازیگری می دهند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 اولین بار چه چیزی در عالم برزخ دست علامه مجلسی رو گرفت؟
🔹 استاد مسعود عالی
#درس_اخلاق
تجربه این سیستم رو در فرانسه نداشتیم. در #هلند، برای استفاده از سطل های زباله خیابان، باید از کارت مخصوص استفاده می کردیم.
کارت را می زدی، درب سطل باز می شد و بعد می توانستی زباله را در سطل قرار دهی.
با تعجب پرسیدیم نکته اش چیست؟
گفتند: این کارت نشان می دهد که شما مالیات شهری می دهید که بتوانید از خدمات شهر استفاده کنید. و یکی از این خدمات، استفاده از سطل زباله خیابانِ محل زندگی شماست.