یکهو وارد اتاق شد، دستگیره در هم نامردی نکرد و در آن سکوت عصرگاهی رایج در ادارات، از آن شترقهای کلاشینکف واری کرد که مرده و زنده آدم را جلو چشمش میآورد.
چنان از جا پریدم که هنوز مهره چهار و پنجم تیر میکشند. خواستم در حال چرخشی تاکتیکال به سمت در کمی از ادبیات شیوای کوچه بازاری بارش کنم که خدارا شکر قبل از جاری شدن کلمات، مغزم تحلیل درستی از آنچه نصفه نیمه میدید ارائه کرد.
بزرگواری بود که رودربایستی داشتم با سر تا پای دیلاقش. با همان لبخند ملیح و به غایت بلاهت بار همیشگی و چنان که انگار تازه با موفقیت از مناظرهای بیرون آمده، پرسید: گلیمباف دیگه؟ (اسامی در جهت حفظ حریم شخصی تغییر داده شده، هیچیک و به هیچوجه حقیقی نیستند!) و خودش را ول داد روی صندلی.
گفتم (یا حداقل میخواستم بگویم): البته مسئله این نیست، بلکه... که حرفم را با حسرتی خاص و لحنی پدرانه که انگار برای فرزند کوتهفکرش دلسوزی میکند قیچی کرد: پس خلیلی... و به گشتن در کشوها به دنبال شیئ موهومی ادامه داد.
گفتم: ببخشید، چیز درخوری برای پذیرایی نداریم. دستش را در هوا تکان داد که (ان شاء الله) یعنی فدای سرت.
ادامه دادم حضرت آقا فرمودهاند اولویت اول... درحالی که تخمهای که ته کشو یافته بود را زیر دندان میفشرد با سر و دست اشاره کرد و احسنت مبهمی گفت و باز قیچیمان کرد که: اصلح آقا! انتخاب اصلح! اصلا گیریم خلیلی صالح باشد ولی گلیمباف اصلح است و همه آنچه درباره فسادش گفتهاند از حقد و حسد و کینه بوده و فقط ببین چه بزرگانی اعلام حمایت کردند و در شرایط حساس کنونی کشور مجری با سابقه مشخص میخواهد و... خلاصه تلیتمان کرد. مغز من هم خسته تر از آن بود که تقلایی برای نجات جانش از این مهلکه کند لذا به لبخندی از روی ناچاری بسنده کرد.
خوب که کوبید، رو کرد به بغلدستی و گفت شما که دیگه... و بغلدستی قیچیش کرد: دکتریان!
بهتش زد، آمادگیش را نداشت انگار که با مخالف روبرو شود.
بعد مکثی طویل رو کرد به من: گفتی خوراکی چیزی ندارید؟ و بدون آنکه منتظر جواب بماند بلند شد و رفت. در را هم پشت سرش بست، البته اینبار به آرامی.
بغلدستی رو کرد به من که: نباید بحث کرد، و هرجا از بحث خسته شدی کلید نجات همین است.
درست میگفت، دست را درست بر آن نقطه باید گذاشت که طرفت باید به آن بیندیشد، ولی نمیخواهد.
پ.ن.
به تاریخ ۲۹ خردادماه ۱۴۰۳ قلمی شد تا آیندگان بدانند چه کشیدیم از خودیها در انتخابات پسا شهیدی.
⚜️ @kelkesafi
.
چون در امضای کاری متردّد باشی آن طرف اختیار کن که بی آزارتر برآید.
📚گلستان سعدی
⚜️ @kelkesafi
در ۱۴ تیر ۱۳۶۱، احمد متوسلیان
در جایی از تاریخ گم شد...🕊
یادت به خیر فرمانده، میگفتی:
برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید
حتی اگر هزینه اش تنها ایستادن باشد . . . !
⚜️ @kelkesafi
روایت نرفتن
یادش بخیر، استادمان میگفت تمرینتان این باشد که هر سفری رفتید، خاطرهاش را بنویسید، سعی من هم همین بود همیشه، که سفری رفتم اگر، روایتش کنم، نه به قصد قربت ولی مینوشتم.
امروز ولی، که رفقایم را مشایعت کردم برای رفتنشان...
رفتن که نه، بگذارید بگویم برگشتن.
برگشتند به خانه پدری، به سرزمین مادری، به بهشت آرزو، نجف و کربلا!
بله، میگفتم، امروز که برگشتنشان را شاهد بودم، چیزی درون من شکست، حس غریبی بود، مانند گم کردن غرور یا از دست دادن افتخار و مردانگی.
لجم گرفت، حسودی کردم، چرا من نه؟!
اصلا حالا که آنها برگشتند، پس من هم نرفتنم را روایت میکنم.
بله، باید اینگونه بنویسم،
به نام خدا
کربلایی که نرفتم، اینگونه گذشت...
⚜️ @kelkesafi
به سامانم نمیپرسی، نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی، نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی
گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم
- حافط
⚜️ @kelkesafi
معدنچیانِ دنیای مجازی!
پس قانون سختی کار کجاست؟!
معدنچی میره تو تاریکی، کلاه ایمنی میذاره، چراغ قوه روشن میکنه، سنگ و خاک رو کنار میزنه… میدونی از کجا بلدم؟ آخه ادمینی کانال هم دقیقاً همینه! فقط به جای کلاه ایمنی، یه هِدزِت شیک داره (همون کپشنِ «لطفاً متن تبلیغاتی نذارید🙏») و چراغ قوهاش هم نور گوشیشه که ۲۰٪ شارژ داره و داره تموم میشه!
