کشکول مذهبی محراب
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋 پـــــنـاه🍃 #قسمت_45 لم می دهم به صندلی چرم ماشین و می پرسم: _خب نگفتی؟کجا میریم؟ +مه
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_47
تمام مسیر برگشت به خانه را توی ماشین اشک می ریزم.انقدر حالم نزار شده که علت نگاه های وقت و بی وقت و متعجبانه ی راننده آژانس از توی آینه را به خوبی درک می کنم.
شاید می توانستم فکر کنم هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و حرکت پارسا فقط یک شوخی بوده و بس!بعد هم می خندیدم و سرخوش از ادامه ی مهمانی همانطور که دل خودم می خواست و او، لذت می بردم.
اما هرچه با خودم کلنجار می روم بیشتر فرو می ریزم.با واقعیت شاید تلخی که به تازگی و از زمانی که به تهران آمده ام مواجه شدم و آن این است که من با اینکه بدحجاب هستم و آرایش می کنم و آزادی می خواهم اما مثل هیچ کدام از دخترهای بی حجاب
توی آن پارتی نیستم!
تابحال فکر می کردم بخاطر قید و بندهایی که افسانه برایم تعریف کرده مثل مرغ در قفس مانده ام اما حالا می بینم که خودم از بودن در چنین جمع هایی حس خوبی ندارم و بجز عذاب وجدان چیزی برایم ندارد.
ترمز کردن های پیاپی ماشین بخاطر ترافیک،حالت تهوعی که داشتم را شدیدتر کرده،چه روز نحسی شده امروز!
چشمم که به خانه ی حاج رضا می افتد انگار دنیا را به من می دهند.کرایه ی ماشین را می دهم و پیاده می شوم.
با دست های لرزانم کلید می اندازم و در را باز می کنم...
دلم می خواهد مستقیم بروم پیش زهرا خانوم تا با حرف های مادرانه اش آرامم کند اما با حال و روزی که دارم خیلی کار جالبی نیست!
می روم بالا و اولین کاری که می کنم کندم شالم هست.پر شده از بوی سیگار و عطر پارسا و حالم را بدتر می کند!
قرص مسکن می خورم و نمی فهمم چرا بیخود مسکن خورده ام؟!
اینجور وقت ها افسانه برایم شربت آبلیمو یا عرق نعنا درست می کرد،اما هیچ کدام را ندارم.بهترین بهانه دستم می آید برای پایین رفتن...
راه می افتم و وسط پله ها تهوعم شدت می گیرد.با شدت در را می کوبم؛فقط چند ثانیه طول می کشد تا در باز شود.نه فرشته است و نه مادرش
شهاب الدین است و تنها چیزی که فرصت می کنم ببینم گرمکن ورزشی مشکی هست که به تن دارد!
و بعد چشم های گرد شده از تعجبش را می بینم و در اوج استیصال از کنارش می گذرم و خودم را به دستشویی می رسانم.
انگار تمام محتوایات دل و روده ام را بالا می آورم.معدم پیچ می خورد و دلم همزمان مالش می رود...
احساس سبکی می کنم،اما هنوز سرگیجه و ضعف دارم.سر بلند می کنم و به صورت خیس از آبم نگاه می کنم و مثل برق گرفته ها می شوم و تازه می فهمم علت تعجب شهاب چه بوده.
حتی فراموش کرده بودم که چیزی سرم کنم!
لبم را گاز می گیرم و مرددم که حالا با چه رویی بیرون بروم؟
اصلا چرا فرشته نیامد پیش من؟البته فقط صدای شیر آب در فضا پیچیده و همه جا سکوت است.پس حتما شهاب تنها بوده!حالم از چیزی که بود هم بدتر می شود.
بدشانسی روی بدشانسی...با اتفاقاتی که امروز افتاد حتی از شهاب هم می ترسم!
دوباره آبی به صورتم می زنم و قفل در را باز می کنم.چاره ای جز بیرون رفتن هم دارم؟!
اما همین که در را باز می کنم دلم منقلب می شود از صحنه ای که می بینم.
روسری یشمی رنگی روی دستگیره ی در گذاشته شده که مطمئنم موقع آمدن نبود!
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋💌🦋
پـــــنـاه🍃
#قسمت_48
توی دلم غوغاست.روسری را تا می کنم و روی سرم می اندازم.انقدر بی جان شده ام که توان حرکت ندارم.همانجا کنار در سر می خورم و می نشینم روی سرامیک های یخ
صدایی مثل همزدن لیوان آب قند توجهم را جلب می کند و بعد یاالله شهاب گوشم را پر می کند خودم را جمع و جور می کنم و با دست روسری را زیر گلویم محکم نگه می دارم.از آشپزخانه تصویر تارش را می بینم که با یک لیوان نزدیکم می شود.دولا شده و لیوان را به ستم دراز می کند.
