فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️داستان بسیار شنیدنی از تشرف سید ابوالحسن اصفهانی خدمت امام زمان(عج)
شیعه صاحب داره...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 خراب کردن زندگی مشترک دیگران
🔴 #استاد_عباسی
#همسرانه
🍃❤️
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌خودسوزی یک ایرانی در کمپ نائورو* استرالیا به روایت ای بی سی نیوز:
❌پناهجوی ایرانی به نام امید در نائورو از نامیدی و عصبانیت خودش را سوزاند.
سه سال شده بود که امید با همسرش و دوستانش را در نائورو در کمپ بازداشت شدند.
ای.بی.سی. با یه شاهد صحبت کرد و ماجرای این حادثه را اینگونه توضیح داد:
"امید در حال ملاقات با اعضای UNHCR سازمان ملل خیلی عصبانی و پریشان شد [تلاش می کرد که اثبات کند شرایط انسانی زندگی در آنجا وجود ندارد و فایده ای نداشت] و خودش را سوزاند. هیچکس کمکش نکرد، هیچکس آمبولانس درخواست نکرد، فقط به پلیس زنگ زدند و فرار کردند.
دکترها نمی دانستند چه کار کنند، امکانات مناسب برای کمک کردن به او نداشتند."
بالاخره امید را به بیمارستان بردند، ولی متاسفانه نتوانستند سوختگی درجه ۳ اش را کمک کنند و از دنیا رفت.
* نائورو جزیره کوچکی است نزدیک استرالیا که چند سال است پناهندگان را حتی برای کمپ اجازه نمی دهند وارد استرالیا شوند و داخل جزایر مشابه در شرایط بسیار بد چند سال نگهداری می کنند.
#شهر_فرنگ
#خارج_بدون_فیلتر
کاری کن خدا عاشقت بشه
محرمانه
⭕️ وقتی رئیسی به داد عباس معروفی رسید
#عباس_معروفی، یکی از نویسندگان مشهور کشور و مدیر مجله ادبی «گردون» است که در نخستین سالهای دهه ۷۰ توقیف آن بازتاب فراوانی در محافل داخلی و خارجی داشت.
بخشی از گفتوگوی او با نشریه ادبی «الفبا» در شرح ماجرای دیدارش با #سیدابراهیم_رئیسی:
«سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیماً به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیر کل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا، مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او میدوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غمانگیزترین دورههای زندگی من همین ۱۸ ماه تعطیلی گردونبود که همه رفتوآمدها، تلفنها و ارتباطهایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شدهام. نمیدانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن میزد و دلداریام میداد. نامهنگاری، ملاقات، دیدار و گفتوگو هیچکدام فایدهای نداشت تا اینکه قاضی پروندهام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضیام داده بود، وزارت ارشاد هم کنفیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را مینوشتم و این جمله جایی خودنمایی میکرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون میسوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سهشنبه حجتالاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سهشنبه آنجا باشم. این سهشنبه رفتنها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر میتوانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوشتیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی شاخ و دم که هر روز کیهان مینویسه»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه میکنید؟»
«رمان مینویسم، کتاب چاپ میکنم، ادیتوری میکنم، هر کار که بشه چون دفترم بازه اما شما انتشار گردون رو توقیف کردین.»
«خب فکر میکنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من میپرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر میکنم؟»
«این سوال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲ هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«سیوسه.»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامهها مینویسن، من فکر کردم بالای ۶۰ سال رو داری.»
آنوقت در کامپیوتر پروندهام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پروندهات نیست.»
گفتم: «میدونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبودهام.»
با حیرت خیرهام شد: «حتی خانمبازی هم نکردهای؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلیاش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوشسیما و خوشتیپی است. گفت: «پریشب در قم منزل یکی از علما، آقای فاضل میبدی بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. میخواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی. بهم نداد. دلم میخواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخهای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری.» ۳۰۰ تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب میکنم! چرا این قدر راجع به شما بد مینویسن؟ امکانش هست فوری کلیه گردونها رو به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا براتون میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و بعد خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون از شماره ۱ تا ۲۰ را به دستش دادم و خداحافظی کردم. حدود یک هفته بعد، پرونده من از دادستانی انقلاب «عدم صلاحیت» خورد و به دادگستری ارجاع داده شد و گردون در هیات منصفه تبرئه شد
🍃🌺🍃🌺
⭕️مصوبه ای برای ازدواج جوانان که توسط هیچ دولتی اجرا نمیشود!
‼️طبق مصوبه مجلس در سال ۸۴ دولت موظف به تامین مسکن موقت زوج های جوان برای ۳ سال اول زندگی است و به جوانان بیکار تا دوسال کمک هزینه زندگی پرداخت کند و از امکانات شهرداری و فضاهای در اختیار خود محل یا سالن ازدواج جوانان را تامین کند!
❌ بعضی ها فکر میکنند این موارد در اروپاست در حالی که در کشور خودمان است اگر لیبرال ها به آن عمل کنند!
💖✨✨💖
🔶 مرتفع سازی (برجسازی)
🔸نقل کرده اند روزی رسول اکرم(ص) همراه صحابه از جایی عبور مینمودند که ساختمان بزرگ، مرتفع و قبّه مانندی را مشاهده کردند، پرسیدند: این بنا به چه کسی تعلّق دارد. گفتند: از آن مرد انصاری است.
🔸بعد از چند روز صاحب خانه مزبور به محضر آن بزرگوار شرفیاب گردید. حضرت از وی روی برتافت و او متوجّه شد پیامبر به دلیل احداث بنای مرتفع از دست وی ناراحت شده است.
📌حضرت عقیده داشتند چنین بناهایی برای اهل محل، زحمت و دردسر ایجاد می کند.
📚فصلنامه فرهنگ کوثر، شماره 50، ص 56.
#معماری_اسلامی_ایرانی