.
مرد با همه کلافگیش وارد خانه شد،
زن با همه کلافگیش به استقبال رفت،
کلافها در هم پیچید،
زندگی گره خورد...
...
مرد کلافگیش را پشت در گذاشت،
زن کلافگیش را در استکانی چای حل کرد،
نگاهها در هم تنید،
ریسمانی بافته شد محکم تر از هر کلاف!
⚜️ @kelkesafi
.
تعلّق
برای افطار دعوت بودیم منزل یکی از اقوام خانم. آدم محترمی بود و به رویمان نمیآورد که با ریش و عمامه مشکل دارد، ولی حرف هم در دلش نمیماند.
میگفت این کشور جای زندگی نیست، اقتصاد خراب است، فرهنگ خراب است، دانشگاه خراب است، مردم فقیرند، باید بروی تا رشد کنی وگرنه بمانی سوختهای.
سر میچرخاندم میان جمع تا مگر هم صحبتی پیدا کنم و به بهانه با صاحبخانه وارد بحث نشوم.
پسرش آمد نشست کنارم. احوالپرسی کردیم. پرسیدم چه خبر؟ کجا مشغولید؟ برایم توضیح داد که با چندتا از همدانشگاهیهایش شرکتی زدهاند و شیرهای تحتفشار صنعتی تولید میکنند با یک پنجم قیمت خارجی، ولی همان کیفیت. الان هم در همین آغاز کار چند شرکت بزرگ مشتریشان هستند و حتی توانستهاند مشتری خارجی هم جذب کنند.
اشتیاقش به کار و تولید چنان با غرولندهای پدرش بیگانه بود، کو ندارد نشانی از او. گرم صحبت شدیم و نفهمیدم کی وقت رفتن شد.
در بازگشت پدرخانم دلجویی میکرد که حرفهای باجناقمان را به دل نگیر، هرچه با او بحث کردیم نشد، بنده خدا اینگونه است دیگر.
پرسیدم پسرش خیلی به پدر نبرده انگار، وطن دوست و پرتلاش و موفق!
گفت الانش را نبین، یک زمانی برای همین پسر عمامه میپیچید به امید روزی که طلبگیش را ببیند.
گفتم پس چه شد که اینگونه احوالش برگشته؟
جوابش سرد بود،
«پُستی میخواست، ندادندش»
⚜️ @kelkesafi
دیدی بعضی وقتا یه حرفایی تو دلت باد کرده که نمیتونی به هیچکس بگیش؟ مخصوصاً به اونی که باید بشنوتش!
طرفت انقدر از حال و هوای دلت دوره که هرچی بگی بدتر میشه که بهتر نمیشه. یا اصلا گوش شنوایی نیست، هرچی بگی انگار به سنگ گفتی، یعنی فقط اعصاب خودتو داغونتر کردی! سوهان رو از دست طرف گرفتی و داری میکشی به روحت.
اینجور مواقع جُل و پلاس دلمو جمع میکنم میرم پشت دیوار خونه عمه خانم بساط دست فروشی پهن میکنم، درست زیر همون پنجرهای که همیشه بازه.
«بدو بدو غم دارم، غصه دارم، یه دل شکسته دارم...»
صدای عمه خانم از پنجره میاد که «به به، یاد ما کردی مشتی، خوش اومدی، خوش اومدی!» بعدم میاد کنار بساطم و دونه دونه دلواگویههای درب و داغون پخش و پلا شده رو ور میداره، نگاهی بهشون میندازه و میگه «این چند؟ این یکی چند؟ اون شکستههه چند؟ اونی که سیاه شده چند؟»
آخر سر هم همشو برمیداره، حتی اون سیاهه. منم هربار گرون حساب میکنم، ولی به روم نمیاره و تازه خودش یه چیزی هم میذاره رو قیمت. بعدم میگه «پاشو، بیا بریم داخل، دم در خوبیت نداره»
وقت خداحافظی، عمه خانم دست میکنه تو صندوقچه قدیمی و یه سیر دل خوش میریزه تو جیبم و با لبخندی که همه وجود آدم رو لبریز میکنه از شعف میگه «اینم ببر برای توی راهت»
سبکبار برمیگردم...
⚜️ @kelkesafi
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
- مولوی -
⚜️ @kelkesafi
.
اینبار خوب عمل کردیم، خیلی خوب،
اینبار درست انتخاب کردیم، آن هم چه انتخابی!
کسی را تاج سرمان کردیم که تاج شهادت بر سر داشت.
کسی را به ریاست پسندیدیم که خدایش به رئیسی پسندیده بود.
اینبار خدایی عمل کردیم!
اینبار ما
به یک شهید رای داده بودیم!
هرچند،
خدایمان برنامهای دیگر داشت...
۞مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ۞
⚜️ @kelkesafi
ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون "باد"
به "گرفتارِ رهایی" نتوان گفت آزاد!
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت؟!
"بال"، تنها غمِ غربت به پرستوها داد..
-فاضل نظری
⚜️ @kelkesafi
.
دلم میخواهد داد بزنم! فریاد بکشم! باربط و بیربط به هم ببافم و خودم را خالی کنم!
آخر قربان عبای خاکآلود و عمامه مشکی (و احتمالا که نه، حتما خونی)ات بروم، چهات بود که شب تا صبح بیدارمان نگه داشتی و برای خبری خون به جگرمان کردی و آخرسر هم عیدمان را عزا کردی؟! هان؟؟ کجا بودی که ملتی را تا خود صبح در این زیارتگاه و آن امامزاده، یک لنگه پا و دست به دعا، نگران خودت کردی تا با هزار بدبختی و راز و نیاز پشت کوه قاف پیدایت کنند، آن هم با این سر و وضع؟!!