عطر عرق نعنا به دلم می نشیند،می گوید:
_بفرمایید،فرشته رفته بود دانشگاهش. زنگ زدم الان خودشو می رسونه تا اون موقع این رو بخورید فکر می کنم خوب باشه براتون.من توی حیاطم راحت باشید اگر کاری هم داشتید صدام بزنید.با اجازه
لیوان را روی زمین می گذارد و رفتنش تار تر می شود دوباره.
شربت عرق نعنا را سر می کشم.شیرینی اش نه زیاد است و نه کم... دلم را نمی زند!
خیلی سخت جلوی بیهوش شدنم را گرفته ام اما حالا احساس آرامش و امنیت عجیبی می کنم.
چشمانم را می بندم و به پارسا،کیان و بهزاد فکر می کنم و شهاب الدین!
و ناخواسته قدری بیشتر روی اسم آخر تامل می کنم.
یاد غیرتی شدن چند شب پیشش می افتم.یاد نگاه غریبش توی مهمانی و یاد نصایح غیر مستقیمش... چقدر بین او و پارسا فرق بود!
نه به روسری کشیدن پارسا و نه به روسری گذاشتن شهاب!نه به صدای یاالله مردانه ی شهاب و نه به پک های پردود سیگار و نگاه خیره ی پارسا.
خسته ام و هنوز بی حال...چشم هایم به تاریکی پشت پلکها عادت کرده.شاید اگر بخوابم بهتر بشوم.آرام می خوابم بی هیچ دغدغه ای.
چشم که باز می کنم منم و اتاقی
که به در و دیوارش پلاک و چفیه و عکس شهدا را آویزان کرده اند.روی تخت فرشته خوابیده ام و سرمی به دست راستم وصل شده.در اتاق باز می شود و فرشته تو می آید.با دیدنم لبخند می زند و می گوید:
_سلام،آخه دختر خوب نونت نبود آبت نبود مسموم شدنت چی بود دیگه؟نمیگی ما میایم خونه شما رو دراز به دراز وسط پذیرایی می بینیم سکته می کنیم؟البته بگما حقته!دختری که دستش به آشپزی نره و از خیر غذاهای خوشمزه ی همسایشونم بگذره همین میشه دیگه...حالا به قول شهاب دلا بسوز!
یک ریز حرف می زند و حتی اجازه نمی دهد من دهانم را باز کنم.
_نمی دونی وقتی شهاب زنگ زد چقدر ترسیدم.گوشی رو برداشتم میگم بگو داداش دستم بنده،میگه بذار زمین خودتو برسون،میگم چی رو؟!میگه لیوان آبی که دستته.گفتم تو آموزشم دارم رایزنی فرهنگی می کنم وسط جلسه آب کجا بود، مزاحم نشو.میگه بحث مرگ و زندگیه !گفتم ببین چقدر مهم شدم که دست شهاب به دامن من بند شده حالا...خلاصه آخرش دید من تو فاز فوق سنگین فرهنگی دانشگاهی و مد شوخی موندم دیگه یهو ضربه رو زد گفت بابا پاشو بیا این دوستت پناه غش کرده کسی هم خونه نیست.
بهش گفتم یه لیوان آب قندی چیزی بده دستش تا من خودمو برسونم.بخدا انقدر هول شدم برای اولین بار با یه حرکت ماشینو از تو پارک دوبل درآوردم!بعدم پریدم وسط اتوبان با چه سرعتی!یکی نیست بگه آخه تو مگه عضو فعال هلال احمری!از همکاران امداد نجاتی یا چی خلاصه که اومدم سر راهم سارا رو آوردم که ببینه چه خبره،بچه محلمونه دانشجوی دکتریه...
هعییی ببین بالاخره با مجاهدت فهمیدیم مسموم شدی و دردت یه سرمه! دیگه من ضمانت دادم نبریمت دکتر و درمان خانگی بشی.حالا بهتری؟
دستم را روی سرم می گذارم و می خندم:
_بد نیستم،یه نفس بگیر وسط حرف زدن
+من راحتم همینجوریم.چی خورده بودی حالا؟
_کنسرو لوبیا
+خوب شد نمردی!
_یه دور از جونی چیزی...
+تعارف که نداریم داشتی می مردی دیگه
_آره خب
+ا راستی پناه گوشیت دو سه بار زنگ خورد نوشته بود پارسا،بیا شاید کار واجب داشته باشه
خجالت زده موبایل را از دستش می گیرم،یاد اتفاقات تلخ امروز می افتم و دوباره دلم پیچ می زند. خودم را بالا می کشم و تکیه می دهم به تخت.فرشته می گوید:
_من برم بیرون بر می گردم
+نه بشین فرشته،کارت دارم
می نشیند لبه ی تخت و دستم را می گیرد.
