گفتوگو با ابو امیر موکبدار زائران اربعین
🔰 از مبارزه با صدام تا خدمت به زوار امام حسین(ع)
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔸در یکی از سفرهای معنوی به عتبات عالیات، بنده و باجناقم به همراه خانوادههایمان، عزم زیارت کربلا کردیم. وقتی به عمود ۱۸۲ رسیدیم، با خانوادهای مهماننواز و خونگرم آشنا شدیم که در دلِ مسیر پرجاذبه نجف تا کربلا، بهطور خودجوش در خدمت زوار امام حسین علیهالسلام بودند. این خانواده، که نمایندهای از روحیهی عاشقانه و فداکارانه خدمت به امام حسین علیهالسلام بودند، بهراحتی دل ما را بهدست آوردند.
🔸ابو امیر، سرپرست این خانواده بزرگ، انسانی با تواضع و بااخلاق بود که همهچیز خود را در راه امام حسین علیهالسلام وقف کرده است. او نهتنها از لحاظ معنوی، بلکه از نظر فیزیکی و مالی نیز تمام توان خود را صرف خدمت به زوار امام حسین علیهالسلام کرده است. در کنار او، برادرش ابو امیر حسن آقا و برادرزادهاش، باسم امیری، نیز در همین مسیر با اخلاص و محبت بیپایان در کنار زوار بودند.
🔸ابو امیر برایم با لحن بسیار زیبای عربی از موکب خود میگوید: «از اول ماه صفر تا اربعین، پذیرای زائران امام حسین علیهالسلام هستیم. اما خدمت ما محدود به این ایام نیست. در کل ماه محرم تا اربعین، زائران ایرانی و عراقی که به اینجا میآیند، پذیرایی میشوند. علاوهبر این، در ایام شهادت ائمه علیهمالسلام نیز مراسمی برگزار میکنیم. درِ موکب ما، در تمام طول سال به روی زائران باز است.»
🔸پدربزرگم، حاج حسین فضل امیری، یکی از مبارزان علیه رژیم صدام بود. خانوادهمان برای در امان ماندن از ظلمهای صدام به ایران مهاجرت کردند و در سال ۱۹۹۱، تنها یک سال پس از مهاجرت، او در شهرستان اهواز درگذشت.
🔸باسم امیری برادر زاده ابو امیر که نقش مترجم را به خوبی ایفا میکند در ادامه توضیح میدهد:
🔻«یک نکتهای را بگویم که قبلاً ابو امیر با پسرعموها و برادرانش تنها یک خیمه داشتند که در اختیار خدمت به زائران امام حسین علیهالسلام قرار میدادند. من خودم آن زمان با آنها نبودم، اما عکسهای قدیمیشان را دیدهام. حالا همان خیمه کوچک تبدیل به این حسینیۀ بزرگ و پر از برکت شده است. همینطور، موکب بزرگی که امروزه راهاندازی کردهاند، همه پر از احساس است. امام حسین علیهالسلام به آنها چیزی داده که قابل وصف نیست. وقتی که به امام حسین علیهالسلام چیزی میدهی، او همیشه بیشتر و بزرگتر از آنچه که دادهای، به تو میدهد.»
🔸امام حسین علیهالسلام نهتنها در دنیای ما بلکه در قلبها و ذهنها نیز پرچم عزت و مقاومت را برافراشته نگاه میدارد. همانطور که حضرت زینب سلاماللهعلیها به امام سجاد علیهالسلام فرمودند: «روزی اهل ضلال و کافران و مشرکان قصد میکنند که پرچم امام حسین علیهالسلام را زمین بیندازند، اما عجب که این پرچم زمین نمیافتد و خدا این پرچم را بالا و بالاتر نگه میدارد، با همان شیعیانی که دور و بر امام حسین علیهالسلام هستند، این پرچم را بالا میبرد.» این پرچم امروز، نهتنها در خاک کربلا بلکه در قلبهای میلیونها نفر در سرتاسر جهان برافراشته است.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001HK0
@Kayhan_online
گفتوگوی کیهان با خواهر روحانی شهید سید محمد اسحاقی«وحیدی»
🔰 از مسجد کرامت تا قله ۱۱۵۰
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔻من نجمهسادات اسحاقی خواهر شهید سید محمد هستم. پدرم عالِم عامل و در مسیر حضرت امام(ره) و انقلاب به تبلیغ شریعت ناب الهی مشغول بودند.
