eitaa logo
کتاب
846 دنبال‌کننده
319 عکس
372 ویدیو
68 فایل
📗کتاب یار مهربان است با نامهربانی از کنار آن نگذریم و با کتاب رفیق باشیم🥰 این کانال شما را تشویق به کتابخوانی می کند 📌با ما همراه باشید مدیر محتوی👈🏻 @ah0053
مشاهده در ایتا
دانلود
😈حکایت‌های شنیدنی درشهر بغداد زنی را دیدند که با سرعت در حرکت است. پرسیدند: این‌چنین با عجله به کجا می روی؟ گفت: به سوی حرم حضرت موسی بن جعفر(ع) می روم تا از او بخواهم پسرم را که به زندان افتاده آزاد شود. مردی از روی مسخره گفت: موسی بن جعفر خودش در زندان مرده است! چگونه می خواهی پسرت را آزاد کند؟ آن زن درهمان لحظه دست به دعا بر داشت وگفت: خدا یا!به حق آن کسی که در زندان کشته شد، قدرتت را برمن آشکار کن! درهمان لحظه دید پسرش از زندان آزاد شده و به سوی او می‌آید و کسی برای آن مرد خبر آورد که پسرت را گرفته و به زندان برده اند. ✍🏼شیخ عباس قمی 📚انوار البهیّه ص۳۲۰ ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
🌙داستان شب در روز گاران قدیم شاعری بود کم حوصله و حاضر جواب که مردم ز نیش زبان تندش در امان نبودند هر که او را ندا میداد و یا سوالی از او می پرسید فورا سوال او را با بیت یا ابیاتی از اشعارش پاسخ می گفت. بعنوان مثال اگر کسی از کنارش میگذشت و رسم ادب بجای نمی آورد و سلامش نمیکرد فورا او را میگفت: ◇ســلام ، نــــام خداونـد مهــربان باشد ◇و هر که نــام خدا بُـرد ، در امـان باشد ◇کسی که ذکر سلامش ببرده او از یـاد ◇ز نسل ما نبــوَد، بلکـــه از خــران باشد روزی از روز ها که مرد شاعر در حجره خویش نشسته بود که مردی غریب را دید که بسرعت به سمت وی می رفت ولی هر چه اندیشید او را بجای نیاورد. مرد غریبه با لبی خندان و لحنی شاد وارد حجره گشت و گفت: درود و سلام بر تو استاد بزرگ سالهاست که تو را ندیده ام بگو ببینم کجائی مرد؟ مرد شاعر که هنوز او را نشناخته بود طبق عادت خویش پاسخ داد: ◇آنقدر ، که ما بلهوس و سر به هوائیم ◇خود نیز بعیـــــد است بدانیـم کجائیم مرد بلا فاصله گفت : اختیار دارید این چه فرمایشی است ؟ شما بزرگ مائید. خوب بگو ببینم به چه کاری مشغولی رفیق؟ مرد شاعر گفت : ◇کار ما در این جهان ،چونان خران فربه است ◇بار شیطان می بریم و رزق یزدان می خـوریم مرد گفت اینها چه فرمایشاتی است استاد ، شما معدن کمالات هستید الحمدلله . و بعد گفت: بگذریم حال بگو ببینم دولت سرایت در کدامین محله است؟ شاعر گفت: ◇خــانه ی ما در سـرای کـاهلان دارد قــــرار ◇سست پیمانیم و از شیطان تلمّذ می کنیم مرد که داشت کم کم حوصله اش از جواب های مرد شاعر سر می رفت و به گمان آنکه شاعر قصد تمسخر او را دارد گفت: بهتر است منهم چیزی به او بگویم که تا جبران مافات بشود و سپس پرسید لا اقل بگو انشاءالله کی قصد عزیمت به دیار باقی داری؟ مرد شاعر هم گفت: ◇تا تو را نسپارمت بر مار و مور ◇کی توانم خود بیاندازم به گور مرد بسیار آشفته گشت و گفت: اصلا هر آنچه که در باره ات گفتم همه دروغ بود تو نه بزرگی و نه معدن کمالاتی بلکه شاعری دیوانه و احمقی که خوشم آمد اندکی با تو مزاح کنم . حال اگر باز جوابی داری بگو... شاعر گفت: ◇گویند هر آنکس ، به ســــرای تو در آید ◇فعلی ز تو دیدست ، که لابد خوشش آید ◇دریافتم اینک ز چه رو شــاد شــــــدی تو ◇دیــــوانه چو دیـــوانه ببینـــد خوشش آید ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴یک جمله از قرآن إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ قطعا نیکیها بدی ها را از بین می برند هود/١١٤                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
🧑🏻یک نکته تربیتی گاهی انجام یک کار در ذهن کودک غیر ممکن به نظر می‌آید. مثلاً اگر به او بگویید تمام اتاقت را تمیز کن! احساس می‌کند که هیچ وقت نمی‌تواند خودش به تنهایی این کار را انجام دهد! در این گونه موارد، والدین می‌توانند با تشویق کردن و کمک کردنِ جزئی به فرزند، به او بفهمانند که او می‌تواند. ایجاد این باور در ذهن فرزند او را یک پله به جلو برده است. ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
