eitaa logo
❞ جرعه ای کتاب ❝ 🌿☕
165 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
758 ویدیو
47 فایل
هَـــر‌کس با کتابـــــ‌ها آࢪامــ گێرد،هــــــــيچ آࢪامشۍࢪا از دســــــتْ ندآدھ‌ اســـت؛) امـــــیڕالمـــؤمنیـݩ🌱🕊 ما اینجاییم اگه حرفی بود کافیه بزنی رو لینک 😉 https://harfeto.timefriend.net/17219293345896 کپی؟ صلوات بفرست برای ظهور اقا..حلاله
مشاهده در ایتا
دانلود
°•الگو داشت•° از شخصیت چه گوارا در زمینه مبارزه و جنگ خوشش می آمد و گاهی عکس او را در شبکه های اجتماعی در صفحه شخصی اش می گذاشت. در بین شهدای مدافع حرم نیز الگوی نظامی اش شهید محمودرضا بیضایی و الگوی معنوی اش شهید رسول خلیلی بود. _دوست شهید
°•به سپاه تعصب داشت•° از آرزوهایش بود که تحصیلاتش در مقطع کارشناسی ارشد را به سپاه برود. خوشش نمی آمد که سپاه را به عنوان شغل معرفی کنند و روی سپاه و سپاهی تعصب داشت. اگر کسی در سپاه می خواست استخدام شود، تشویقش می کرد و اگر کمکی بود، دریغ نمی کرد. _دوست شهید
°•جنگجوی منتظر•° تاکید داشت که به عنوان منتظر واقعی، نباید شعارگونه رفتار کرد و فقط دهان را با ذکر (اللهم عجل لولیک الفرج) پر کرد. باید رزم بلد بود و جنگیدن دانست‌. امام زمان(عج) جنگجو لازم دارد. آیا وقتی که ظهور کند، می توانیم در سپاه حضرت خدمت کنیم؟! چیزی از هنر رزم و جنگ بلدیم؟! _دوست شهید
°•رزمایش نظامی•° روحیه ای پر جنب و جوش و هیجانی داشت و به رزمایش ها و برنامه های نظامی به شدت علاقه داشت. تا آنجا که می توانست حضور پیدا می کرد. خیلی برایش ارزش داشت و آنقدر مهم بود که تاکید می کرد من هم با او بروم تا حدی بود که اگر نمی رفتم عصبانی می شد و به رویم می آورد که چرا فلان جا رزمایش بوده و من نرفته ام. _دوست شهید
°•آماده شدن برای سربازی امام زمان(عج) •° ساعت ۸ شب از دانشگاه به خانه می آمد و سریع لباسش را عوض می کرد تا خودش را به باشگاه برساند و ساعت ۱۲ شب به خانه بازمی گشت. آنقدر خسته بود که کوله پشتی اش را روی زمین می کشاند و همان جا روی زمین دراز می کشید و می خوابید تا برای فردا آمادگی داشته باشد که به باشگاه برود‌. برای کارهایش برنامه ریزی داشت و هدفش را تعریف کرده بود. دو سال سختی های دوره آموزشی و باشگاه رفتن را به جان خریده بود تا خودش را برای سربازی امام زمان(عج) آماده کند. می گفت سرباز آقا باید سالم باشد و بدنی قوی داشته باشد. وقتی آقا ظهور کند برای سپاهش بهترین ها را انتخاب میکند. من هم باید به آن درجه برسم. اعتقادش این بود. _مادر شهید
~شهید محمدرضا دهقان امیری~
°•فیض خادم الشهدایی•° پای ثابت شوخی های جمع خادم الشهدا بود. در دورانی که در دوکوهه خادم بودیم، بین خادمین یک رسم برقرار بود؛ یعنی هرکس که دوره خادمی اش تمام می شد، برایش جشن پتو می گرفتند. او آنقدر در این رسم وفاداری نشان داد که دست آخر نوبت خودش رسید و در این جشن، از مشت و لگدهای باقی خادمان حسابی فیض برد. _دوست شهید
°•خادم تبلیغی•° خیلی پیگیر شبکه های اجتماعی بود، آن زمان در دوکوهه فقط یک قسمت بود که اینترنت وصل می شد و گوشی آنتن میداد. آنجا شده بود پاتوق همیشگی او. خادمی که تمام شد در همان شبکه اجتماعی در گروهی که دوستان خادمش تشکیل داده بودند عضو شد و رفاقت خود را از طریق فضای مجازی هم ادامه داد‌. در شبکه اجتماعی هم سعی می کرد خادم تبلیغی برای شهدا باشد. _دوست شهید
°•چوب غیرتمندی•° ساعات بازدید از گردان تخریب، نه تا یازده شب بود. در حال استراحت بودیم که خبر دادند گروهی از خواهران، پشت گردان هستند و می خواهند بازدید بروند، آن هم پنجاه نفر. همگی خسته و خواب آلود بودیم؛ ساعت دوازده هم پست داشتیم. نمی توانستیم آن همه خواهر را در تاریکی رها کنیم. همه غیرتی شده بودند. محمدرضا و یکی از دوستان داوطلب شدند تا به آنجا بروند‌. تا آنها برسند خواهران هر جور که بود در را باز کردند و وارد گردان شدند. از آن طرف ناگهان هوا خراب شد و باران شدیدی بارید که باعث شد جوی کوچکی راه بیفتد. به ما بیسیم زدند که سیل آمده و ما در گردان تخریب مانده ایم، گرچه کمی پیازداغش را زیاد کرده بودند. شارژ بیسیم شان هم تمام شد و نگرانی ما دو برابر شد. در حالی که از اوضاع آنها بی خبر بودیم، به فرماندهی اطلاع دادیم. با ماشین دنبالشان رفتند و وقتی آن ماجرا تمام شد، مسئولان ما را مواخذه کردند. ظاهرا اتفاق خاصی نیفتاده بود. چوب غیرتمندی مان را می خوردیم. _دوست شهید
°•خستگی ناپذیر•° دوکوهه مسئول پشتیبانی بود و کارش سخت و پر تحرک بود‌. از هشت صبح تا هشت شب خادمی بود و از نه شب تا یازده شب هم بازدید از گردان تخریب بود که باید با زائران خواهر همراهی می کردیم و پای ثابت این کار، او و یکی از دوستان بودند. تازه ساعت دوازده شب تا چهار صبح کنار رادیو دوکوهه باید پست می دادیم. هیچوقت نمی نالید و با عشق و علاقه کار می کرد. خلوص نیت در عملش بود و خستگی نداشت. همیشه برای انجام کارها داوطلب بود. بنیه قوی و بدن سالمی داشت که او را سرحال نگه می داشت تا وظیفه خادمی اش را به نحو مطلوبی انجام دهد. _دوست شهید
~شهید محمدرضا دهقان امیری~
💠 چندی است هوای چشم من بارانی است 💠 هر خشت دلم بیانگر ویرانی است 💠 بیماری دوری از رضا را دارم 💠 تجویز پزشک من " درمانی" است گفتم: این‌جا تا مشهد چقدر راه است؟! گفت: آن‌قدر که بگویی... السلام علیک یا علی‌بن موسی‌الرضا(ع)