eitaa logo
🌱🔑📚کلیدبهشت📚🔑🌱
52 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
9.2هزار ویدیو
96 فایل
بسم‌رب‌المهدی 💌 جذاب ترین 👌😍 📻 صوت های سخنرانی 📱 استوری 🎙️ مداحی 🖼️ عکس نوشته 📚مطالب ناب با محوریت مذهبی_اجتماعی 🥀🌱🥀 کپی مطالب با هدیه ذکر "صلوات" به "امام عصر (عج)" مجاز میباشد🥀🥀
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونید مشکل اکثر جوون‌ها چیه؟ اینکه بی‌نمازن و اذان براشون اهمیت نداره یا بعضیاشون هر وقت حال داشتن نماز میخونن و اینجور آدما خیال میکنن با خدا رفیق فابن و خدا براشون آسون گرفته..!! بایــد بگم نخـــــیـر. خدا با من و تو شوخی نداره اگه اطاعت امرش نکنی بعد از مدتی دلت میمیره! خدا به نماز من و تو احتیاج نداره مشکل کجاس؟ مشکل اینه که صبح تا شب آهنگ گوش میدیم به معنای واقعی کلمه، آهنگا خانه خراب کنن چیه مجاز هاشو گوش میدی؟! عزیز جان آهنگ ها همشون درمورد عشق و عاشقی‌ان بعضی هاشم که ماشاالله نگم برات کلا جنس مخالف رو برات به تصویر میکشه بعد میخای دلت نمیــره؟ دلا مردن و از شنیدن قرآن و اذان فراری شدن یکم به آخرتمون اهمیت بدیم وقت بزارین براش همه آهنگ‌هاتو حذف کن و خدایی بودن رو تجربه کن🕊 اصلا نزار وقتت خالی بمونه که بخای با آهنگ پرش کنی... •• اینجا.گنـاه.ممــنوع📗🖇 برای ترک گناه، هنوز 💥💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 امام محمد باقر(ع) فرمودند: جَاهِد هَوَاکَ کَمَا تُجَاهِدُ عَدُوَّک با هوای نفس خویش مبارزه کن؛ همانگونه که با دشمنت مبارزه می کنی. من لایحضره الفقیه ج4 ص410
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏فیلم از طرف بسم الله الرحمن الرحیم
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 چهارم در آن ايام ، تلاش بسياری كردم تا مانند برخی رفقايم، وارد تشكيلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم كه لباسِ سبزِ سپاه، همان لباس يارانِ آخر الزمانی امامِ غایب از نظر است. تلاش های من بعد از مدتی محقق شد و پس از گذراندنِ دوره های آموزشی، در اوايل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. اين را هم بايد اضافه كنم كه ؛ من از نظر دوستان و همكارانم، يک شخصيتِ شوخ، ولی پركار دارم. يعنی سعي ميكنم، كاری كه به من واگذار شده را درست انجام دهم، اما همهٔ رفقا ميدانند كه حسابی اهل شوخی و بگو بخند و سركار گذاشتن و... هستم. رفقا ميگفتند كه هيچكس از همنشينی با من خسته نميشود. در مانور های عملياتی و در اردوهای آموزشی، هميشه صدای خنده از چادر ما به گوش ميرسيد. مدتی بعد، ازدواج كردم و مشغول فعاليت روزمره شدم. خلاصه اينكه روزگار ما، مثل خيلی از مردم، به روزمرگی دچار شد و طی ميشد. روزها محل كار بودم و معمولا شب‌ها با خانواده. برخی شب‌ها نيز در مسجد و يا هيئتِ محل حضور داشتيم. سالها از حضور من در ميان اعضای سپاه گذشت. يک روز اعلام شد كه برای يک مأموريتِ جنگی آماده شويد. سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروريست‌های وابسته به آمريكا، در شمالِ غربِ كشور و در حوالی پيرانشهر، مردمِ مظلومِ منطقه را به خاک و خون كشيده بودند. آنها چند ارتفاعِ مهم منطقه را تصرف كرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نيروهای نظامی حمله ميكردند، هر بار كه سپاه و نيروهای نظامی برای مقابله آماده ميشدند، نيرو‌های اين گروهک تروريستی به شمالِ عراق فرار ميكردند. شهريورِ همان سال و به دنبال شهادت سردار جان‌نثاری و جمعی از پرسنل توپخانهِ سپاه، نيروهای ويژه به منطقه آمده و عمليات بزرگي را برای پاكسازی كُل منطقه تدارک ديدند.🚔🚁 ادامه دارد...‼️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 پنجم عمليات به خوبی انجام شد و با شهادتِ چند تن از نيروهای پاسدار، ارتفاعات و كلِ منطقه مرزی، از وجودِ عناصر گروهک تروريستی پژاک پاكسازی شد. من در آن عمليات حضور داشتم. يک نبردِ نظامیِ واقعی را از نزديک تجربه كردم، حس خيلی خوبی بود. آرزوی شهادت نيز مانند ديگر رفقايم داشتم، اما با خودم ميگفتم: ما كجا و توفيق شهادت؟! ديگر آن روحياتِ دورانِ جوانی و عشق به شهادت، در وجود ما كمرنگ شده بود. در آن عمليات، به خاطر گرد و غبار و آلودگی خاکِ منطقه و... چشمان من عفونت کرد.آلودگی محيط، باعث سوزشِ چشمانم شده بود. اين سوزش، حالت عادی نداشت. پزشکِ واحدِ امداد، قطره‌ای را در چشمان من ريخت و گفت: تا يک ساعت ديگه خوب ميشوی. ساعتی گذشت اما همينطور دردِ چشم، مرا اذيت ميكرد. چند ماه از آن ماجرا گذشت. عملياتِ موفقِ رزمندگانِ مدافع وطن، باعث شد كه ارتفاعاتِ شمال غربی به كُلی پاكسازی شود. نيروها به واحدهای خود برگشتند، اما من هنوز درگير چشم‌هايم بودم. بيشتر، چشمِ چپ من اذيت ميكرد. حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در اين مدت صدها بار به دكترهای مختلف مراجعه كردم اما جواب درستی نگرفتم. تا اينكه يک روز صبح، احساس كردم كه انگار چشمِ چپ من از حدقه بيرون زده! درست بود! در مقابلِ آينه كه قرار گرفتم، ديدم چشمِ من از مكانِ خودش خارج شده! حالت عجيبی بود. از طرفی درد شديدی داشتم.👁🤯 ادامه دارد...‼️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 کتاب سه دقیقه در قیامت 🗒 سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده‌اند. عمويم مدتی قبل از دنيا رفته بود. پسر عمه ام نيز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سالها آنها را ميديدم خيلی خوشحال شدم. زير چشمی به جوانِ زيبارويی كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره‌اش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود ۲۵ سال پيش... شبِ قبل از سفرِ مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محوِ جمالِ ايشان بودم كه با لبخندی بر لب به من گفتند: برويم؟ با تعجب گفتم: كجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دكترِ جراح، ماسکِ روی صورتش را درآورد و به اعضای تيمِ جراحی گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكی از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بياريد ... نگاهی به دستگاه‌ها و مانيتورِ اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكترِ جراحِ من، پشت به من قرار داشت، اما من ميتوانستم صورتش را ببينم! حتی ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكارِ افرادی كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم. همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. من پشتِ اتاق را ميديدم! برادرم با يک تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر ميگفت.📿🤲🏼 ادامه دارد...‼️