فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبنده جمهوری اسلامی نیست که یه عده گردن کلف خرپول این طوری برای خودشون حکومت راه بندازن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش امیر سیاری به انتشار فهرست ترور مقامات جمهوری اسلامی توسط رژیم صهیونیستی: «غلطی نمیتوانند بکنند، بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم»
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 رقیب جدید بایدن کسی نیست جز رهبر جمهوری خواهان سنای آمریکا!!! 🤣
R=R: 🌹
*شلوارهای نپوشیده!
*👈چند وقت پیش،شبکه* *تلویزیونی SHOW TV ترکیه گفتگوی مردی ۵۳ ساله را نمایش میداد.
او میگفت:*
*بچه بودم، بزرگترین آرزوم پوشیدن شلوار بود.
اون موقع ها شلوارهای گل گلی میپوشیدیم یک روز پدرم گفت:
چون میخواهید مدرسه بروید، براتون شلوار میخرم از همون شلواری که پسر کدخدا داره.
ما سه برادر بودیم و رفتیم بیرون روستا کنار جاده تا پدرمون برگرده. دو نفرمون مدرسه می رفتیم ولی آخرین برادرم هنوز کوچیک بود و مدرسه نمیرفت اسمش رفعت بود.
سه تایی نشستیم کنار جاده خاکی روستا و منتظر مینیبوس شدیم تا پدرم بیاید و شلوارمون را بیاره.
برادر شش سالهام رفعت همین جور کنار جاده وایساده بود از من پرسید دوست داری شلوارت چه رنگی باشه؟ گفتم سیاه.
گفت من دوست دارم شلوارم آبی باشه...*
*برادر کوچکم بهمون پز داد که شماها با شلوارک مدرسه می روید ولی من از همون اول با شلوار بیرون می روم.
بعدش پرسید که به نظرت پدر از کفشهای بچه شهریها هم میخره؟ گفتم :
نه اگه بخره از کفشهای پلاستیکی می خره.
همین طوری با هم حرف میزدیم که دیدم مینی بوس از دور داره میاد.*
*👈پدرم اومد و با هم پاکتهای خرید رو گرفتیم و خوشحال رفتیم خونه.
برای من و اون یکی برادرم شلوار و پیراهن و کفش پلاستیکی گرفته بود.*
*رفعت داخل پاکت ها را گشت و دید پدر براش چیزی نخریده.
به پدرم نگاه کرد و گفت : پس من چی؟
پدر گفت:
دفعه بعد که برم برات میخرم.*
*پولش کافی نبود که برای رفعت هم بخره!😔 اما رفعت قبول نکرد. شب سر سفره شام فقط صدای گریه رفعت بالا بود.
یه حالتی داشت خیلی ناراحت.*
*👈 فرداش از مدرسه که اومدم رفعت به من گفت:
شلوار چقدر بهت میاد میشه بیاری منم بپوشم؟ گفتم نه.
خاکی میشه نمیدم.
روز دوم هم گفت ندادم. روز سوم هم ندادم.
اون موقعها کفش هارو میذاشتیم زیر بالش وشلوار رو زیر تشک که اتو بشه.
روز چهارم هم دوباره گفت چه بهت میاد بذار منم بپوشم.*
*گفتم اندازه تو نیست. گفت دم پاهاشو تا میزنم تا اندازه بشه.
گفتم آخه کثیف می کنی. گفت:
نه روی فرش میپوشم خاکی نشه.
فقط یه بار توی آینه خودمو ببینم بهم میاد یا نه!*
*👈 گفتم :
عجب پسرهِ سمجی هستی، باشه فردا که از مدرسه اومدم بهت میدم اما فقط ۵ دقیقهها، مراقب باش کثیفش نکنی والا حسابی کتکت میزنم.
خیلی خوشحال شد، شب روی یک تشک کنار هم خوابیدیم.
نصف شب زد به شونهام و گفت:
الکی گفتی یا واقعاً شلوارتو میدی بپوشم؟! گفتم خیالت راحت باشه میدم بپوشی، حالا بگیر بخواب.*
*👈 فردا صبح زود بیدار شدیم بریم مدرسه. رفعت هم اون روز صبح بیدار شد و گفت:
زود از مدرسه برگرد! موقع رفتن دیدم دم در نشست و منتظر برگشتن من موند!*
*♦️ زنگ سوم سر کلاس بودم.
مدیر اومد در گوش معلم یه چیزی گفت و حالش عوض شد، بعد از چند دقیقه رو به من کرد و گفت"علیشان" تو برو خونه, بابات کارت داره. پیش خودم گفتم حتماً رفعت" الکی اومده گفته بابام کارم داره تا زودتر برم خونه و شلوارمو بپوشه!
من اون موقع کلاس سوم ابتدایی بودم از مدرسه اومدم بیرون.*
*👈♦️در مسیر خونه میدیدم که همه روستاییا به سمت خونه ما میرن.
رسیدم دم در دیدم بردارم رفعت جلوی در نیست.
وارد حیاط خونه شدم همه اهالی روستا جمع شده بودن و مادرم روی زمین افتاده بود و گریه میکرد و میگفت:
بچهِ کوچک منو بدید.*
*♦️👈تازه فهمیدم اتفاقی افتاده و پیرمردی با تراکتور از جلوی خونه ما رد میشده و رفعت برادر کوچیک منو ندیده و اونو زیر گرفته و مُرده!*
*♦️دقیقا اون روزی که میخواستم شلوارمو بدم بپوشه رفعت مرده بود، پدرم نتونست به ما دوست داشتنش رو نشون بده.
