وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا
«و در برابر دستور پروردگارت شكيبايى کن...
که تو زیر نظر و تحت مراقبت ما هستی»
#آیههایرحمانی 🌱
جانم آرام است خدا، من زیر نگاه تو چشم گشوده ام و پایان همه قدم هايم را به تو سپرده ام و یقین دارم که تو؛ برای همهی قدمهای من بهترین سرانجام را رقم میزنی...🍃
💫@ketaaaab 💫
• وَ عَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ
و بسا چیزی را خوش نمىداريد
و آن براى شما خوب است!
- بسپاریم به خودش بهتر نیست؟ :)
سورهٔ بقره آیه ۲۱۶ 📚
#آیهای_از_آسمان💙🌈
#آیه_گرافی
💫@ketaaaab💫
هدایت شده از منهاج🌻
🌸سالروز ولادت حضرت معصومه علیهاالسلام مبارک🌸
ریحانه هستی
شما دعوتید به جشن دخترانه ای که در همین حوالی توسط گروهی از دختران به مناسبت میلاد حضرت معصومه علیهاالسلام برگزار میگردد.
🏢مکان: سالن شهروند،مجموعه خارون
🕠زمان:سه شنبه ۱۰ خرداد ساعت ۵.۳۰
منتظر حضور گرم و صمیمی شما هستیم.
°•علاقه به ورزش رزمی•°
شش تا هشت سالگی ژیمناستیک کار کرد و بعد از آن به تبعیت از دایی بزرگش ورزش های رزمی و تکواندوکار شد.
علاقه اش به سمت ورزش های هیجانی و جنبشی روز به روز بیشتر شد.
حیاط و پارکینگ خانه با وسایلی مثل صندلی، تایر و موتور پدرش، محل تمرین او شده بود.
کنترلش کمی سخت تر شد و پارک، محل بعدی تمریناتش شد.
به خاطر هوای آزاد و موانع بیشتری که در پارک بود، هیجان و انرژی اش تخلیه می شد.
دوره راهنمایی اش حرکات خطرناکی می کرد و نگرانی ها دو برابر شده بود که به خودش آسیبی نرساند.
راسته دیوار را بالا می رفت و پرش هایش بلندتر شده بود.
بعد ها مشخص شد که به این حرکات پارکور می گویند که نوعی ورزش است. بدون اینکه دوره آموزشی خاصی ببیند، آن را یاد گرفت.
_مادرشهید
#ابووصال
💫@ketaaaab💫
°•راهروی تاریک•°
مدیر دبیرستانش با من تماس گرفت که کارم دارد، از محل کارم راهی دبیرستانش شدم.
در بدو ورود اولین چیزی که توجهم را جلب کرد راهروی تاریک آنجا بود، با تعجب از مدیر سوال کردم، مدیر برگشت و گفت که دقیقا برای همین موضوع شما را خواستیم.
بعد یک فیلم به من نشان داد که دوستانش با گوشی گرفته بودند. زنگ تفریح یا ورزش او در راهرو خیز برمی داشت و با پرشی بلند دستش را به قاب مهتابی می زد که قاب لامپ از سقف کنده می شد و می شکست.
آن سال خیلی هزینه مهتابی و لامپ به دبیرستانش پرداختیم.
_مادر شهید
#ابووصال
💫@ketaaaab💫
°•نوجوان جهادگر•°
شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر جهادی رفت.
می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند.
زمین سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی صرف می شد.
هر گروه وظیفه خودش را داشت. خیلی ها کم آورده بودند، اما او خستگی ناپذیر بود و جای چند نفر کار میکرد.
کلنگ میزد، بیل می زد، خاک را به جایی دیگر منتقل می کرد.
بمب انرژی بود!
_معلم شهید
#ابووصال
💫@ketaaaab💫
°•خانواده صمیمی•°
در تربیت فرزندانم سعی کردم با آنها حرف بزنم و از روش و مشی شهدا و خاطرات گذشته برایشان بگویم.
مجبورشان می کردم که حرف بزنند و ساکت نباشند.
البته محمدرضا که بزرگتر شد، شاید خیلی از حرف هایش را نمی گفت؛ اما من آرام آرام از زیر زبانش می کشیدم.
به این شکل فاصله ها بینمان کمتر می شد.
_مادر شهید
#ابووصال
💫@ketaaaab💫