_جانم بگو
نمی دانم از کجا و چطور بگویم اصلا ! اما دلم می خواهد خودم را برای یکبار هم که شده خالی کنم و چه فرصتی بهتر از حالا...
✍ الـهــــام تــیــمــورے
ادامه دارد...
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ #احکام_وسواس/ قسمت سیزدهم
🔷س 4263: آیا مقصود از یقین در بحث طهارت و نجاست یقین منطقی است یا اطمینان هم کفایت میکند❓
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
✴️ شنبه👈 22 شهریور 1399
👈23 محرم الحرام 1442👈12 سپتامبر 2020
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
😭 تخریب حرم عسگریین علیه السلام (1427 ه.ق) توسط ایادی استکبار .
😵 بیداری اصحاب کهف بعد از خواب ۳۰۹ ساله .
🌹 اول ماه ایلول رومی .
🌙⭐️احکام دینی و اسلامی.
❇️ روز خوب و خوش یمنی است برای :
✅ داد و ستد و تجارت.
✅ نقل و انتقال و جابه جایی .
✅ و انجام انواع تجارت ها نیک است .
👶مناسب زایمان و نوزادش عاقل و عابد می شود . ان شاءالله
🤕بیمار امروز زود شفا یابد ان شاءالله.
🚖 مسافرت خیر و سود فراوان دارد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است .
✳️ کندن چاه و کانال .
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ و بذر افشانی نیک است .
📛 برای انجام ازدواج خوب نیست .
📛 و آغاز بنایی و ساخت و ساز نیز خوب نیست .
🔲این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑 امشب ..
برای مباشرت (شب یکشنبه ) دلیل خاصی مبنی بر استحباب و کراهت مباشرت وارد نشده است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، سبب روبراه شدن امور می شود .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث شادی دل می شود.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران
نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم
تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛📛📛📛📛
ارسال و انتقال این پست بدون ادرس و لینک گروه شرعا حرام است
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehmsaran
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۲۲ شهریور ۱۳۹۹
میلادی: Saturday - 12 September 2020
قمری: السبت، 23 محرم 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹تخریب حرم امام حسن عسکری و امام هادی علیه السلام در سامرا، 1427ه-ق
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️12 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️27 روز تا اربعین حسینی
▪️35 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️36 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
🕋 اوقات شرعی به افق یزد
🗓 شنبه ۲۲ شهریور ماه ۱۳۹۹
🕌 اذان صبح : ساعت َ۵:۱۴
🌅طلوع آفتاب: ساعت َ۶:۳۵
🕌 اذان ظهر: ساعت َ۱۲:۴۹
🌄 غروب افتاب: ساعت َ۱۹:۰۲
🕌 اذان مغرب: ساعت َ۱۹:۲۰
🌃 نیمه شب شرعی: ساعت َ۰۰:۰۸
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab
💠امام حسین(علیه السلام) باب نجات امت
✍ احادیثی که از اهل بیت در مورد دوران آخر الزمان به ما رسیده است نشان میدهد که نگه داشتن دین مانند نگه داشتن آتش در کف دست است. امام حسن عسکری(ع) فرمودند: در آخر الزمان مردم فکر میکنند مومن از دنیا میروند در حالی که کافرند. دعای مخصوصی که توصیه شده در دوره ما، یعنی آخرالزمان خوانده شود، دعای «الهی عظم البلا» است. یعنی در دوران بلا و سختی هستیم.
🌺 امام زمان(عج) فرمودند: که یک راه نجات دارید. حضرت در زیارت ناحیه فرمودند: «السلام علیک یا باب نجات امه» مراد از باب نجات امام حسین(ع) است. لذا اگر میخواهیم نجات پیدا کنیم و دین ما حفظ شود یک راه در آخر الزمان وجود دارد و آن حضرت اباعبدالله(ع) است. سید الشهدا «باب نجاة الامة» است. یعنی راه نجات در دنیا و آخرت فقط از طریق امام حسین(ع) است.
✅ امام حسین(ع) راه مبارزه را، به مردمی که گرفتار ظلم و ستم افراد ستمگر و زورگو شدند، یاد داد. ایشان به این مردم آموخت که مظلوم واقع نشوید. ننشینید و فقط ظالم را تماشا کنید و سکوت کنید. و نیز راه احیا و حفظ دینِ جدش محمد(ص) را به ما آموخت. از این جهت امام حسین(ع) باب نجات امت است.
-------------------------
📚 بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۴۸، ح۲۴
🌍 eitaa.com/kashkoolmazhabimehrab