eitaa logo
کشکول
35.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
15 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی خانه ای زیبا با حیاطی پر از درختان میوه داشت. در همسایگی او مردی حسود منزل داشت و همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد. همسایه خوب یک روز صبح که خواست از در خانه خارج شود دید یک سطل پر از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد حسود همسایه است , پس سطل را تمیز کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد میوه های تازه را به او داد و گفت: هرکس آن چیزی رابا دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد 🌐@kashkool_et
جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جدا شدیم. شب به تخت خوابم رفتم. ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود... مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم... روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم... پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم. در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است. آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟ به خانه رسیدم و در را باز کردم. دیدم پدرم در سالن منتظر من هست و چشمانش اشکبار هست... پدرم گفت: اجازه نمی دهم که پایم را ببوسی ولی این ادعا درست است و من شخصا بارها آن را انجام داده‌ام. وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را می بوسیدم. اشک از چشمانم سرازیر شد... یک روز پدرتان از این دنیا می رود، قبل از این که او را از دست دهید به او نزدیک شوید، اگر هم از دنیا رفته است یادش را گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید . ‎‎‌‌🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃
🔹شاگردی از حکیمے پرسید: تقوا را برایم توصیف کنید؟ 🔸حکیم گفت: اگر در زمینے که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی، چه مے کنی؟ 🔹شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه مے روم تا خود را حفظ کنم. 🔸حکیم گفت: در دنیا نیز چنین کن، تقوا همین است! از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهے را کوچک مشمار، زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگے از سنگهای کوچک درست شده اند... 🌐@kashkool_et
فردى هرروز در بازار گدایی می‌کرد و مردم حماقت وی را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند که یکی شان طلا بودو دیگری از نقره. اما او همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد! داستان در تمام منطقه پخش شد. هرروز گروهی زن و مرد به دیدن این گدا می آمدند و دو سکه طلا به او نشان می دادند و او همیشه نقره را انتخاب میکرد، مردم وی را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند. تا این‌که مرد مهربانی از راه رسید و از این‌که وی را ان طور دست می انداختند، ناراحت شد. وی را به گوشه اي دنج از میدان کشید و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، تو سکه طلا را بردار. این طوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و همدیگر دستت نمی‌اندازند. گدا پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، دیگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام! اگر کاری می‌کنی که هوشمندانه است، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق پندارند…! 🌐@kashkool_et
تو پاساژ راه ميرفتم که يهو خوردم به يه نفرو افتاد زمين… سريع رفتم بلندش کردم و گفتم: واقعا عذرخواهى ميکنم! وقتى دستشو گرفتم ديدم طرف مانکن جلوى مغازه است… اطرافمو که نگاه کردم ديدم يه يارو داره بهم نگاه ميکنه و يه لبخند تمسخر هم رو لباشه! بهش گفتم: خنده داره؟ خب من فکر کردم آدمه! اما يارو چيزى نگفت! خوب که دقت کردم ديدم اونم يه مانکن ديگست! خیلی حالم بده…😂😐😆😆😂😂 🌐@kashkool_et
🌺سلام صبحتون بخیر 💖امروزتون شاد و بینظیر 🌷ان شاءالله امروز 🌷بهترین روز 💖زندگیتون باشه 🌷پرازخیر و برکت 🌷سرشار از شادی و آرامش 💖لبریز از موفقیت و لبخند 🌷الهی زندگیتون پراز خوش خبری و 🌷دلتون پراز شادی باشه 💖 روزتون زیبـا و در پنـاه خدا 🌹یک شنبه تون بخیر 🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌺🌺🌺 🌐@kashkool_et
🌺🌺❤️❤️🌺🌺 هیچ چیز دائمی نیست؛ به خودت سخت نگیر چون هر چقدر هم که شرایط بد باشه باز هم تغییر میکنه! 🌐@kashkool_et
‏یادش بخیر مامانمون يه سفره داشت پر عكس كباب و پياز و دوغ... 😋 یادتون هست ميشستيم سرش با بغض کوکو سبزی ميخورديم 😢😂 🌐@kashkool_et
🔆دعایت مستجاب شد 🌺بعد از وفات امام کاظم علیه‌السلام عده‌ای امامت را خاتمه یافته تلقّی کردند و به وافقیه مرسوم شدند. ازجمله افرادی که حال توقف پیدا کرد، عبدالله بن مُغیره کوفی بود. او گوید: «من وافقی بودم و بر همین حال اعمال حج را به جای آوردم. ولی در من اضطراب پدید آمد، در خانه‌ی خدا خود را به «ملتزم» در جایگاه استجابت دعا ایستادم و مشغول دعا و توسّل شدم و از خدا طلب هدایت نمودم. به دلم الهام شد که به امام رضا علیه‌السلام مراجعه نمایم. لذا به مدینه رفتم و چون به در منزل امام علیه‌السلام رسیدم، به غلام آن حضرت گفتم: به آقایت بگو مردی از عراق بر درب خانه است. 🌺ناگاه از درون خانه، صدای امام بلند شد: «عبدالله بن مغیره داخل شو!» چون بر آن جناب وارد شدم و نظرش به من افتاد، بدن مقدمه فرمود: 🌺«خدا دعای تو را مستجاب فرمود و به دین خود هدایت کرد.» من هم عرض کردم: «گواهی می‌دهم که تو حجت و امین خدا بر خلق او هستی.» 📚(شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 444 -رجال کشی، ص 495) 🌐@kashkool_et
✍ تنها راه رسیدن به شادی حقیقی 🔹روزگاری کلاغی زندگی می‌کرد. او کاملا شاد بود. تا اینکه یک قوی زیبا دید. 🔸کلاغ با خودش گفت: اون قو چه سفیدی‌ فوق‌العاده‌ای داره، ولی من خیلی سیاه هستم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست. 🔹قو کمی جلوتر یک طوطی می‌بیند. با خودش می‌گوید: این طوطی چه رنگارنگ و زیباست و من چه‌قدر زشتم. حتما اون شادترین پرنده دنیاست. 🔸طوطی کمی جلوتر طاووسی می‌بیند و با خودش می‌گوید: طاووس چه دم زیبایی دارد، درست برخلاف دم من. حتما اون شادترین پرنده دنیاست. 🔹طاووس همین طور که داشت می‌رفت، به کلاغ رسید. با خودش گفت: کلاغ خیلی خوش‌شناسه، چون آزاده و می‌تونه پرواز کنه ولی من نمی‌تونم پرواز کنم. 🔸هرگز حسرت داشته‌های دیگران را نخورید؛ این تنها راه رسیدن به شادی حقیقی است. ‎‎‌‌‎‎ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 🌐@kashkool_et