#پیشواز_ماه_رمضان
💢چگونه بفهمیم که روزههایمان مورد #قبول درگاه الهی واقع شده است؟
#شهید_مطهری
پس اگر ما ماه #رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزههای متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر #شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر #عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر #نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و میتوانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت #قبولی روزه ماست.
📚آزادی معنوی، ص: 50 و 51
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻وسوسهی نفس🔻
✍ گاهی اوقات انجامِ بعضی گناهان، در نگاه اوّل، برای انسان بسیار سخت و نشدنی به نظر میرسه.😳
👌 هرجور که آدم حساب میکنه٬ میبینه نمیتونه، یا امکان نداره، همچین گناهی رو انجام بده.😨😱
👈 ولی #نفسِ آدمی، کم کم او رو متقاعد و رام میکنه، 😐 و انسان مثل مومی در دستِ نفسِ امّاره، شکل میگیره.😐
📖 قرآن کریم، داستانِ کُشتنِ هابیل توسط برادرش قابیل رو اینطوری تعریف میکنه:
🕋 فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ. (مائده/۳۰)
💢 #نفسِ ﺳﺮﻛﺶ، پس از وسوسههای پی در پی، به تدریج ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺼﻤّﻢ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻛﺮﺩ.
💢 در نتیجه ﺍﻭ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ، ﻭ ﺍﺯ ﺯﻳﺎﻧﻜﺎﺭﺍﻥ ﺷﺪ.
"فَطَوَّعَتْ"👈 "طوع" در زبان عربی، به معنی رام شدن چیزی است.
👌 همه میدونیم که رام کردنِ چیزی، یکدفعهای و در یک لحظه صورت نمیگیره، بلکه به صورت تدریجی و پس از کشمکشهایی صورت میگیره.
😔فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ.😔
😱😨 یعنی کشتنِ برادر کار خیلی سختی بود، امّا نفسِ قابیل، آرام آرام این کارِ وحشی و سنگین رو، برای او رام و اهلی کرد.😰
☝️ یعنی #نفسِ انسان، با وسوسه، تلقین و تزئین، انسان رو رام و خام میکنه، و به #گناه میکشونه. اون هم سرِ فرصت و به مرورِ زمان.
😔... #نفسِ انسان هم، درست مثل #شیطان👹، آدم رو بصورت تدریجی و گام به گام 👣 میکشونه سمت #گناه.
↙️ اوّل که نگاه میکنه میگه عمراً من یه همچین خلافی رو بکنم،💪 امّا رو حسابِ "کنجکاوی" یا هر چیز دیگهای، پلّهی اوّل رو میره، و کم کم همینطوری میره جلو، تا پلّهی آخر.😔
↙️ اوّل میگه بابا اینا برا تو فیلماست که طرف از خونه فرار میکنه، من سرم بره یه همچین کاری نمیکنم،💪 اصلاً نمیتونم.😱 بعد که دعواش میشه میگه بذار یخورده خونواده رو ترسشون بدم، ببینم چی میشه؟🤔 یه ساعت فرار میکنه،👈 بعد یه شب و...👈 بعد به پُست آدمهای ناباب میخوره و...😔
👈 تمام این دختر فراریها رو بری ازشون سوال کنی، اصلاً فکر نمیکردن یه روز فراری بشن.😔 جوونهای کراکی و شیشهای هم همینطور😔
↙️ اوّل که میره عکسهای پروفایل دیگران رو ببینه، فکر نمیکنه که بتونه با این طرف چت کنه و کار رو به جاهای باریک بکشونه.😱 میگه بذار یه سلام بدم ببینم چی میشه؟🤔 جواب سلام رو که گرفت،👈 بعد میگه بذار این شوخی رو بکنم یا این تیکه رو بندازم ببینم چی میشه؟🤔 شوخی رو که کرد و چراغ سبزِ طرف مقابل و دید،👈 بعد یواش یواش شوخیهای بیشتر و...😔
⚠️خیلی مراقب وسوسههای نفس باشیم.⚠️
#معارفقرآن، #نفس، #هواینفس، #وسوسهینفس،
#درمحضرقرآن
با آیاتو #تلنگر هایقرآنی همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید، رسانه قرآن و عترت باشید 📡
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
#تلنگر
🔸شناخت هوای #نفس درهرلحظه
🔸خیلی میتونه درترک #گناهان
به انسان کمک کنه.👌
🔸هوای نفس تو📛
🔸از هردشمنی باتودشمن تره☠
🔸ببین پیروی از اون در کجای زندگیت به #ضررت تموم شده
🔸 بیشتر بهش فکرکن🤔
ببین توی این مدت که عمر خدا بهت داده
چقد پاسوز هوای نفس ات شدی⁉️
چقد بله قربان گوی نفس ات بودی😢
چقد بهش بی تفاوتی کردی و باهاش بخاطر خدا جنگیدی⁉️
خودت با خودت خلوت کن
راستی....
بگم ها
ک هنوز وقت هست⏳
#تردید رو بذار کنار
اره درست تصمیم گرفتی✅
خدا حواسش بهت هست🌹
شک نکن ک مسیری که سمت خداست درسته
تا دیر نشده
برگرد...🙏🏻
┈✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾┈┈
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️🔜 @kashkoolmanavi 🔝™
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#تلنگر
⚠️خواهرم
🔹حواست هست که از کجا شروع شد و دارد به کجا کشیده میشود
🔸مقصر بودی که باعکس شماره یک، رقابتی شوم را آغاز کردی
⛔️خراب کردی بانو
این تبلیغ حجاب نبود..!
❌ #جلب_توجه بود، #خودنمایی بود.
شکست برابر #نفس بود..
#تفکر
👈اخلاص درحجاب🌹جز برای رضای خدا کاری نکن..
💢اونی که چادر رو درک کرده ، پروفایلش پر از خودنمایی باچادر نیست😊
#عفاف_و_حجاب
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
ما آمــاده ی جنگیــم.💪
بزرگتــرین
دشمــن ما #نفس ماســـت.😈
بزرگتــرین جــهـــاد
جنگـیــــدن با نفـــــــس است.😎
پیــروزی برای ماست😍
چــون #خـــــــدا هم با ماست.😊
خـــــدایا
یاریمان کن.
ما بدیم اما نگاهی کن بر ما
که مقصــریم و خوار.😞
جز تو که را دارم ای خدا.😔
یاریــم کن.🙏
#تلنگر
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
💓عشق آن دارم ڪہ تا آید #نفس
🌸از #جمال دلبرم گویم فقط ...
💓حق پرستم، مقتدایم #مهدی اسٺ
🌸تا ابد از #سرورم گویم فقط ...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ.....
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🔰 #نماز_اول_وقت
🔹️نماز اول وقت چکشی است بر سر #نفس ، از وقتش که گذشت، می شود چکشی بر سر #نماز...
🔸️حی علی الصلاه
📮در ثواب نشر شریک شوید📡
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
✍ #نکته :
🔹 کسانی که هرزگی میکنن به اندازۀ کسانی که ارضاء خواستههای عمیق خود میپردازن ، لذت نمی برن و شاداب نمی شن .
♦️ چون مبارزه با #نفس در واقع یعنی ارضای نفس ، یعنی عبور از علاقههای سطحی نفس برای پاسخ دادن به علاقههای عمیق و خوبِ نفس .
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
🕋 کشکول معنوی 🕋 ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ #امام_زمان مذهبی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمان
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
--------------------------
ڪشکول_معنوی👇🔰
🆔️➻ @kashkoolmanavi ◆ ™
👥👥👥
#تمثیلات
نیمه شبی 🌓 چند دوست👥 به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند.
سپیده 🌔 که زد، گفتند:
«چقدر رفتهایم❓❓
تمام شب را پارو زدهایم!»
هوا که روشن تر شد، دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند!🔁
آنان تمام شب را پارو زده، ولی یادشان
رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!❌
Ⓜ️بیندیشیم قایقِ (لحظه های)
عُمرِمان را در این دریای متلاطم
#دنــــیــــا به کدامین ساحل بستهایم⁉️
ساحل افکار منفی، [نعوذبأللّه] تکبّر، ریا، غیبت، تهمت، حسادت و نا امیدی و .....🚫
Ⓜ️تنها مسیر لذت بندگی سوار شدن در
قایق #ایمان و مبارزه با هوای #نفس و ترک گناهان است.💯
که اگر چنین باشد، طنابی در بین نخواهد بود که ما را در بند ساحلِ {دنـــیـــا} کند.❎
در این صورت هست که، تو عـــبــــد
خواهی شد، در دریای بیکران رحمت معبود...🌹💯
--------------------------
با تمثیلات ما همراه باشید👇
🆔➯ @kashkoolmanavi
📮نشر دهید و رسانه باشید📡