برادرم سید محمد فرزند سوم خانواده، متولد ۱۳۴۰ و از من حدود شش سال بزرگتر بود.
🔻سید محمد از همان اوایل نوجوانی تصمیم گرفت درس طلبگی بخواند و وقتی با پدرم عنوان کرد، ایشان از این تصمیم او خیلی خوشحال شدند. وقتی مبارزات شروع شد او بهعنوان یک طلبه جوان انقلابی در همه عرصهها حضور فعال داشت. همیشه متعجب بودیم از اینکه او با این همه فعالیتهای غیردرسی، چه موقع به درسهایش میرسد؟!
🔻 در مبارزات علیه رژیم شاه، با تأسی از شهید نوابصفوی شجاعانه، بدون ذرهای ترس فعالیت میکرد و حتی مادرم را نیز وارد فعالیتهای انقلابی کرده بود. مثلاً گاهی همسر شهید نوابصفوی سخنرانی داشتند و مادرم در آن جلسات روشنگری شرکت میکرد.
🔻بهنظر من احترام به پدر مادر و همینطور اخلاصی که داشت باب شهادت را به روی او گشود. به هیچ چیز، نگاه مادی نداشت و همه کارهایش در راه خدا و اسلام بود. حضورش را در زندگیمان واقعاً احساس میکنیم و در تمام این سالها که جسمش در کنارمان نبوده، عطر فداکاریهای او و سایر شهدا استشمام میشود و از برکت ایثار آنان بهره مند هستیم و همیشه از آن عزیزان خدا میخواهیم که برای عاقبت بخیری ما و فرزاندانمان دعا کنند و مارا در جهت حفظ ارزشها و آرمانهای انقلاب یاری رسانند.
🔻در عید نوروز همیشه برای صلهرحم پیشقدم بود. نه با زبان، بلکه با عمل و اقدامش ما را هم به این کار تشویق میکرد و علاوه بر فامیل نزدیک، به فامیل دور هم سر میزد و از آنها یاد میکرد.
🔻سید محمد به صدیقه طاهره(س) ارادت خاصی داشت و نحوۀ شهادت و شکافتن پهلوی او ما را به یاد شهادت حضرت زهرا(س) میانداخت. شاید به خاطر همین علاقه و ارادت بود که شهادتی اینگونه برایش مقدر شد. همرزم شهید عزیز میگوید در لحظه شهادت کنار او بودم و دیدم که این کلمات را تکرار میکند: «ای خدا، یا امام زمان، ما سرباز تو هستیم.»
#فرهنگ_و_مقاومت
https://kayhan.ir/001Ida
@Kayhan_online
گفتوگوی کیهان با فرزند شهید آلهاشم
🔰 خدمت در لباس اخلاص
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔸صفحه فرهنگ مقاومت کیهان این هفته به مناسبت سالگرد پرواز شهدای خدمت، به سراغ فرزند شهید حجتالاسلاموالمسلمین محمدعلی آلهاشم رفته است تا از رشادتهای پدر شهیدش بگوید؛ شهیدی که عمرش را وقف اخلاص و خدمت به مردم کرد.
🔻پدرم در تبریز در همان خانۀ پدربزرگم بزرگ شدهاست. مقطعی از دوران تحصیلیاش را در مدرسۀ سردار ملی گذرانده و قسمتی از دوران طلبگی را در حوزۀ علمیۀ تبریز و بقیه را در قم تحصیل کرده و سپس دوباره به تبریز برگشته و در این حین هم بهصورت مقطعی در تهران و تبریز بودهاست. تا مقطع دکترا (سطح چهار حوزه) تحصیل کردهبود.
🔺جایی را سراغ ندارم که پدرم آنجا مسئولیت داشته باشد و آنجا با خودش تیم برده باشد. میگفت: «هنر نیست که کسی جایی برود و با خودش تیم ببرد، بلکه باید بتوانی با همه کار کنی.»