☕️یک فنجان کتاب از کتاب تاریخ حکما و عرفا آورده‌اند که حکیم فرزانه مرحوم حاج ملا هادی سبزواری با وجود توفر و تسهل اسباب ریاست هرگونه ریاستی را ترک کرد حتی پیش نمازی نکرد و به مهمانی نرفت و با روسای شهرش همنشین نشد تا از آنها پیش افتد و در صدر نشینی و سفره چینی و مجموعه غذا گذاشتن و برداشتن و قلیان و دعا کردن روضه‌خوان و دست بوسیدن عوام دچار خودبینی و خودخواهی شود ایشان یک زندگی ساده و بی‌آلایش و بدون خودنمایی داشت و برای خود هیچ امتیازی قائل نشد هیچ استفاده‌ای از توجهات کامل مردم به خودش نکرد و ثروتی نینداخت و فرزندانش را عادت به تجملات نداد بلکه آنها را به تواضع و عدم ریاست عادت داد 📚تاریخ حکم و عرفا صفحه ۱۱۳ - سیمای فرزانگان صفحه ۱۵۲                   ✦✦✦✦✦✦                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
17.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴پست ویژه شب جمعه شب مخصوص زیارتی اباعبدالله علیه السلام صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله آیا می دانید شاعرِ شعر «مکن ای صبح طلوع» کیست؟ به نظرتون کجائیه؟ جنوبی یا شمالی؟ کرد، فارس، لر، عرب یا ترک؟ قدیمیه یا... کلیپ رو حتما ببینید 👈🏻 باورتون نمی‌شه ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
🌙داستان شب سلیمان أعمش گوید که: در کوفه منزل داشتم و مرا در آنجا همسایه ای بود که طریق اهل بیت نداشت؛ من بعضی از اوقات با او می نشستم و مذاکره می نمودم. در شب جمعه ای به او گفتم: تو چه می گوئی در زیارت حسین علیه السّلام؟ گفت: بدعت است و هر بدعت ضلالت است. و هر ضلالت در آتش است من با نهایت خشم از نزد او برخاستم و به منزل آمدم، و با خود گفتم: چون سحر شود به نزد او می روم و از فضایل مولا أمیرالمؤمنین آنقدر برای او نقل می کنم که از شدّت حزن و غصّه چشمانش گرم شود. سحر به منزل او رفتم و در زدم، صدا از پشت در آمد که در منزل نیست و به زیارت حسین به کربلا رفته است. تعجّب نمودم و به شتاب به سمت کربلا حرکت کردم. آن شیخ را دیدم که سر به سجده گذارده، و از رکوع و سجود خستگی نداشت. بدو گفتم: تو می گفتی که زیارت حسین بدعت است و هر بدعت ضلالت و هر ضلالت در آتش است! چه شد که خود به زیارت آمدی؟! گفت: ای مرد! مرا ملامت مکن که من از حقّانیت اهل بیت خبری نداشتم. دوش که به خواب رفتم مردی را در خواب دیدم که نه بلند بود نه کوتاه، و از نهایت حسن و بهاء نمی توانم توصیف کنم. او راه می رفت و اطراف او را هاله وار جماعتی احاطه کرده بودند. و جلوی این جماعت مردی بر اسبی سوار بود که دم اسب او چند بافت داشت، و این مرد تاجی بر سرش بود که چهار گوشه داشت، و بر هر گوشه جواهری رخشان بود که در ظلمات شب هر کدام مسافت سه روز راه را روشن می کرد. پرسیدم: آن مرد که دور او را گرفته اند کیست؟ گفتند: محمّد بن عبدالله خاتم النبیین است. پرسیدم که: این سوار که در جلو می رود کیست؟ گفتند: أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب است. آنگاه بر آسمان نظر افکندم، دیدم ناقه ای از نور، و بر آن هودجی است و در هوا حرکت می کند. گفتم: این از آنِ کیست؟ گفتند: از آنِ خَدیجَه بنت خُوَیلِد و فاطمه زهراء. گفتم: آن جوان کیست؟ گفتند: حضرت حسن مجتبی. گفتم: این جماعت و این هودج همگی به کجا می روند؟ گفتند که: شب جمعه است و همگی به زیارت کشته شده به تیغ ستم، سید الشّهداء حسین بن علی به کربلا می روند. آن‌گاه متوجّه هودج شدم، دیدم رقعه هائی از آن به زمین می ریزد و بر روی هر یک از آنها نوشته است👈🏻 أمانٌ مِنَ النّارِ لِزُوّارِ الحُسَینِ علیه السّلام فی لَیلَة الجُمُعَة آن وقت هاتفی ندا کرد ما را که: آگاه باشید که ما و شیعیان ما در درجه عالیه‌ای در بهشت قرار خواهیم داشت! ای سلیمان! من از این مکان مفارقت نمی کنم تا روح از بدنم مفارقت کند. ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا