eitaa logo
❞ جرعه ای کتاب ❝ 🌿☕
165 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
758 ویدیو
47 فایل
هَـــر‌کس با کتابـــــ‌ها آࢪامــ گێرد،هــــــــيچ آࢪامشۍࢪا از دســــــتْ ندآدھ‌ اســـت؛) امـــــیڕالمـــؤمنیـݩ🌱🕊 ما اینجاییم اگه حرفی بود کافیه بزنی رو لینک 😉 https://harfeto.timefriend.net/17219293345896 کپی؟ صلوات بفرست برای ظهور اقا..حلاله
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده💫 ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست💚💬 ‹شبتون‌امام‌زمانی›🌌 ♡{@ketaaaab}♡
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
🍃زیاࢪٺ آل یاسێن🍃 زیاࢪٺ آݪ یآسێن ࢪا بھ نێٺ ظھۅࢪ آقا حجٺ ٵبݩ اݪحسݩ عجݪ الله تعاݪے فࢪجة الشࢪێف دࢪ ؤاپسێن ڵحظاٺ شݕ مێخوانیم🙂🍃 🕊 🖐 ♡{@ketaaaab}♡
ࢪفقآ... ٺۅے نمآݫ شـــباٺونــــــ‌ و عــبادآتټۅنــــ مآࢪو از دعآے خيـــرٺۅن بے بہره نــزآࢪید 🙂💔الټماســــ دعــــا💫 عــــآقـبټتان شــھدایے! ڪھ خيࢪیســټ بھ بݪندۍ ســرݧۅشټ:)🕊️ شــبټۅن إمـــآمــ زمــانے ۅ مݟطر بھ عــطر شھــــدآ💫 يا عــلۍ مــدڍ✋
💛ݕہ نآم پࢪودگـــاࢪآسمانہاو زمینـــ🍃
✨🍃🌸🍃💐🍃🌸🍃✨ هرکس چهل صبا دعای عهدرابخواند ازیاران امام زمان خواهدشد ان شاالله دعای عهد بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى  الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ  وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ  وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. پس دست خودرابرران پای راست میزنی و3بارمیگویی⬇️⬇️ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ♡{@ketaaaab}♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼قم را همیشه بوی شما لاله زار کرد  🌼عالَم به شهر پاک شما افتخار کرد 🌼زینب نداشتیم و خدا از سرم کَرَم  معصومه را به شهر شما رهسپار کرد 🌼سالروز ورود حضرت معصومه (س) 🌼به شهر قم گرامی باد 💐 ♡{@ketaaaab}♡
عشاق الحسین(محب الحسین)_۲۰۲۱_۱۰_۳۰_۱۴_۳۴_۲۳_۸۸۸_۲۰۲۲_۱۰_۲۰_۰۹_۰۳_۲۱_۱۶۹.mp3
2.61M
•°💐 دل تودستای توباشه آرومه آرزوم نوکریه تو خانومه ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌ کربلایی سیدرضا نریمانی ♡{@ketaaaab}♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺قسمت دوم رمان مترسک مزرعه آتشین 🌺 🌺پارت پنجاه و ششم 🌺 🌸نامه هشتم 🌸 اصغر جان سلام حالت که خوبه،دماغت چاقه؟😀 دیگه چطوری؟ پسر خوب! من دوسه هفته سماغ می مکم و منتظر نامه تو می مانم آنوقت تو که به اصغر بی‌بی سی معروفی و امکان ندارد هفت محله آن ور طرف تر یک گربه سرما بخورد و تو خبر دار نشوی، درنامه ات می‌نویسی که هیچ اتفاق تازه ای نیفتاده و زندگی عادی را پشت سر می‌گذاری؟🧐😐 خب شاید حق داشته باشی.حالا که به روز های قبل از آمدن به جبهه فکر میکنم،می‌بینم که من هم وضعیتی مثل حالای تو داشتم..🚶‍♂ صبح میرفتم مدرسه،ظهر می آمدم و به تلویزیون نگاه میکردم و نیم نگاهی به کتاب های درسی می انداختم و بعد خوردن شام و خوابیدن.😁 اما در اینجا انقدر ماجرا ها و اتفاقات می افتد که باور کن زمان کم می‌آورم.روز و ساعتی نیست که ماجرایی روی ندهد.🤭 برای اینکه زیاد هیجان زده نشوی و در ضمن از حسادت و حرص و ناراحتی ،ناخن های انگشتانت را بجوی، در این نامه چند ماجرا برایت تعریف میکنم.☺️ اصغرجان!درگردان ما یک دایی عزت است که همه را دایی جان صدا میکند. مردی است قد بلند و چهارشانه،ریش پر پشت وسیاه و خوش حالتی دارد.احسان می‌گوید پارسال که دایی عزت به گردان تخریب آمد خط ریشش تا نزدیکی گونه اش پایین آمده بود و سبیلش پت و پهن و به قول معروف پاچه بزی بود😂🐐 بعد دیگر صورتش را نتراشید و ریشش بلند شدچشم های دایی عزت میشی رنگ است و ابروان سیاه کمانی دارد.با لهجه غلیظ تهرانی صحبت میکند🗣 تسبیح دانه درشت کهربایی رنگ دارد که دانه هایش چرق چرق صدا میدهد.😄👀 همه ازش واهمه داشتند.چون هنوز چندسال از زمان طاغوت نمیگذردو بچها،داش مشدی های قداره کش را به یاد دارند که چطوری محله را بهم می‌زدند. نفس کش میطلبیدند و نفس کش پیدا نمیشد😱فقط آقا مرتضی و حاج آقامحمدی از او واهمه نداشتند. تااین که کم‌کم بچه ها با او دوست شدند.🤗 احسان میگوید که دایی عزت قبل ازانقلاب چند سال در کویت راننده تریلی بوده و مثل بلبل عربی می‌زند،آقا مرتضی عقیده دارد که این لطف خداست،چون دانستن زبانی عربی دایی عزت خیلی به درد بچها میخورد،حالا دایی عزت به ما هم عربی یاد میدهد.😆 او دوست دارد که ما دایی صدایش کنیم.خدایی اش را بخواهی لحظه ای از پا نمی‌نشیند و وقت و بی وقت چادر هارا جارو میزند و دور از چشم دیگران،ظرف های کثیف را میشوید و صدای بچها را در می آورد که نوبت ماست و شما چرا زحمت می کشید؟ تو دویدن و ورزش و کوه پیماییبا تجهیزات کامل،از همه جلو میزند.😬 مثل قرقی میدود.آنطور که بعد ها از یکی از دوستان قدیمی اش که دیدنش آمده بود شنیدم،تو عملیات قبلی،دست خالی و فقط با یک سر نیزه دخل ده،دوازده عراقی را در آورده و سالم و قبراق برگشته بود.😎 یک عراقی گردن کلفت را در نبرد تن به تن چنان زده بود که آن عراقی بد بخت از قیافه افتاده و حسابی اوراقی شده بود!💪🏻 تنها نقطه ضعفش در ورزش کردن ،پامرغی نرفتنش است.همه معطل مانده اند که چرااز زیر کار شانه خالی میکند.تا اینکه آنروز آقا مرتضی وقتی دید دایی مرتضی پا مرغی نمیرود گفت: _دایی عزت بزنم به تخته شما که از نظر پا و کمر و همه را تو دویدن عقب می‌گذارید،پس چرا پا مرغی نمیروید؟🤔 😍📚 😍😁📚 📚 ♡{@ketaaaab}♡
🌺قسمت دوم رمان مترسک مزرعه آتشین 🌺 🌺پارت پنجاه و هفتم 🌺 🌸ادامه نامه هشتم 🌸 دایی عزت سبیل پت و پهنش را به دندان گرفت و جویده جویده گفت: _راستیاتش واسه ما افت داره جناب که پا مرغی بریم😒😶 آقا مرتضی با تعجب پرسید _ یعنی چی؟😳 دایی عزت گفت: _آخه نوکر قلب با صفاتم! واسه ما افت نداره که پا مرغی بریم؟🙄 بگو‌ پا خروسی برو تا کربلاشم میرم!😌 همه خندیدیم و فهمیدیم ماجرا از چه قراراست.😂 آقا مرتضی خنده کنان گفت: _باشه دایی عزت،پس پا خروسی برو😉 دایی عزت خندان و قبراق گفت: _صفاتُ عشق است!😍🤗 و بعد تخت گاز پا خروسی رفت و دوباره همه را پشت سر گذاشت.راستی یادم رفت بگویم. آقا مرتضی خودش استاد کونگ فواست.😎 شال بند سبز دارد.یعنی تا خط هفت کار کرده.هرکس دوست دارد، می‌تواند زیر نظر آقا مرتضی آموزش کونگ فو ببیند😁 من هم ازخداخواسته ،شاگردش شده ام.الان هرروز دوساعت ورزش می‌کنیم و کم‌کم دارم خط یک را تمام میکنم.😌 نمی‌دانم ورزش چه تأثیری برآدم می‌گذارد،آدم کمی اولش اذیت می‌شود،اما بعد کم‌کم زیر زبان آدم مزه می‌دهد. من به قدری تمرین کرده ام که حالا به راحتی پاهایم را ۱۸۰ درجه باز می‌کنم. حریف من احسان است. بعد از تمرین،باهم مسابقه می‌دهیم و حسابی به جان هم می‌افتیم. اوایل چون احسان ازمن آماده تربود،خیلی مرا می‌زد.😒 اما من هم کم‌کم راه افتادم. نه اینکه حالا بتوانم احسان را بزنم، اما می‌توانم از خودم دفاع کنم.