یعنی آنجا که بودی، یک نفر نبود بگوید آقا هوا مساعد نیست؟! یک نفر نبود بگوید این دوندگیها را بگذارید برای وقتی بهتر؟! یک نفر نبود بگوید نکن برادر من، مگر چندتا رئیسی داریم که برداریم دوره بچرخانیم در کوه و کمر و اگر زبانم لال گم شد یکی دیگر را به جایش بگذاریم؟! یک عاقلی پیدا نشد بگوید باشد، میروی برو، ولی حداقل با این قراضهی چهل ساله نزن به راه!! لندکروزی، هواپیمایی، جت شخصیای چیزی...
اصلا اگر هم کسی اینها را میگفت مگر گوش میدادی؟؟ نمیدادی که! به ولله نمیدادی! من تورا میشناسم، هروقت پای خدمت وسط باشد هرجا کار مردم مطرح باشد یک دنده و سرسخت میشوی! مثل مطهری، مثل رجایی، بهشتی، باهنر، باکری، مثل همهی همپالگیهایت...
حالا سید، قربان قد و بالایت، قربان جدت، حالا که داغ بر دل همه ما گذاشتی آرام گرفتی؟ دلت خنک شد؟ الان دیگر شب آسوده سر بر بالین میگذاری؟ البته اگر شبی برایمان باقی گذاشته باشی... خدا خیرت بدهد که هم پیر خودت را در آوردی هم مارا!
استغفرالله ربی و اتوب الیه!
باشد آقا سید، اگر اینگونه آسوده می شوی باشد، ما که داغ حاج قاسم بر دل گرفتیم، ما که حتی داغ زائرینش را هم پذیرفتیم، این هم رویش! گلی به گوشه جمالت، این یکی را هم محض خاطر شما میپذیریم، اصلا اگر نپذیریم چه کنیم؟!
به قول همسفرِ هملباسِ شهیدت «یالان دونیا»...
فقط جان جدت سید، تورا به چادر خاکی مادرت،
بگو پشت آن مه غلیظ، بالای آن کوه،
چه سر و سری با خدای خود داشتی که فرشتهها تا صبح هیچکس را راه ندادند؟
⚜️ @kelkesafi
4.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منطق ما منطق قرآن است،
۞مَا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا ۗ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ۞
حرکت ادامه دارد...
⚜️ @kelkesafi
تاریخ: شنبه، ۴ خرداد ۱۴۰۳
مکان: کافه پاتوق روشنفکران (همون کافه دم خونه خودمون!)
امروز رفتم کافه پاتوق. تا نشستم، بحث داغ شد. موضوع: فاصله سیاست و اجتماع. یکی میگفت: "سیاستمدارا تو برج عاجشون نشستن، ما رو نمیبینن!" یکی دیگه میگفت: "مردم هم که انگار نه انگار، همه چیو به مسخره گرفتن!"
منم که گوش میدادم، یه جرعه قهوه نوشیدم و گفتم: "بابا بیخیال! سیاستمدارا که همشون عین همن، فقط بلدن حرف بزنن! مردم هم که فقط بلدن غر بزنن!"
یهو همه برگشتن یجوری نگام کردن انگار کفر گفته باشم!
یکیِ اولی گفت: "نه بابا! تو هم که خیلی ناامیدی!" یکی دیگهی دومی گفت: "پس تکلیف ما چیه؟"
منم شونه هامو بالا انداختم و گفتم: "والا نمیدونم! فقط میدونم که این فاصله رو با غر زدن و ناامیدی نمیشه پر کرد. باید یه کاری کرد!"
حالا اینکه چه کاری؟ منم که نمیدونم! فعلاً یه قهوه دیگه سفارش میدم، شاید یکم بیشتر تو حس روشنفکری فرو برم و یه ایدهای چیزی به ذهنم برسه!
پ.ن: این روزنوشت صرفاً جهت شوخی و خنده نوشته شده و قصد توهین به هیچ فرد یا گروهی را ندارد. 😅
#سیاست #جامعه #فاصله #طنز #روزنوشت #کافه_پاتوق
⚜️ @kelkesafi
تا حالا شده به چیزایی که داری فکر کنی ولی بازم چیزای بیشتری بخوای؟ یا اینکه از چیزایی که داری لذت نبری و فقط به نداشتههات فکر کنی؟ اگه اینجوریه، احتمالا تو هم مثل خیلیای دیگه، گیر کردی تو گرداب ناسپاسی!
ناسپاسی مثل یه سیاهچاله میمونه که همه دارایی روانی انسان رو فرو میبلعه، هر چی بیشتر توش فرو بری، بیشتر از داشتههات دور میشی و بیشتر احساس کمبود میکنی. وقتی ناسپاسی، انگار یه عینک بدبینی زدی که فقط بدیها رو میبینی و خوبیها رو نه.
یادمون باشه، ناسپاسی فقط باعث میشه چیزایی که داریم رو از دست بدیم، قبل از اینکه بتونیم از داشتنشون لذت ببریم.
#شهید_جمهور
⚜️ @kelkesafi
شهید، در مقام فنا فی الله، از قید زمان و مکان رها گشته و در بُعد لایتناهی حیات جاودانه حضور دارد.
شهید، در اوج کمال انسانی، با ایثار جان خویش، به حقیقت مطلق پیوسته و در قلب تاریخ و وجدان جمعی، زنده و جاوید گشته است.
شهید، با شهادت خویش، به مقام عند ربهم یرزقون رسیده و در جوار رحمت الهی، از نعمات ابدی برخوردار شده است.
بله، شهید جمهور، در مقام قرب الهی و در بُعد حیات جاودانه، از رئیس جمهور زندهتر است.
#شهید_جمهور
#رئیس_دلها
⚜️ @kelkesafi