اون از دو سالگی خودش یتیم شده بود و از میان ۱۱ بچه دیگه پدرم کوچکترینشون بود.*
*♦️نکته:
ما در دوست داشتن مشکلی نداریم ولی در نشون دادن و ابراز کردن مهربانی و عشق و دوست داشتنمون مشکل داریم.*
*👈اون موقعها عمو و مادر بزرگ و... داشتیم اما بلد نبودیم با بغل کردنشون بگیم که دوستشون داریم.*
*👈اون روز بابام جنازه برادرم را بغل کرد و با گریه گفت:
رفعت پسرم من میخواستم ببرمت بازار خرید نه این که ببرمت تو مزار... پاشو بابا...*
*پاشو با هم بریم خرید کنیم!*
*قسمت پایانی*
*👈 من اون موقع یک بچهِ ۹ ساله بودم، رفتم شلواری که پام بود رو درش آوردم و شلوار کهنه رو پوشیدم و شلوار تازه رو زدم زیر بغل و دویدم پشت تابوت و به داییام گفتم:
رفعت امروز قرار بود شلوار منو بپوشه الان میشه بدم بپوشه؟ داییام گفت معلومه که نمیشه بدو برو.*
*👈 همانطور که من و همهِ بینندگان و مرد ۵۳ سالهای که این داستان واقعی را تعریف می کرد و اشک میریختند گفت:*
*👈♦️"من امروز به جوانان اینو میگم اونایی که با هم قهر هستید و دعوا می کنید، اونایی که با پدر و مادر و خواهر و برادرتون رفتار درستی ندارید.
من یه زمانی برادر داشتم و شلوار نداشتم اما ال
ان کل
R=R: ی شلوار دارم و برادرم رفعت را ندارم.
از همین امروز برای ابراز علاقه به خانواده و دوستانتون خجالت نکشید!"*
*واقعیت این است که آنقدر در مشغله های زندگی غرق شدهایم که «چرایی» بودنمان در این دنیا را فراموش کرده ایم!*
*هنوز عشق و محبتها و ابراز دوست داشتنهای باقیماندهای داریم که به اطرافیان دور و نزدیک خود نگفتهایم.
هنوز فرصتهایی داریم تا مفید و موثر و انسانیتر رفتار کنیم...*
*نویسنده و تدوینگر:*
*عدنان واعظی*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨🚨قهرمان رزمی کار ام ام ای چچنی داعشی در مقابل یک بختیاری چهارمحالی بنام علی هیبتی قرار گرفته و شروع به فحاشی به ایرانی های شیعه میکنه و اینچنین جواب میگیره اونم در خاک خودش ....
ودرد بلاش بخوره توسر سلبریتی های وطن فروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویری از سیل وحشتناک در لیبی
تا کنون ۶۰۰۰نفر کشته شدهاند !
تلفات بیشتر از زلزله مراکش !
اخرالزمان
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خودش یک روضه درست و حسابی بود .پیشنهاد میکنم حتما ببینید😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاقیت جالب یه خلبان تو آسمان🙂
😂 😂
درد نامه کریسدا رودریگز
کریسدا رودریگز طراح و نویسنده مشهور جهان قبل از مرگ در سن 40 سالگی بر اثر سرطان معده نوشت:
1. من گران ترین ماشین دنیا را در گاراژم دارم، اما حالا باید از ویلچر استفاده کنم.
2. در خانه من انواع لباس ها، کفش ها و وسایل قیمتی مارک دار وجود دارد، اما اکنون بدنم در روپوش بیمارستان پیچیده شده است
.
3. پول زیادی در بانک دارم اما الان از اینهمه پول وثروت سودی نمی برم.
4. خانه من مثل یک کاخ وقلعه است، اما الان روی تخت بیمارستان ساکن هستم
5. در هتل های پنج ستاره اطاق داشتم اما اکنون از یک کلینیک به کلینیک دیگر
6. من به صدها نفر امضا میدادم اما اینجا تمضای من در زیر مدارک پزشکی است.
7. من برای مرتب کردن موهایم هفت آرایشگر داشتم ،اما اکنون یک مو روی سرم نیست
8. با جت شخصی به هر جایی پرواز میکردم ، اما اکنون به دو دستیار برای پیاده روی تا حیاط بیمارستان نیاز دارم.
9. با اینکه غذاها زیاد است ولی من رژیم هستم و روزی دو قرص و شب چند قطره آب نمک غذایم شده است.
10. این خانه، این ماشین، این هواپیما، این مبلمان، اینهمه ثروت، شهرت، شکوه بیش ازحد، هیچ کدام اینها به درد من نمیخورد. هیچ کدام از اینها به من آرامش نمیدهد. هیچ چیز واقعی جز مرگ وجود ندارد.
در پایان بدانید که مهمترین چیز سلامتی است.
لطفا از درآمد کم و امکانات زندگی که دارید خوشحال باشید همینقدر که سالم هستید، همه چیز دارید، یک بشقاب برای غذا، یک جای خواب سعی کنید هیچ چیز لذت آرامشی را از دست ندهید.همینکه آرامش دارید خوب است
حکایت ها و نکات عبرت آموز