🔻میگفت: «مسئولیتی که بر دوش دارم، مسئولیت کمی نیست، چون حکم آقاست.» حضرتآقا را خیلی دوست داشت. همیشه میگفت: «وقتی که کاری به من محول کردهاند، من تکلیف دارم و باید انجام بدهم.»
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001InO
@Kayhan_online
کیهان آنلاین
گفتوگوی کیهان با فرزند شهید آلهاشم 🔰 خدمت در لباس اخلاص 👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک 🔸صفحه فرهنگ مقا
گفتوگوی کیهان با فرزند شهید آلهاشم
🔰 ما سرباز آقا هستیم
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
بخش دوم و پایانی
🔻پدرم مرتب به ما یادآوری میکرد که: «مواظب باشید از جایگاهتان سوءاستفاده نکنید.» من دورۀ ابتدائی را در مدرسۀ ارتش بودم، اما از دورۀ راهنمایی گفت: «دیگر باید در مدرسۀ دیگری درس بخوانی، چون ممکن است کسی حس کند که در مدرسۀ ارتش سوءاستفادهای انجام میشود.» چون من فرزند حاج آقا بودم، ممکن بود کسی برایم ارفاقی قائل شود و اینگونه بود که مرا برای ادامۀ تحصیل به مدرسۀ میلاد در میدان رسالت فرستاد، که دور هم بود و باید با مترو و یا با تاکسی به مدرسه میرفتم.
🔺من در دوران دانشگاه با اینکه گواهینامه و ماشین داشتم، دو ترم با مترو رفتوآمد میکردم. پدرم میگفت: «حق نداری ماشین را بیرون ببری، چون اول کاری، گواهینامهات هم تازه است.» و من مثلاً وقتی ساعت هشت و نیم کلاس داشتم، پنج و نیم بیدار میشدم تا به کلاس برسم، درحالیکه با ماشین فقط نیم ساعت راه بود. چه در تهران و چه در تبریز، خیلیها مرا نمیشناختند. چون پدرم میگفت: «دور باش و وارد سیاست نشو.»
🔻اکنون هم پست دولتی ندارم. پیشنهادات زیادی به من شد و حکم هم برایم زدند و به بیت امام جمعه آوردند. شاید خودم نیز مدتی دوست داشتم که از این پستها داشته باشم، ولی پدرم اجازه نمیداد. اکنون هم در تهران دفتر بیمه دارم. میگفت: «در تهران فقط کار خودت را انجام بده.» اگر پدر میتوانست جایی سفارشم را بکند و مثلاً صدور مجوز کارم فقط یک هفته طول بکشد، این کار را نکرد و هشت ماه منتظر ماندم تا استعلام بیاید. در حالیکه با یک تلفن حل میشد.
🔻بعد از شهادت پدرم وقتی میخواستیم برایش مراسم بگیریم، هرچه حساب کردم، گفتم: «باید حداقل ۸۰۰ نفر را دعوت کنیم.» بههرحال هرکسی در خانۀ خودش شامش را میخورد و با پول مراسم ده زندانی آزاد کردیم. جهیزیۀ دو، سه نفر را تهیه کردیم. به چند نفر کمک کردیم. گفتم که لااقل اینها در ذهنشان میماند.
🔺رهبری خط قرمز است. در واقع کار آن است که با رهبری و برای رهبری باشد. برای نظام باشد. مثلاً نمایندۀ ولی فقیه تبریز، صبح ساعت شش میرفت و بعضی مواقع خودش کلید میانداخت و دفتر را باز میکرد. شب هم ساعت یازده برمیگشت. یک بار ساعت دوی نصف شب به مرکز درمانی رازی تبریز برای بازدید رفت. یک بار هم به دستفروشهای شهرداری گفته بود: «نگران نباشید، عید نوروز امسال هیچکس نمیتواند شما را از جایتان بلند کند.» به شهرداری دستور داد که هیچکس حق اذیت آنها را ندارد، آنها برای خانوادۀ خود نان درمیآورند. یا به آنها جا بدهید و یا به کارشان اعتراض نکنید.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001Ipv
@Kayhan_online
گفتوگوی کیهان با برادر شهید مالک رحمتی؛ استاندار شهید آذربایجانشرقی
🔰 خدا خواست که او مالک دلها شود
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔸مالک در اول فروردین ۱۳۶۱ در یک خانواده پرجمعیت در شهرستان مراغه به دنیا آمده بود. ما چهار برادر بودیم و دو خواهر، که حاج مالک پنجمین و کوچکترین فرزند پسر خانواده بود. خانواده ما در محلهای فقیرنشین به نام «شهیدلر» یا «شهیدین»، که در گویش عامه مراغه به آن «شیدلر» میگویند، زندگی میکرد.