دایی عزت هم به ما ملحق شده. او از خودش دوسه تا فن، مثل کله زدن و کف گرگی زدن راهم به آقا مرتضی پیشنهاد داده😂 و آقا مرتضی خنده کنان گفته که حتما این پیشنهاد را به فدراسیون جهانی کونگ فو اطلاع خواهد داد! گرچه دایی عزت هر وقت در مسابقه کم می‌آورد،از فنون اختصاصی خودش استفاده می‌کند!🤦😂 واما یک خاطره ازعلیرضابرایت تعریف کنم. علیرضامیگویدکه او هم پانزده،شانزده ساله بوده که به جبهه می‌آید.😇 بگذاراز زبان خودش ماجراراتعریف کنم.علیرضا تعریف میکردکه: _اولین عملیاتی بود که میخواستم در آن شرکت کنم.عملیات آزادسازی خرمشهر بود🙂 بس که در دورهٔ آموزشی گفته بودند که موقع ستون کشی وحرکت به سوی مواضع دشمن،آن هم تو تاریکی شب، ممکن است جاسوس ها یا نیروهای عراقی خودشان را تو ستون جاکنند و بعد در یک یک فرصت با کارد سرتان را ببرند، دچار ترس وحشتناکی شده بودم.😬😑 شب عملیات در یک ستون ،در سکوت کامل راه افتادیم. از خط خودی گذشتیم و به سوی سنگرهای دشمن روانه شدیم.قرار بود دوساعت بعد هم زمان با رسیدن ما به پشت عراقی‌ها، عملیات سرتاسری در کل منطقه شروع شود.ساکت وبی‌صدا🤫 در یک ستون طولانی که مثل مار جلو میخزید، جلو میرفتیم، یک جا نشستیم تا خستگی در کنیم. یک موقع دیدم که یک نفر آمد و در نزدیکی ام نشست و شروع کرد به نفس نفس زدن.کم مانده بود از ترس سکته کنم.😱 فهمیدم که از همان عراقی هایی است که کارش برسدن سراست. حواسم به او بود. تا دستش بالا رفت، معطل نکردم. با آخرین قدرتم، با قنداق سلاحم محکم به پهلویش کوبیدم و پشت سر نفر جلویی دویدم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد دشمن را شکست داده ودر سنگرهایشان استراحت می‌کردیم که فرمانده گروهانمان گفت که دیشب اتفاق عجیبی افتاده. معلوم نیست کدام شیر پاک خورده ای تو سیاهی شب به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خردشده و روانه عقب شده! از ترس صدایش رادر نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بودم!😱🤭 اصغرجان ازخاطره علیرضاآنقدرخندیدم که اشک ازچشمانم روانه شد. بعد یکی از بچها که اسمش مجید قهرمانی است،گفت: _خب، حالا خاطره مرا بشنوید. مطمئنم که تا عمر دارید، وقتی به یاد این خاطره بیفتید از خنده روده بر میشوید.🤪 _اوایل جنگ بود و ما با چنگ ودست خالی،با دشمن تا بن دندان مسلح می‌جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه‌اس از انبار ذغال آمده بیرون!😂اسمش عزیز بود. شب ها،می‌شدمرد نامرئی!🧐😂 چون همرنگ شب میشدو فقط دندان های سفیدش پیدا می‌شد.زد وعزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شدو فرستادنش عقب. وقتی خرمشهر سقوط کرد،چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم.😞 امابعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به ایران بازگردانیم.🤝یکهو یادعزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم. با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم سراغش.🙃 پرستاری گفت در اتاق ۱۱۰ است،اما در اتاق ۱۱۰ سه مجروح بستری بودند. دوتایشان غریبه بودن و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود.دوستم گفت: _این جا که نیست! برویم شایداتاق بغلی باشد‌.🤨 یکهو مجروح باند پیچی شده شروع کرد به وُل وُل خوردن و سرو صدا کردن.گفتم: _بچها این چرا اینطوری میکند؟ نکند موجیه؟😐 یکی از بچهابا دلسوزی گفت: _بنده خدا حتما زیر تانک مانده که اینقدر درب و داغان شده! پرستار از راه رسید و گفت: _عزیز را دیدی؟ همگی باهم گفتیم: _نه کجاست؟ 👇