معدنچی با دینامیت کار میکنه، ادمین با اعصاب دینامیتی! یه روز باید با یه ممبر بحث کنه که «چرا پیام منو پاک کردی؟ این که تبلیغ نیست، من دارم فال حافظ میفرستم تو چت گروهی!»… روز دیگه باید جلوی هجوم اسپمِ «داروی تقویت موی سگ با تضمین بازگشت وجه» رو بگیره. کارِ ما شده فردوسیِ گروه؛ مدام داریم «پاکسازی» میکنیم، ولی نه مثله شاهنامه، مثله یه آشغالدارِ دیجیتال!
والا امروزا که حقوق معدنچی رو با بیتکوین! میدن، حقوق ادمین فقط با «استیکر قلبـ💔»ـه. تازه معدنچی بیمه هم داره، ادمین چی؟ فقط «بیماریِ اعصابِ پرپر»! معدنچی آخر هفته تعطیله، ادمین آخر هفتهاش هم شده «لایوِ فروش عسلِ وحشی با پخش زنده از کندوی اختصاصی»!
هشتگ_کنیم:
#سخت_ترین_شغل_بعد_از_معدن_ادمینیه
#جانم_به_لب_آمد_ولی_ادمینم_کسی_نیس
#شارژ_گوشیم_هم_راضیه_به_مرگ_من
پ.ن: خداییش قانون کار نباید بیاد ادمینارو هم جزو مشاغل سخت و زیانآور حساب کنه! حداقل هفتهای یه ساعت مرخصی بدن بره کاپوچ ماسیدشو بخوره، بدون اینکه یهو تو گروه بنویسن: «ادمین چرا انقدر سکوت کردی؟ زندهای؟😅»
⚜️ @kelkesafi
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸دستکم گرفتن روزیهای اندک، باعث محرومیت از روزیهای فراوان🔸
بعضی از شاگردان اهل بیت(ع) صراف بودند و بهصورت حقالعملی کار میکردند. اسحاق بن عمّار، صرّاف است. راویای میگوید: من رفتم به مغازۀ اسحاق بن عمار. وقتی رفتم، آخر وقت بود و او مغازهاش را بسته بود و میخواست برود. یک مشتری آمد و میخواست پول خرد کند. اسحاق، دوباره درِ مغازه را باز کرد، پول را درآورد و شمرد و به او داد و حقالعمل خودش را برای خرد کردن پول، برداشت.
به او گفتم: [گاهی برای تو، یک میلیون درهم با کشتی میآورند]، اما تو برای این سود کوچک، دوباره مغازه را باز میکنی؟!! اسحاق گفت: این کار را به خاطر علاقه به سودش انجام ندادم. اما از امام صادق (ع) شنیدم که فرمودند: «مَنِ اِسْتَقَلَّ قَلِيلَ اَلرِّزْقِ حُرِمَ اَلْكَثِيرَ»: هر کس رزق اندک را دستکم بگیرد، از رزق کثیر محروم میشود. مثلاً کسی یک مقدار غذا که مانده است را میاندازد در آشغالی. همین فقر میآورد. یا یک تکه نان باقی مانده؛ ضایعش میکند.
@haerishirazi
شبِ نوشتنِ تقدیر است با قلم نور و جوهرِ اشک...
امشب که بال فرشتگان، نجوای خاکیان را تا بلندای عرش میبرد
و ثانیهها، چون دانههای تسبیحِ فرامکانی در دستانِ خدا میلغزند...
من، در این سکوتِ مقدس، تنها یک «آه»م؛
آهی که در همهمهی ملکوت گم میشود...
چه بسا آن قطرهی شبنم باشد که این آه را به رویشی ابدی تبدیل کند
⚜️ @kelkesafi
المناجاة الاولى: مناجاة التائبين
إِلٰهِى أَنْتَ الَّذِى فَتَحْتَ لِعِبادِكَ بَاباً إِلىٰ عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ، فَقُلْتَ: ﴿تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً﴾؛ فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ ؟
معبودم، تویی که به روی بندگانت دری بهسوی بخششت گشودی و آن را توبه نامیدی و خود فرمودی: «ای مؤمنان! به پیشگاه خداوند توبه کنید، توبهای خالص!»؛ پس عذر کسی که از ورود به این در پس از گشوده شدنش غفلت ورزد چه میتواند باشد؟
⚜️ @kelkesafi
إِلٰهِى إِنْ كانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِكَ .
معبودم، اگر نافرمانی و گناه از بندهات زشت است، پس گذشت از جانب تو زیباست،
المناجات الثانية: مناجاة الشاكين
إِلٰهِى إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً، وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبادِرَةً، وَبِمَعاصِيكَ مُولَعَةً، وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُكُ بِى مَسالِكَ الْمَهَالِكِ، وَتَجْعَلُنِى عِنْدَكَ أَهْوَنَ هَالِكٍ، كَثِيرَةَ الْعِلَلِ، طَوِيلَةَ الْأَمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ، مَيَّالَةً إِلَى اللَّعِْبِ وَاللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَالسَّهْوِ، تُسْرِعُ بِى إِلى الْحَوْبَةِ ، وَتُسَوِّفُنِى بِالتَّوْبَةِ .
معبودم، از نفسی که فراوان به بدی فرمان میدهد به تو شکایت میکنم، همان نفسی که شتابنده بهسوی خطا و آزمند به انجام گناهان و در معرض خشم توست، نفسی که مرا به راه هلاکت میکشاند و هستیام را نزد تو از پستترین تباهشدگان قرار میدهد، بیماریهایش بسیار، آرزویش دراز است، اگر گزندی به او رسد بیتابی میکند و اگر خیری به او رسد از انفاقش دریغ میورزد، به بازی و هوسرانی میل بسیار دارد، از غفلت و اشتباه آکنده است، مرا بهسرعت بهجانب گناه میراند و با من در توبه و ندامت امروز و فردا میکند.
⚜️ @kelkesafi