🔸وقتی حاج مالک در معارفه استانداری گفت: «من افتخار میکنم که پدر من یک کارگر است.» من آنجا فهمیدم که چه میگوید. گفت: «من افتخار میکنم که هرچه که دارم و یاد گرفتم و ریشه و اساس هر فضیلتی که در من هست، پدرم است.» او بهخوبی توانستهبود همه اینها را در خود جمع کند. همه ما هرچه داریم از همان نان حلال و زحمت و ایمان و اعتقاد و اهل عمل بودن پدر است.
🔸در رسیدگی و کمک به مستمندان فامیل و محل جدی بود. ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که مالک به کمک مادرم چند خانواده فقیر را در محله قدیم پدری تحت حمایت خود داشته است...
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001IvQ
@Kayhan_online
گفتوگوی کیهان با همسر شهید سید مهدی موسوی، محافظ شهید رئیسی
🔰 شهادت پاداش عشق به اهلبیت
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔻در میان راز و نیازهایش به آقا امام زمان گفته بودند: «رمز بین من و شما این باشد که اگر شما برای من همسری انتخاب کردید، نامش زینب باشد.» برای همین هم روز خواستگاری فرمودند: «من احساس میکنم که شما هدیۀ آقا امام زمان(عج) به من هستید.» و برای انجام این وصلت خیلی پافشاری کردند. من هم وقتی دیدم با چنین نیت خالصی پیش آمده، راضی شدم.
🔺آقاسید در این دورۀ همراهی با شهید رئیسی بهشدت سرش شلوغ شده بود، طوری که دیگر وقتی برای فعالیتهای دیگر برایش نمانده بود. صبح تا شبش پر بود. گاهی میشد که وقتی به خانه میآمد، میگفت ۷۲ ساعت است که من نخوابیدم.
🔻در مورد اهلبیت میگفت کلهم نور واحد، اما در مورد حضرت زهرا(س) میگفت: «حجتالله الاکبر.» حضرت زهرا(س) واقعاً برایش مادر بود و چنین حسی در مورد حضرت زهرا(س) داشت. سعی میکردند دائمالذکر باشد و نام اهلبیت بر زبانش باشد. در مسیر اهلبیت همیشه از نظر مالی و جسمی فراتر از توانشان میگذاشتند...
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001J8j
@Kayhan_online
گفتوگوی کیهان با خواهر شهیدان حسن و رمضان عامل
🔰 از گمنـامی تـا جـاودانگی
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔺بنده، فاطمه سلطان عامل گوشهنشین، خواهر شهیدان رمضان و حسن عامل هستم؛ دو شهیدی که هر دو از دلاوران دفاع مقدس بودند. پدرمان، حاج نصرالله عامل که نجار بود، صاحب یک دختر و چهار پسر بود. پدرم انسانی خالص و بیریا بود و همه کارهایش با نیت الهی و خلوص عجین شدهبود. اهل مسجد بود و در انجام هر خدمتی، از بنایی گرفته تا دیگر امور، دریغی نداشت.
🔻نماز اول وقت برایش بسیار مهم بود و همواره بر پاکی لقمهای که در دهان فرزندانش میگذاشت، تأکید داشت. بهراستی که مهمترین اصل در تربیت فرزند، لقمه حلال است؛ و پدرم این اصل را به طور کامل رعایت میکرد. همین تربیت و خلوص پدر، باعث شد فرزندانش در مسیر درست گام بردارند و راه نورانی شهادت را انتخاب کنند.
