eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
239 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
٧٧ 🌹 آدم ها دو دســـــته اند: و غیرتی ها با معامله ڪردند قیمتی ها با خــــــــــدا.... ‎. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٧٨ اول شکر کن بعد بگو خدا بده ...! 🎙 خدا در دستیست که به یاری میگیری ! درقلبیست که شاد میکنی ! درلبخندیست که به لب مینشانی ! خدا درعطر خوش نانیست، که به دیگری میدهی ! درجشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی + آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی ! ، ، ، ..! ‎. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٧٩ 🌺🌿پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.🌺🌿 پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟🌺🌿 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💐💐💐💐💐💐💐💐 ٨٠ چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده می‌کرد و برای خود چای آماده می‌کرد. هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می‌شد که: یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمی‌دانست. چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست‌گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می‌داد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشه‌ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می‌کرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد گفت: ،. ، تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم. دل مرا ومارا بشکن وبعد بپذیر 🌹 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
داستان ۴٨١ 💎 : نمک، سنگ بود. برنجِ چلو را ساعتی با نمک‌سنگ می خواباندیم تا کم‌کم شوری بگیرد. عکسِ یادگاریِ توی دوربین را هفته‌ای، ماهی به انتظار می نشستیم تا فیلم به آخر برسد و ظاهر شود. قلک داشتیم؛ با سکه‌ها حرف می زدیم تا حسابِ اندوخته دست‌مان بیاید. هر روز سر می زدیم به پست‌خانه، به جست و جویِ خط و خبری عاشقانه، مگر که برسد. «انتظار» معنا داشت. دقایق «سرشار» بود. هرچیز یک صبوری می خواست تاپیش بیاید. زمانش برسد. جا بیفتد. قوام بیاید… " " . . . . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خدایا از تو میطلبیم که: خودت مارو قدر دان وصبور بپرورون به حق @dastanayekhobanerozegar •✾📚 📚✾•
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٨٢ 💎 پسر کوچکی در مزرعه ای دور دست زندگی می کرد هر روز صبح قبل از طلوع خورشید از خواب بر می خاست و تا شب به کارهای سخت روزانه مشغول بود. هم زمان با طلوع خورشید از نرده ها بالا می رفت تا کمی استراحت کند. در دور دست ها خانه ای با پنجره هایی طلایی همواره نظرش را جلب می کرد و با خود فکر می کرد چقدر زندگی در آن خانه با آن وسایل شیک و مدرنی که باید داشته باشد لذت بخش و عالی خواهد بود. با خود می گفت: اگر آنها قادرند پنجره های خود را از طلا بسازند پس سایر اسباب خانه حتما بسیار عالی خواهد بود بالاخره یک روز به آنجا می روم و از نزدیک آن را می بینم... یک روز پدر به پسرش گفت: به جای او کارها را انجام می دهد و او می تواند در خانه بماند. پسر هم که فرصت را مناسب دید غذایی برداشت و به طرف آن خانه و پنجره های طلایی رهسپار شد. راه بسیار طولانی تر از آن بود که تصورش را می کرد. بعد از ظهر بود که به آن جا رسید و با نزدیک شدن به خانه متوجه شد که از پنجره های طلایی خبری نیست و در عوض خانه ای رنگ و رو رفته و با نرده های شکسته دید. به سمت در قدیمی رفت و آن را به صدا در آورد. پسر بچه ای هم سن خودش در را گشود. سوال کرد که آیا او خانه پنجره طلایی را دیده است یا خیر؟ پسرک پاسخ مثبت داد و او را به سمت ایوان برد. در حالی که آنجا می نشستند نگاهی به عقب انداختند و در انتهای همان مسیری که طی کرده بود و هم زمان با غروب آفتاب، خانه خودشان را دید که با پنجره های طلایی می درخشید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @dastanayekhobanerozegar •✾📚 📚✾•
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٨٣ ✳️ 🍃✨چنان چه در اخبار آمده که: سلطان ملک شاه سلجوقی روزی بر کنار زنده رود (زاینده رود) شکار می کرد و زمانی از برای استراحت در مرغزاری(1) فرود آمد. از ملازمان(2) سلطان ملک شاه غلامی که حاجب خاص(3) بود، به دیهی در آمد، گاوی دید که در کنار جویی می چرید، ✨ بفرمود تا او را ذبح کردند و قدری گوشت از وی کباب کرد. و آن گاو از آن عجوزه ای(4) بود که معیشت او با چهار یتیم که داشت از شیر او حاصل می شد. چون عجوزه از آن واقعه خبردار شد، از خود بی خبر گشت، بیامد و بر سر پلی که گذرگاه سلطان بود، منتظر بنشست تا کوکبه ی دولت ملکشاهی رسید. برجست و عنان اسب او بگرفت، همان غلام که حاجب بود تازیانه برآورد و خواست که او را بزند و منع کند. 🌟سلطان گفت: بگذار که مظلوم و بیچاره می نماید تا بنگرم که تظلّم او چیست و داد او از دست کیست ؟ پس روی بر پیرزن آورد و گفت که: سخن گوی پیرزن به حکم آن که گفته اند مصرع: مظلوم دلیر باشد و چیره زبان، زبان بگشاد که: ای پسر ارسلان! اگر داد من به سر پل زنده رود ندهی، به عزت و جلال احدیت که بر سر پل صراط تا انتقام خود را از تو نستانم دست مخاصمت(5) از دامن تو کوتاه نکنم. نیک اندیشه کن که از این دو سر پل، کدام اختیار می کنی ؟ بیت: انصاف خود و داد من امروز بده بدهی به از آن بود که بستانندت سلطان از مهابت این سخن پیاده شد و گفت: ای مادر! زنهار که من طاقت جواب آن پل ندارم، بگوی تا که بر تو ستم کرده است ؟ صورت حال باز نمای تا داد تو ازو بستانم. پیرزن گفت: ای ملک! همین غلام که به حضور تو تازیانه ی عقوبت(1) بر سر من کشید، چشمه ی عیش مرا مکدّر ساخته است و گاوی که معیشت من و یتیمان من از شیر او حاصل شدی، کشته است و کباب کرده. 🔆 :. تا غلام را سیاست کردند و عوض یک ماده گاو او، هفتاد ماده گاو از حلال تر وجهی بدو دادند. بعد از چندگاه که سلطان وفات کرد، پیرزن هنوز در حیات بود. نیم شبی بر سر قبر وی آمد و روی نیاز به قبله ی دعا آورده گفت: الهی! این بنده ی تو که در این خاک است، وقتی که من درمانده بودم، دست من بگرفت و حالا او درمانده است، تو به کرم خود دستگیری او کن. من بیچاره بودم، او با عاجزی مخلوقیت خویش بر من ببخشود، این زمان او درمانده و بیچاره است، تو با قوّت خالقیت خود بر وی ببخشا. یکی از جمله عبّاد، ملک شاه را در خواب دید، 💫پرسید که: خدا با تو چه کرد؟ فرمود که: اگر دعای پیرزن دادخواه به فریاد من نرسیدی، از چنگال عقاب عقوبت خلاصی ممکن نبودی. 🔆رکنی دیگر محافظت حکم الهی است، یعنی دادی که دهد، باید که مطابق احکام شرع باشد و در خشم و رضا جانب حق فرو نگذارد که حکم او بالای همه حکم ها است. 📚 . كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی ص:91 ☘🍀☘🍀☘🍀 خدایا دعای خوبان عالم را در حق ماهم مقدر فرما به برکت @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٨۴ 🔹️قسمت اول: 📌 🔹️ دانش‌آموز درس خوانی بود. وقتی معلم کلاس اول راهنمایی اش امتحان گرفت و او متوجه شد در نمره ها به برخی دانش آموزان نمره ارفاق کرده اعتراض می‌کند معلم کشیده‌ای به گوش شاهرخ میزند. ◇ مدرسه هم شاهرخ را اخراج می کند، و از همان نوجوانی کم‌کم با دوستان ناباب آشنا شد ◇ هیکل تنومندش باعث شد خیلی زود اراذل محله دور و برش را بگیرند و به یکه بزن محله تبدیل شد. ◇ در دوره‌ای از جوانی اش سراغ کشتی رفت قهرمان و نایب قهرمان مسابقات کشتی آزاد و فرنگی جوانان و بزرگسالان شد. ◇ اما ورزش هم نتوانست او را از خلاف دور کند تا ۲۷ یا ۲۸ سالگی دعای هر روزه مادر، سر به راه شدن بود. ◇ مادرش از دست خسته شده بود. مرتب از دعواها، دستگیری ها، دسته گل ها و خرابکاری های پسر برایش خبر می بردند. سند خانه را آماده روی طاقچه گذاشته و منتظر بود تا برود کلانتری و از بازداشت خلاصش کند. ◇ که بادیگارد یکی از خوانندگان زن بود ، رفته رفته وقتی بیشتر پای منبر سخنرانان آن زمان می‌نشیند زمینه‌های تحول در او به وجود می‌آید. ◇ در یکی از جلسات سخنران می‌گوید: در بین شما کسی هست که بخواهد توبه کند و حر شود، چون حر هم توبه کرد و اولین نفری بود که به (ع) پیوست. ◇ پس از تمام شدن سخنرانی نزد حاج‌آقا می‌رود و را می‌پرسد؟ وی می‌گوید:. برگشتن واین می‌شود ادامه دارد... 🔹️ بیاد امام الشهدا شهدای انقلاب. دفاع مقدس ترور ومحراب و امنیت ومدافع حرم و... وپدران ومادران وخواهران وبرادران و همسران وفرزندان و اساتیدشان و... اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @shahid_farajzade
َ٨۴ 🔹️قسمت اول: 📌 🔹️ دانش‌آموز درس خوانی بود. وقتی معلم کلاس اول راهنمایی اش امتحان گرفت و او متوجه شد در نمره ها به برخی دانش آموزان نمره ارفاق کرده اعتراض می‌کند معلم کشیده‌ای به گوش شاهرخ میزند. ◇ مدرسه هم شاهرخ را اخراج می کند، و از همان نوجوانی کم‌کم با دوستان ناباب آشنا شد ◇ هیکل تنومندش باعث شد خیلی زود اراذل محله دور و برش را بگیرند و به یکه بزن محله تبدیل شد. ◇ در دوره‌ای از جوانی اش سراغ کشتی رفت قهرمان و نایب قهرمان مسابقات کشتی آزاد و فرنگی جوانان و بزرگسالان شد. ◇ اما ورزش هم نتوانست او را از خلاف دور کند تا ۲۷ یا ۲۸ سالگی دعای هر روزه مادر، سر به راه شدن بود. ◇ مادرش از دست خسته شده بود. مرتب از دعواها، دستگیری ها، دسته گل ها و خرابکاری های پسر برایش خبر می بردند. سند خانه را آماده روی طاقچه گذاشته و منتظر بود تا برود کلانتری و از بازداشت خلاصش کند. ◇ که بادیگارد یکی از خوانندگان زن بود ، رفته رفته وقتی بیشتر پای منبر سخنرانان آن زمان می‌نشیند زمینه‌های تحول در او به وجود می‌آید. ◇ در یکی از جلسات سخنران می‌گوید: در بین شما کسی هست که بخواهد توبه کند و حر شود، چون حر هم توبه کرد و اولین نفری بود که به (ع) پیوست. ◇ پس از تمام شدن سخنرانی نزد حاج‌آقا می‌رود و را می‌پرسد؟ وی می‌گوید:. برگشتن واین می‌شود ادامه دارد... 🔹️ @dastanayekhobanerozegar
٨۵ 🔹️ قسمت دوم: 🔹️ وقتی در تلویزیون صحبت‌های امام پخش می‌شد، با احترام می‌نشست، اشک می‌ریخت. ◇ همیشه می‌گفت: هرچه امام (ره) بگوید، همان است. خدا را فرستاد تا ما را آدم کند ◇ در جریان پیروزی انقلاب فعال بود و با ، به میدان رفت. ◇ آن‌قدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. در واقع شیوه‌های جنگی او و ترسی که در دل نیروهای عراقی انداخته بود و نامش کابوسی وحشتناک برای تمام نیروهای عراقی اعم از سرباز، افسر شده بود. ◇ در برای زدن آرپی‌جی بلند شد. بالای خاکریز رفت، یک‌دفعه صدایی آمد. ◇ گلوله تیربار تانک به سینه شاهرخ اصابت کرده بود. حفره‌ای در سینه او ایجاد شده بود و خون زیادی از بدن او خارج شد. ◇ می‌خواستند پیکرش را به عقب برگرداند که چون در محاصره عراقی ها بودند نتوانستند ◇ پیکر شاهرخ روی زمین افتاده بود. عراقی‌ها بالای سر او رسیده بودند و از خوشحالی هلهله می‌کردند. ◇ همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت: ما ، جلاد حکومت ایران را کشتیم. ◇ دوستان شاهرخ روز بعد به همان خاکریز رسیدندو اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود. ◇ او از خدا خواسته بود همه گذشته‌اش را پاک کند. می‌خواست چیزی از او نماند و 🔹️┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ودیگر رزمندگان و شهدای انقلاب اسلامی. ودفاع مقدس ومدافع حرم وامنیت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٨۶ 🔆 ✨در تفسیر «روح البیان» - که در قرن دهم نوشته شده است - آمده است: 🌟خانم جوان و زیبا چهره ای نزد تاجر جوانی می آید، می گوید: من سه تا بچۀ یتیم دارم، به من کمک کن. تاجر پولدار از تُن صدای این زن و همان مقدار گردی صورت او خوشش می آید و به او پیشنهاد رابطه می دهد. آن زن گفت: من شوهر داشتم، یتیم دارم، پاک دامن هستم. اصلاً تا به حال در مجلس گناه شرکت نکرده ام. گفت: 🍂اگر می خواهی تو را کمک کنم، باید رابطه پیدا کنیم، گفت: نه، نمی خواهم و رفت. 🌟این نمی خواهم، همان نمی خواهمِ محبوب است. 🌱«وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» (1) 🔆پول حرام نخورید، او می گوید: نمی خواهم، این نیز می گوید: نمی خواهم، یعنی تمام خواستن ها و نخواستن ها را با خواستن ها و نخواستن های محبوب هماهنگ کرده است. «تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ» این آیه سال ها حرف دارد. ✨باز آن زن مراجعه کرد، تاجر گفت: به همان شرط به تو کمک می کنم. بار سوم مراجعه کرد و گفت: حاضرم. فرزندانم دارند از گرسنگی ضعف می کنند، باشد، خودم را می فروشم، اما جای خلوت داری؟ گفت: آری. من خانه ای جدا دارم، برای همین کارها. این آدرس آنجا است. فردا بیا. گفت: هیچ کس در آن خانه نیست؟ گفت: نه. ما که جلوی کسی زنا نمی کنیم، ما در بازار آبرو داریم. گفت: باشد. 🍂فردا آمد، گفت: آماده شو، گفت: تو به قرارداد دیروز عمل نکردی، چون گفتی خانه خالی است، اما اینجا پنج نفر ما را می بینند. دو فرشته ای که پروندۀ مرا نظام می دهند و دو فرشته که پروندۀ تو را می نویسند و پنجمین نفر نیز خدا است. این پنج نفر را بیرون کن، من حاضر به خودفروشی هستم. گفت: خانم! چهل سال خواب بودم، بیدارم کردی. (2) 📚 آن : انصاریان / ویرایش و تحقیق محسن فیض پور.ص:394 . 1- 12. - بقره 2.:188؛ «اموالتان را در میان خود به باطل و ناحق مخورید.» 2- 13. - اسرار معراج: 84؛ داستانهای عبرت آموز: 106 🌹┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ خودت و و درپناه خوت بگیر به برکت @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
✨﷽✨ ٨٨ ✅ ! ✍ می‌فرمودند: روزی در اصفهان به محضر رسیدم. موقع خداحافظی فرمودند: بگذار موقع خداحافظی، همان نکته‌ای را که به برخی از شاگردانش می‌گفتند، به شما بگویم و آن این که: خدا را به شما می‌سپارم! همه می‌گویند شما را به خدا می‌سپارم، ولی می‌فرمودند که: خدا را به شما می‌سپارم! تا همیشه خدا را مواظبت کنید در گفتار، رفتار و اخلاق و معاشرت‌های خود. ، . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ودیگر علما و ومراجع وفاتحه @dastanayekhobanerozegar
✨﷽✨ 🕊✨ ٨٩🕊 💥! ✍🏼... در مقابل شاگردان عصبانى نمى‌شد و سابقه نداشت به فراگيران سخنان اهانت‌آميز بگويد يا با آنان تندى كند، سراپاگوش بود و چون حرف اشكال‌كننده به پايان مى‌رسيد جوابش را به آرامى مى‌داد و او را قانع مى‌نمود. جوانى به نام سيد احمد... بود كه از محضر علامه بهره برد ولى درس‌هاى حوزه را ادامه نداد و به دانشگاه رفت. او در آغاز از علاقه‌مندان علامه بود ولى چون از دختر ايشان خواستگارى كرده و جواب رد شنيده بود با عقايد اين فيلسوف از در مخالفت برآمد و اشكالاتى بر تفسير الميزان نوشت كه تحت عنوان حول الميزان به زبان عربى چاپ شد. ➰برخى شاگردان خدمت استاد رفته و خاطرنشان ساختند چنين اثرى عليه تفسيرتان منتشر شده است، در شأن شما نمى‌باشد كه جواب او را بدهيد ولى اجازه دهيد آن را بدون پاسخ نگذاريم. ايشان فرمودند: ولا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِه. نقشه‌اى كه او كشيده براى خودش خسارت مى‌آورد و تيرى كه رها كرده به سوى وى كمانه مى‌كند. و طولى نكشيد كه اين جوان فوت نمود. 👈🏽يكى از دوستان مى‌گفت: در يک سفرى كه از تهران مى‌آمدم بنده خدايى از اهالى آذربايجان در ماشين، پهلويم نشسته بود. به مناسبت گفتم: اهل كجاييد؟ قم چه كار داريد؟ گفت: قصد دارم به زيارت بارگاه بروم ولى يك كار واجب‌ترى هم دارم. مى‌خواهم خدمت بروم، راستى خانه‌اش كجاست؟ و رفته رفته ماجرا را تعريف كرد، و افزود دوستى داشتم به نام سيد احمد... كه همشهرى ما بود و اخيراً مرحوم گرديد. 🔖چند شب پيش او را در عالم رؤيا مشاهده كردم. خواب آشفته و نگران كننده‌اى ديدم؛ مشاهده نمودم قيامت برپا شده و فرشتگان الهى اين دوست تازه درگذشته را مى‌كشند و به طرف جهنم مى‌برند. وقتى نگاهش به من افتاد شروع كرد به داد زدن. فرياد زد: فلانى فلانى به دادم برس. گفتم: چه مى‌گويى؟ چرا به اين وضع دچار شده‌اى، مگر چه كرده‌اى؟ گفت: برو قم و به بگو . از او عذرخواهی نما که من اسباب اذیت و رنجاندن او را فراهم کردم. از وحشت از خواب پریدم. حالا دارم نزد ایشان می روم تا وظیفه ام را انجام دهم. بعد که با علامه دیدار نموده و این ماجرا را مطرح کرده بود ایشان با نهایت فروتنی به گریه افتاده و برای او استغفار نموده بود. 📚 تماشای_فرزانگی_و_فروزندگی _ ص 28، 26. ▪️ازآیت_الله_ شاگرد منقول است که ؛ پس از شنیدن عاقبت آن سید توهین کننده فرمودند: گیرم خدا او را به آتش بسوزاند چه سودی به من می رسد! و بزرگوارانه او را بخشیدند. 🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺 @dastanayekhobanerozegar 👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٩٠ ‌ : ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ٬اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻜﺮﻭﻫﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﮔﺬﺷﺖ٬بلاﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﻗﺪﺭﯼ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺷﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻟﮕﺪﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻤﯽﻛﺸﯿﺪﻡ، ﺧﻄﺮﻧﺎک ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟! ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ: !ﺁﻥ ﻟﮕﺪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺁﻥ ﻓﻜﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ: اﻣﺎ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺭﺩ ⭐️ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ... ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺗﻔﮑﺮ ﻣﻨﻔﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺗﺎﺛﯿﺮﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﻨﺪ .⭐️ ✨☀️✨☀️✨☀️✨ @dastanayekhobanerozegar 👆👆👆
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥 ٩١ 🔥 👌 در روايتي از ✍ (علیه السلام)نقل مي‌كند : كه فرمودند : يك روز دچار درد چشم شد. وقتي آمدند تا از عيادت كنند ديدند آن حضرت از شدت درد فرياد مي‌كشد، : جزع و فزع مي‌كني؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است؟ عرض كرد : تا به حال چنين دردي نداشته‌ام. 🌟 (صلي الله عليه و آله) فرمودند : ! وقتي كه مي‌آيد تا جان انسان كافري را بگيرد سفودي (مثل سيخ كباب) در دست دارد و بوسيله آن جان او را مي‌گيرد و اين قبض روح آن چنان دردناك است كه كافر فرياد مي‌زند... 🌹 (عليه‌السلام) همين كه اين را شنيد از بستر خود برخاست و گفت: يك بار ديگر هم اين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموش كردم. : آيا اين اختصاص به كافران دارد يا بعضي ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ 🍀 (صلي الله عليه و آله) فرمودند : سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح مي‌شوند: 🔥1- كسي كه مسئوليتي دارد و ظلم مي‌كند 🔥2- گروهي كه مال يتيم مي‌خورند 🔥3- شاهدي كه به دروغ شهادت دهد. 📗 ، ج21 ، ص287 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• خدایا بمن وما به برکت اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar کانال
