eitaa logo
کشکول طنازی...😂😂( صلواتی )
227 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
12.5هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 اولین نشست علمی پاسداشت زبان فارسی موضوع: 🔶«آسیب‌شناسی و پیامدهای آموزش به زبان مادری» ✳️ دوشنبه، ۳۰ مهرماه ۱۴۰۳ ساعت ۹:۳۰ ✳️ دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجیِ دانشگاه علامه طباطبائی؛ تالار شهید مطهری ♦️دبیر نشست دکتر محسن حبیبی شرکت برای عموم آزاد است
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
🌿🌸🌹 پيشنهاد ميكنم بخونيد ، خيلى زيباست 🎁بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت چند دقیقه. بعداز ورودما اذان مغرب گفتند آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!! برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقیدبه نماز اول وقت باشد بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟ و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد... درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم... آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم... رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد... گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کردکه رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.! به خودگفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش كرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!! حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پيرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟ گفتم:چه شرطی وبرای چی؟ شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسروقت اذان بخوانی.! متعجب شدم که او قضيه مرا ازکجا میدانست!؟ كمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد... خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!! منهم‌ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتندسردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.! درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگرعصبانی میشدیاعمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود... نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و... رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت: مردیکه پدرسوخته،کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.! بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم... ‎‌‌‌‌‌ (خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان) به اندازه ارادت به امام_رضا(علیه السلام) منتشر کنید. التماس دعا 💙🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صادق زیباکلام در آنتن زنده تلویزیون وزارت خارجه آمریکا: شهادت سنوار را به مردم فلسطین تسلیت می‌گویم؛ اسرائیل با این ترورها نمی‌تواند صلح، ثبات و آرامش را برای خود به ارمغان بیاورد. مواضع رهبری و مسئولین ایران به قدری قدرتمندانه است که جدای از توان هسته‌ای، گویی تسلیحات و توانایی‌هایی دارند که از رویارویی با اسرائیل و آمریکا هیچ نگرانی به خودشون راه نمیدن 💙😊
خلاقیت تحسین برانگیز اوستا طلافروش با طراحی گوشواره با طرح دستمال توالت برای کسائی که خیلی گریه میکنند حماسه ساز شد +عکس/ مغزش رو بذارید تو موزه https://saednews.com/.post/khlagyt-thsyn-brangyz-aosta-tlafrosh-ba-trahy-goshoarh-ba-trh-dstmal-toalt-bray-ksaey-kh-khyly-gryh-myknnd-hmash-saz-shd-aks-mghzsh-ro-bzaryd-to-mozh-54ew 🍀💙
رفع معضل ترافیکی شرق و شمال شرق تهران با پروژه‌ای ویژه https://www.shahrekhabar.com/news/172924380075718 🍀💙
🔴 بازداشت مجدد بوکسور آزاده فلسطینی 🔺رژیم صهیونیستی باز دیگر «معزز عبیات» بوکسور فلسطینی که در ماه جولای از زندان‌های رژیم صهیونیستی آزاد شده بود را به اسارت گرفت. ♻️👇🏻 ⚠️کانال : 🚨 https://eitaa.com/joinchat/2162098380C1015543783
ذوق وصف نشدنی کارگردان معروف از انیمیشن دیدن رهبر معظم انقلاب با نوه هایشان/ راست و دروغش رو نمیدونم ولی خیلی کیف داشت+فیلم https://saednews.com/.post/zog-osf-nshdny-kargrdan-marof-az-anymyshn-dydn-rhbr-mazm-anglab-ba-noh-hayshan-rast-o-droghsh-ro-nmydonm-oly-khyly-kyf-dasht-fylm-4uwp
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلمان: یحیی سنوار مردانه تا آخرین لحظات جنگید و تسلیم نشد بشدت دست و بدنش جراحت برداشته بود و در اینجا چوبی که دستش بود را به کوادکوپتری که وارد ساختمان شده بود پرتاب می‌کند بدنش جراحت زیادی برداشته و نمی‌تواند از ساختمان خارج شود. سربازان ترسوی رژیم صهیونیستی هم جرأت وارد شدن به ساختمان را ندارند. نارنجکی در دستانش است که اگر کسی وارد شد منفجر کند. صورتش را پوشانده تا شناسایی نشود. سرانجام سربازان ناتوان رژیم، کل ساختمان را مورد هدف قرار می‌دهند و تخریب می‌کنند تا سنوار به شهادت برسد. چه شهادتی... چه عزتی... | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0 ناگهان شد خبری پرتکرار پخش شد نام کسی در اخبار باز هم بوی شهادت آمد آه اما چه کسی بود این‌بار در دل معرکه شیری زخمی وسط حلقه مشتی کفتار چهره از وصف شجاعت لبریز سینه از شوق شهادت سرشار دید دست تو و افتاد دلم یاد انگشت و انگشتر یار ثبت شد در صف مردان خدا نام زیبای تو *یحیی* سنوار ❤️‍🩹 @khabarekotahh 🕋📚✒️۰۰۰ تکرار تاریخ ۰۰۰ شهید*یحیی* سنوار همانند حضرت *یحیی نبی ع* بدست خون آشامان وحشی؛ قوم یهود خبیث جلادان نسل کش؛ به فجیع ترین وضعیت تکه تکه شد و به شهادت عظما رسید...🕊🌷شهادت مزد مردان خداست✌️...امام خمینی ره فرموده اند ملتی که شهادت دارند؛ ترس از مرگ ندارند و این ملت شکست ناپذیر و همیشه پیروز و ماندگار هستند...🙏شهیدان زنده اند... الله اکبر ۰۰۰ 🙏✌️🌷🕊🇵🇸🇱🇧🇮🇷🇸🇾🇮🇶🇾🇪🕋
🔹گفتن بچه‌هاش رو فرستاده قطر، ولی سه پسر و نوه‌هاش وسط غزه شهید شدن! 🔹گفتن فرار کرده ایران، ولی وسط لبنان شهید شد! 🔹گفتن توی تونل‌ها پنهان شده و نفوذیه، ولی تو خط مقدم مثل یه سرباز شهید شد! 🔺صهیونیست ها قهرمان‌های واقعیِ ما را قبل از ترور فیزیکی، ترور شخصیتی میکنن...😔 ‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کند که صحت نداشته باشد و الا وامصیبتا😱 لطفاً پس از تماشا توگروههای دیگه ارسال کنید تا همه بفهمند چه اتفاقاتی داره میوفته ودشمنان پشت پرده چه کارهایی برعلیه ملتها میکنند
