🎈
💌امام سجاد علیه السلام:
.
الهی!
عمر مرا تا زمانی که صرف طاعت تو شود، دراز گردان ❤️
و هرگاه عمرم چراگاه شیطان شود، جانم را بگیر و به سوی خود ببر. 💚
.
📚صحیفه سجادیه، دعای 20
🌐@kashkool_et
رهبر انقلاب: از بانویی که با کودک خود روی سکوی قهرمانی رفت، تشکر میکنم
#بانوان_بهشتی
🌐@kashkool_et
🔸 دولت پرتغال گفته که تونسته یک روز کامل کل برق مصرفی خودش رو با انرژیهای تجدیدپذیر تامین کنه! آخر هفته قبل در پرتغال حدود ۱۷۰ گیگاوات برق تولید شده که حدود ۹۷ گیگاوات از باد، ۶۸ گیگاوات از نیروگاههای آبی و ۶ گیگاوات هم از انرژی خورشیدی بوده.
مصرف خود پرتغال ۱۳۰ گیگاوات بوده و بقیه رو هم صادر کرده اسپانیا 👌
#پرتغال
🌐@kashkool_et
🔸 در قرون وسطى وقتى راهى براى اثبات جرم يك متهم وجود نداشت؛ دستهايش را تا آرنج در آبجوش فرو ميكردند! حالا چرا؟
چون آنها معتقد بودند اگر او بيگناه باشد خدا آب را براى او سرد ميكند و دستش نميسوزد!
#قرون_وسطی
این
🌐@kashkool_et
پیستون را باید از مهمترین اجزای موتوهای احتراق داخلی دانست. این قطعه وظیفهی انتقال انرژی حاصل از احتراق را به میل لنگ با استفاده از یک رابط به نام شاتون دارد. پیستون قطعه ای استوانه شکل است که در خودروهای سواری معمولا از جنس آلومینیوم ساخته میشود. در اکثر خودروها سطح پیستون صاف است اما برخی اوقات سازنده تغییراتی روی سطح آن میدهد. برخی تیونرها برای اینکه قدرت پیشرانه را افزایش دهند، پیستونهای استاندارد را با نمونههای سبک تر جایگزین میکنند
#خودرو
#مکانیک
🌐@kashkool_et
لبریزِ استجابت هر چه دعا بزودی
یا سامـع ٱلشکـایا؛ رفع بـلا بزودی
کار جهان گره خورد عجّل علی ظهورک
برگــرد ای امـامِ مشکـل گشـا بزودی
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
🌐@kashkool_et
😂😂😂😂👌🏻
🐣 @e_sargarmi 🐣یبار داشتم کارتن نگاه میکردم و میخندیدم.
بعد پدرم اومد گفت: باز چی شده؟!
گفتم: هیچی بابا، کارتنش خنده دار بود.
یه سری به نشانه افسوس تکون داد و کارتن رو تا کرد و برد😐😂😂😂
🌐@kashkool_et
💢پارچه فروش باهوش
پارچه فروشی می رود در یک آبادی تا پارچه هایش را بفروشد. در بین راه خسته می شود و می نشیند تا کمی استراحت کند. در همان وقت سواری از دور پیدا می شود. مرد پارچه فروش با خود می گوید: بهتر است پارچه ها را به این سوار بدهم بلکه کمک کند و آن ها را تا آبادی بیاورد.
وقتی سوار به او می رسد، مرد می گوید: «ای جوان! کمک کن و این پارچه ها را به آبادی برسان». سوار می گوید: «من نمی توانم پارچه های تو را ببرم» و به راه خود ادامه می دهد.
مرد سوار مسافتی که می رود، با خود می گوید: «چرا پارچه های آن مرد را نگرفتم؟ اگر می گرفتم، او دیگر به من نمی رسید. حالا هم بهتر است همین جا صبر کنم تا آن مرد برسد و پارچه هایش رابگیرم و با خود ببرم». در همین فکر بود که پارچه فروش به او رسید. سوار گفت: «عمو! پارچه هایت را بده تا کمکت کنم و به آبادی برسانم.» مرد پارچه فروش گفت:«نه! آن فکری راکه تو کردی من هم کردم»
🌐@kashkool_et
پروردگارا
در این شب آرام💫
آسمان تاریک دل ما را🌑☁
از ستاره باران عشقت بی نصیب نگردان🌧🌟
آرامشی آسمانی به قلب های ما نازل فرما✨
شبتان پر از نور الهی⭐💫
شب بخیر🌱
🌐@kashkool_et