🔺حسنآقا شخصیت شوخطبعی داشت، ولی حاج رمضان جدی بود. حسنآقا با بچهها بازی میکرد و فرزند کوچک خانواده بود. من خودم او را بزرگ کردم و خیلی به همدیگر علاقه داشتیم. هر وقت که به خانه میآمد، اول میگفت: «مادرجان، برویم خانه فاطمه.»
🔻حاج رمضان پاسدار بود. یکبار در مشهد، جلوی ساختمان سپاه، دو نفر قصد ورود به ساختمان را داشتند و میخواستند همه پاسدارها را از بین ببرند. اما حاج رمضان همان لحظه متوجه حرکت خرابکارانهی آنها شد و با هوشیاری تیراندازی کرد و هر دو نفر را به درک واصل کرد.
🔺برادرانم از کودکی پاک، با اخلاق و بیریا بودند. هیچگاه دنبال تظاهر نبودند و به نماز بسیار مقید بودند. به مسجد زینبیه میرفتند، با کسی کاری نداشتند و هیچگاه اهل صحبت با نامحرم نبودند.
🔻حاج رمضان و حسنآقا هیچگاه دنبال تجملات نبودند. حتی در کودکی نیز اهل بازی با همسن و سالان خود در کوچه نبودند. هر دو دوران دبستان و راهنمایی را در مدارس علویه و سجادیه و دوران دبیرستان را در دبیرستان خسروی گذراندند که حدود سالهای شصت به شهید خسروی تغییر نام پیدا کرد. پس از شهادتشان، عکسهایشان را در همان مدرسه نصب کردند.
🔺وقتی دلمان میگیرد، سر مزار شهیدانمان میرویم.
🔻حرم و مزار برادرانم به ما نزدیک است. مزار مادرم هم در صحن جمهوری حرم مطهر قرار دارد. حاجآقا نیز خادم حرم بود. وقتی با برادرانم صحبت میکنم، از آنها میخواهم که دست ما را هم بگیرند.
#فرهنگ_و_مقاومت
https://kayhan.ir/001JHj
@Kayhan_online
https://kayhan.ir/001JHj
گفتوگوی کیهان با امیر سرتیپ خلبان سیدقاسم خاموشی فرمانده هوانیروز ارتش
🔰 نقش بیبدیل هوانیروز در دفاع مقدس
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔻خردادماه، یادآور سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر عزیز است. نقش هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات بیتالمقدس چه بود؟
🔺هوانیروز در تمام عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس بدون استثنا حضور داشته و نقشآفرینی آن همواره مؤثر و تأثیرگذار بوده است. در میان عملیاتهای عمده و اساسی دفاع مقدس، برخی عملیاتها مانند بیتالمقدس و فتحالمبین و طریقالقدس و ثامنالائمه برجسته هستند.
🔻مهمترین مأموریتهای هوانیروز در شرایط کنونی کشور چیست؟
🔺با توجه به اینکه هوانیروز یگانی تخصصمحور و تجهیزاتمحور با ماهیت هوائی است، حفظ آمادگی کامل بالگردها و تجهیزات پروازی در اولویت نخست قرار دارد. ارتقاء این تجهیزات متناسب با نیازهای روز و بهرهمندی از فناوریهای نوین، از الزامات اساسی ماست. هم در تجهیزات و هم در حوزه تسلیحات، باید توان عملیاتی ناوگان قدرتمند خود را به روز نگهداریم.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001JJx
@Kayhan_online
گفتوگو با فرزند شهید صیدعلی باتمانی
🔰 از خاکریز انقلاب تا ارتفاعات شاهـو
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔸اسماعیل باتمانی فرزند شهید سردار پاسدار صیدعلی باتمانی ملقب به «سردار اخوت کردستان» هستم. پدرم در سال ۱۳۲۲ در روستای باتمان از توابع کرمانشاه متولد شده بود. من متولد ۳۱ شهریور ۱۳۵۵ هستم و زمان شهادت پدرم حدوداً ششساله بودم. پدرم در تاریخ ۴ تیرماه ۶۱ به شهادت رسیده است.