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" تبارک الله احسن الخالقین" یکی از فضیلت های بزرگ و عظیم زندگی این است که سعی کنیم دائم الوضو باشیم انسان های دائم الوضو بعد از مدتی به آرامش ، عشق و دولتی میرسند که با هیچ نعمتی در دنیا قابل مقایسه نیست معلوم نیست خدای همیشه باصفا در این عبادت چه فیوضاتی قرار داده که علی رغم ظاهر ساده اش استمرار در ادای عارفانه و عاشقانه آن، مصدر همه توفیقات آرامش ها زیبایی ها شادیها و در یک کلام خیال راحت دنیا و آخرت است و این لطف خداست که به اندک عملی اقیانوس اقیانوس نعمت و دولت بر بنده اش نازل می کند. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ┅═✼🍃🌹🌷🌹🍃✼═┅ خدایا بما معرفت وعمل دائم الوضو بودن عطا کن به برکت بر دائم الوضوها @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از سیــدہ عَبودزاده
ذوق‌زدگی یک تماشگر خارجی از وجود شلنگ آب در دستشویی‌های قطر "یک ماه است که در قطر از شلنگ استفاده می‌کنم... کاملاً وحشت‌زده هستم که در بریتانیا/اروپا فقط از دستمال توالت استفاده می‌کنیم. این (شلنگ) بهترین چیز‌ دنیاست پسر! شدیدا سپاسگزارم" 🙄😐😜
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖼🔸تو نوکر مردم هستی، نه رئیس مردم مسئولی که تحمل تشر و فریاد ملت را ندارد در تراز خدمتگزاری مردم در نظام علوی نیست ♦️ ♦️ ╭┅──────┅╮ 🌹@dastanayekhobanerozegar ╰┅──────┅╯ 🍂ه 🍂ه🍃 🍂ه🍃🍂 🌸ه🍂🍃🍂🍃🍂
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻علی کریمی درسینمایی اخراجیها 🔹وطنت رو به چی فروختی؟ به ویزا؟ 🔰 انتشار دهنده باشید🌹 کانال بـیـت رهــــبر بپیوندید🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/499646465C8ba2550823
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃 خدایا...! من گمشده دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری! خدایا! تا ابد محتاج یاری تو رحمت تو توجه تو عشق تو گذشت تو عفو تو مهربانى تو... و در یک کلام "محتاج توام"... دعای هر شبانه روز اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً ... به برکت @Dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از  طنز سیاسی و اجتماعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تفاوت دو نگاه در مورد علاقه به مردم ۱.حمید فرخ نژاد (سلبریتی نما) ۲.فرمانده کل سپاه پاسداران سردار سلامی 🤣 @Tanzsiyase
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 . ٩٢ من یک دوست از دوران دانشگاه دارم عاشق حلواست از اونجایی که دوران دانشجوییمون اون خوابگاهی بود وبلد نبود درست کنه ، گاهی به من میگفت براش حلوا درست کنم، یک روز براش حلوا درست کردم رفتم دانشگاه از صبح کلاس زیاد داشتیم ودرگیر بودیم وقت نکرده بودیم حلوا بهش بدم بخوره، رفتیم سریکی کلاسهامون استاد گفت: یک چند دقیقه استراحت کنید، از اونجایی که دوست من دیگه طاقت نداشت گفت: زود تند حلواها رو بده ، من گفتم آخه وسط کلاس... گفت :. اره دیگه استاد گفت استراحت ، خلاصه حلوارو بیرون آوردیم بهش دادم اونم درب ظرفش باز کرد چندتا خودش خورد وتعارف خودم ویکی دیگه از بچه ها که کنارمون بود کرد... همین طوری که وسط کلاس داشتیم درمورد پخت حلوا وخوشمزگیش صحبت میکردیم یکدفعه استاد نگاهش افتاد به ما سه تا که خودتون تصور کنید درحال خوردن حلوا وصحبت کردن😂😂 (ردیف جلو نشسته بودیم) ،دوست من شوک شد از نگاه استاد بهش حلوا تعارف کرد، همین که تعارف کردیم استاد پوکید از 😂گفت: گفتم استراحت کنید نگفتم که حلوا بخورید😂😂😂😂  😁🖐 🤣 @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌸🍃🌸🍃 ٩٣ حنیفه از محلی عبور میکرد، رادید در گِل بماند به او گفت: گوش دار تا نیفتی! کودک پاسخ داد: افتادن من سهل است! اگر بیفتم تنها باشم، اما تو گوش دار که اگر پای تو بلغزد همه مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند! / ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@dastanayekhobanerozegar خدایا من ومارا خودت گوش دار به برکت ودیگر ادبای باحال این سرزمین