☘ درود و هزاران درود بر آن ابرقهرمان راه دفاع از دینش و شرف مردمانش و آزادی سرزمین غصب شده اش، آن مرد ناآرام و همیشه مبارز اگرچه همه زندگی اش جنگیدن و اسارت و رنج کشیدن برای آزادی سرزمین مقدسش بود اما نحوه شهادتش از او یک اسطوره جاودان تاریخی ساخت ، شهادت او عاشورایی بود همچون اباعبدالله الحسین (ع) و ابوالفضل العباس (ع) تا آخرین توان و تا آخرین رمق در جانش و با دستان نیمه قطع و تکه چوبی که در کنارش بود در مقابل حرامیان خونخوار و سرتاپا مسلح به تکنولوژی های روز ایستاده و شجاعانه جنگید، او در خط مقدم و در چند متری ارتش مجهز و خونخوار اسرائیل ایستاد و درس مقاومت و آزادگی را به همه نسلها و در همه عصرها با قربانی ساختن خویش آموخت... درود بر تو ای یحیی سنوار، ای قهرمان ، ای قربانی راه دفاع از کودکان غزه ، در بهشت جاودان با قهرمانان همرزمت قاسم سلیمانی کبیر، نصرالله بزرگ، هنیه مجاهد و هزاران مجاهد دیگر شهید راه آزادی سرزمین فلسطین و مردمان مظلوم آن ، و در کنار انبیاء و اولیاء الهی در عیش ابدی به سر برید... بدرود قهرمان و اسطوره....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری از محمود درویش که انگار در وصف  آخرین لحظات زندگی یحیی سنوار سروده شده است… https://www.instagram.com/stories/majidahmadi.shoush/3481479160986634926?utm_source=ig_story_item_share&igsh=aHRkdHA5ZmM2Z2Q4
⭕️ تا حالا براتون سوال نشده چرا در زمانهای با وقایع مهم رنگ‌کت کت یا کراوات با رنگ کراوات همیشگی یکی میشه؟ نتانیاهو و‌بایدن هریس تکلیفشون معلومه اما چرا بعد شهادت سیدحسن روی این‌رنگ کراوات نتانیاهو زیاد مانور میده؟!!! 🆔 @pedarefetneh | 🆔 @pedarefetneh |
دوست عزیز و مهربانم سلام علیکم صبح اولین روز هفته بخیر
هدایت شده از کشکول داستاندونی.....( صلوات )
⭕️اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔 🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد .... 🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷 🔹می گفت : اهل تهران بودم  و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران..... 🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)  راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.... 🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان....  بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.... 🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم....  سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین... تا اینکه.... 🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد...  آشوبی در دلم پیدا شد... حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم ... نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم.... 🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.... 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و  پلاک شهیدی نمایان شد.... 🔹شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین... اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم  و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم..... 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.... 🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.... 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...  ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم.... راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم....  " گفتم و گریه کردم.... 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز  مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید...  بی ادبی و جسارتم را ببخشید... » 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب  خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم....  هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.... با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده... 🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم....  به قصابی رفتم... خواستم بدهی ام را بپردازدم  که در جواب شنیدم : 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...  به میوه فروشی رفتم...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم... جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بودم... مات مات... خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟  آیا همسرم ؟  🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ....  با چشمان سرخ و گریان همسرم  مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه  می کرد.... 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم....  اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود.... بخدا خودش بود.... کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود....  به خدا خودش بود.... گیج گیج بودم....  مات مات.... کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم...  مثل دیوانه ها شده بودم....  عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم....  می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز.....؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم...مثل دیوانه هاشده بودم.. به کارت شناسایی نگاه می کردم....  🔹شهید سید مرتضی دادگر.... فرزند سید حسین... اعزامی از ساری...  وسط بازار ازحال رفتم... 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 ❤️‍🩹اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن😭 .. 💙🍀
روایت خنده دار مهران مدیری از افشاگری‌ چهره‌های سیاسی در مناظره‌های انتخاباتی + ویدیو/ از احوالپرسی های معنادار تا زونکن های پر از کاغذ https://saednews.com/.post/oayt-khndh-dar-mhran-mdyry-az-afshagry-chhrh-hay-syasy-dr-mnazrh-hay-antkhabaty-oydyo-zx8o