🔸آغاز فعالیتهای جهادی او مربوط به قبل از انقلاب میشد. در سال ۵۷ نیز حضور مستمر و فعالی در پیروزی انقلاب داشت. با فعالیتهایی مثل پخش اعلامیه همراه امام رحمتاللهعلیه بود. قبل از ورود به سپاه کار آزاد داشت و در منطقۀ تهران و کاشان فعالیت میکرد.
🔸پدرم انسانی مؤمن، متدین، باتقوا، شجاع و نترس بود و به خاطر همین ویژگیهایش بود که در زادگاهش و در کردستان سرآمد بود. او به اعتقاداتش خیلی پایبند بود.
🔸پدرم اخلاق بسیار خوبی داشت و با مردم یک رابطۀ صمیمی برقرار کرده بود، برای همین هم مردم بچههای پاسدار را همراهی کردند و پیکر پدرم را از زیر خاک بیرون آوردند و با قداست خاصی برایش مراسم گرفتند و او را در قطعۀ شهدای کامیاران به خاک سپردند. شهید باتمانی نماد اخوت و صداقت بود و از او بهعنوان سردار اخوت کردستان یاد میشود.
🔸اگر اکنون هم کنار ما بود، همان راهی را میرفت که قبلاً انتخاب کرده بود؛ ولایتمداری، حمایت از آرمانهای نظام اسلامی، حمایت از مردم مظلوم و زجرکشیدۀ کردستان و تمام دنیا. پدرم اگر اکنون بود، جان و خانوادهاش را فدای انقلاب میکرد.
🔸شنیدن خبر شهادتش برای ما احساس غربت و تنهائی داشت. پدرم در واقع گلی از گلهای بهشت بود. ما افتخار میکنیم که فرزند چنین پدری هستیم که نماد اخوت و برادری بود. پدرم همیشه آرزوی شهادت داشت و مشتاق آن بود و با رغبت قلبی خود لباس سبز سپاه را بر تن کرده بود.
🔸شهدا رفتند که ملتی آسودهخاطر زندگی کنند. آنها جان دادند که ما جان بگیریم. در مکتب امام حسین بزرگ شدند که ما راه امام حسین را ادامه بدهیم. من افتخار میکنم که فرزند شهیدی از شهر مظلوم کردستان، دیار کامیاران هستم. استواری اکنون ما سرچشمه از صلابت پدرم دارد. در حال حاضر هم به دعای پدرم نیاز داریم.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001JoL
@Kayhan_Online
گفتوگوی کیهان با خانواده شهیدان ایرانمنش
🔰 شهید فهمیدۀ اختیـارآبـاد کرمـان
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔸آنهائی که لیاقت شهادت همراه خلقتشان در وجودشان به ودیعه گذاشته شده، توان محافظت از آن گوهر نیز به آنها عطا شده است، تا حتی به اندازۀ چشم بر هم زدنی از مسیر آن دور نشوند. بنابراین محال است که در مسیری جز شهادت از دنیا بروند. محمدمهدی و پدرش شهید رضا ایرانمنش آنقدر خوب بودند که حیف بود اگر شهید نمیشدند. محمدمهدی اکنون عزیز دل اختیارآباد است و با نام شهید فهمیده اختیارآباد از او حاجت میگیرند.
🔸سمیه کاظمی همسر شهید رضا ایرانمنش و مادر شهید محمدمهدی ایرانمنش هستم. همسرم متولد سال ۵۳ بود و حاصل ازدواج ما سه فرزند است؛ پسرمان محمدمهدی و دخترها فائزهخانم و فرزانهخانم هستند.
🔸خانۀ پدریام نزدیک مسجد قائم اختیارآباد بود و آقا رضا هم مدام به مسجد میرفت. یکبار که جلسۀ قرآنی در خانۀ خودمان گرفته بودیم، او هم در این جلسه شرکت کرده بود و در واقع نقطۀ آشنایی ما همان جلسه شد و مراحل بعدی را طی کردیم.
🔸گاهی میشد که به گلزار شهدا یا جای دیگر میرفتیم و دیر میشد و ناهار را از رستوران میخریدیم و به خانه میآمدیم. اگر وقت اذان میشد، یا کمی از نماز گذشته بود، من میگفتم: «غذا سرد میشود، بنشینید غذایمان را بخوریم و بعد نماز بخوانیم.» میگفت: «نه، اول نماز میخوانیم.» یعنی در این ۲۳ سالی که با هم زندگی کردیم، همه نمازها مخصوصاً نماز صبحش را اول وقت میخواند.
🔸خیلی اهل کمک به نیازمندان بود. من خودم عضو انجمن اولیای مدرسۀ دخترها بودم و آقا رضا در مدرسه خیلی کمک میکرد. هر موقع که مراسمی بود و از لحاظ مالی کمکی لازم بود، میدانستند که باید به همسر من بگویند. اگر مثلاً پرده و پنجرهای یا وسیلهای میخواستند، یا برای نمازخانه مدرسه چیزی لازم بود، به او میگفتند. در مدرسۀ معصومۀ اختیارآباد هم که بچهها رفتند، برای بازسازی دفتر مدرسه کلاً کمکشان کرد.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001K04
@Kayhan_Online
گفت وگوی کیهان با جانباز گردان تخریب رضا شریفمحمدی
🔰 گـردان تخـریب سـازندۀ مسیـر خطـ شکنها
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔻«رضا محمدیشریف» از همکاران سازمان برنامه و بودجۀ کشور، متولد سال ۱۳۵۰ هستم. یک فرزند دختر و یک فرزند پسر دارم. اصالتاً اهل مراغۀ آذربایجان هستیم. اوایل انقلاب که من تازه به مدرسه میرفتم، ما در حوالی یوسفآباد زندگی میکردیم که تقریباً محلۀ درباریها بود و آنجا نظامیان زندگی میکردند.
🔻وقتی جنگ آغاز شد، مثل همۀ آحاد ملت از درگیریها و اعزامهایی که صورت میگرفت، از جنگ مطلع شدیم. مسجد محل ما هم مسجد پرجنب و جوشی بود و زمان تاسیس کمیته انقلاب اسلامی و سپاه، از مهاجرین مراغهای و سرابی در مسجد ما هم بودند و مسجد بهصورت هیئتی اداره میشد و مردم سعی میکردند در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شرکت کنند.
🔻زمان اعزام سن من کم بود و میگفتند متولدین قبل از سال ۴۸ میتوانند اعزام شوند. اما من متولد ۵۰ بودم. لذا فتوکپی شناسنامه را برداشتم و سال تولدم را به سال ۱۳۴۸ تغییر دادم. کپیاش را لاک گرفتم.
🔻در منطقهای بهنام اشرفی اصفهانی مستقر شدیم، که آنجا نیروها را پیاده و دپو میکردند و سپس گردانها با توجه به نیازشان نیروها را از آنجا میبردند. در این منطقه ماشینها با توجه به نیازشان افراد را برای فنی مهندسی، تخریب، رزمی و غیره میبردند. مرا هم برای گردان تخریب خواستند.
🔻فنی مهندسی آنجا یک گردان تخریب داشت و فرمانده هم حاجآقا امیراحمدی بود. بچهها از ۱۵ سال تا ۲۱ سال بودند و تعدادی هم مسنتر بودند. سپس فرمانده سخنرانی کرد و کار گردان تخریب را از خنثی کردن مین تا رفتن روی مین هنگام عملیات، همه را برایمان توضیح داد و با تاکید گفت چون بچههای رزمی پشت سر شما هستند، اگر پایتان روی مین برود و یا میدان مین خنثی نشود، قتل عام صورت میگیرد.
🔻همانطور که حضرت امام میگفتند؛ جنگ یک دانشگاه بود. آن خودسازیهایی که در منطقه اتفاق میافتاد چیز دیگری بود. مثلاً وقتی از بچۀ ۱۵ ساله در مورد نماز شب میپرسیدی، شاید برایش سخت بود، ولی در آن دانشگاه بچهها اینها را لمس میکردند و در مکتب اهل بیت(ع) تربیت میشدند.
🔻من در جبهه روی مین رفتن دوستانم را دیدم. این به هر حال شاید شرایط سختی باشه که رفیق عزیزت آسیب دیده باشد، اما به نظر من سختترین شرایط آن شرایطی است که وقتی به بهشت زهرا میروی و میبینی که عزیزانی آنجا آرمیدهاند که میتوانستند بهترین شرایط را برای تحصیل و سایر موقعیتهای اجتماعی داشته باشند، اما به منطقه رفتند و برای دفاع از نظام و انقلابشان از همه چیز گذشتند.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001K7H
@Kayhan_Online
گفتوگو با مادر شهیده امدادگر مکرمه حسینی
🔰 جستوجوی شهادت در جادۀ خدمت
👤 #سیدمحمد_مشکوهالممالک
🔸ثریا رنجبر کهنویی فرزند محمد، مادر شهیده امدادگر مکرمه حسینی هستم. دخترم در مسیر گلزار شهدا در حال خدمترسانی به زائران حاج قاسم به شهادت رسید. ما اصالتاً اهل جوپار هستیم. من و همسرم، که پسردایی من است، سال ۱۳۷۹ ازدواج کردیم.
🔸دخترم کمکم بزرگ شد و وقتی نماز میخواندم، کنارم میایستاد و به دهانم نگاه میکرد. حدود ۵ سالش بود که تابستانها در کلاسهای نشاط معنوی حرم شرکت میکرد. وقتی شش ساله شد، به مدرسه رفت و دوران ابتدائیاش را در مدرسۀ توحید گذراند و برای دورۀ راهنمایی به مدرسۀ ۱۵ خرداد جوپار رفت.
🔸در ایام ۲۲ بهمن خیلی خوشحال بود. کارهای فرهنگی و تزیین کلاس را انجام میداد و میگفت: «من این کارها را دوست دارم.» هر کاری که داشت زمین میگذاشت و میگفت: «روز ۲۲ بهمن باید به راهپیمایی برویم. چون جشن انقلاب ماست. ما باید در صحنه باشیم، تا همه بفهمند که ما انقلابمان را دوست داریم.» حتی اگر مریض هم بود، میرفت.
🔸مکرمه در کنار درس و دانشگاهش هلالاحمر هم میرفت. دیگر ترم آخر دانشگاهش بود. سال ۹۸ در دانشگاه ملی بردسیر کرمان رشته فرش قبول شده بود، اما به عنوان میهمان در دانشگاه پیامنور جوپار حقوق میخواند. از همان سال 98 هم همراه خواهرش به هلالاحمر رفت و آنجا هر کاری بود، انجام میداد.
🔸ما آن موقع درمانگاه بودیم. مدام به همسرم میگفتم که ما هم به گلزار برویم. تلویزیون روشن بود و من جلوی آن چشمهایم داشت گرم میشد که پس از صدای انفجار یک آن لرزشی وجودم را گرفت. حالت ناجوری بود. چشمم را که باز کردم، دیدم زیرنویس قرمز تلویزیون خبر انفجار بمب در مسیر مزار حاج قاسم را نوشته است.
🔸اوضاع روحی دخترم ملیکا بعد از آن اتفاق طوری است که وقتی برای مکرمه گریه میکنم، آن لحظه حادثه جلوی چشمش میآید و تیک میگیرد. فکش قفل میشود. در حال حاضر هم تحت نظر خانم دکتر سرکوهی دارو مصرف میکند. اما بنیاد شهید قبول نکرد که حقوقی به عنوان جانباز برایش مشخص کند. خرج داروها و ویزیت دکتر خیلی زیاد است و باید بتوانیم از پس آن بربیاییم. ضربۀ روحی بسیار بدی به او وارد شده.
🔸بنیاد شهید هم میگوید که ترکش نخورده و کمکی نمیتوانیم بکنیم. به هلالاحمر هم میرود، ولی وقتی در خانه است و ما حرفی میزنیم، زود پرخاشگری میکند. تنها خواستهای که دارم در مورد دخترم ملیکاست که جانبازیاش درست شود. من خرج و مخارجش را نمیتوانم تهیه کنم.
#فرهنگ_مقاومت
https://kayhan.ir/001KEv
@Kayhan_Online