برپا
نویسنده :سید مرتضی میر عزآبادی
ناشر :راه یار
#قیمت_55000_تومان
رده سنی/مخاطب :عمومی
قالب کتاب :زندگینامه
تعداد صفحه :۲۶۷ صفحه
معرفی کتاب برپا
کتاب «برپا» نوشتهٔ سیدمرتضی میرعزآبادی روایت زندگی اصغر بمانی معلم، هنرمند و مربی پرورشی دهه شصت یزد است. این کتاب که در انتشارات راهیار چاپ شده، هشتمین عنوان از کتابهای ناشر در زمینه تاریخ شفاهی مدارس و مربیان پرورشی دهه شصت است
برپا روایت کودکان حاشیهنشینی است که بر پا ایستادند و خود را به مرکز توجهات رساندند
پرپـــا روایت نوجوانانی اســـت که از هنر و اســـتعداد خـــود مایه گذاشـــتند و دیگران را در تشـــویق خود بر پا واداشـــتند.
برپـــا روایت مقاومت و برپاایســـتادن جوانانی اســـت کـــه خون دلها خوردهانـــد تا ایران خانۀ خوبان شـــود.
بخشی از کتاب
«پانزده روز که از تدریسم گذشت، خبردار شدم دوستانم برای اعزام به جبهه اقدام کردهاند. تصمیم گرفتم همراهشان بروم. روز آخر، آقای پارساییان و بچهها برایم جشن گرفتند. قرآنی به من هدیه دادند و من را از زیر آینهقرآن رد کردند. همۀ بچهها گریه میکردند. با اینکه پانزده روز بیشتر با هم نبودیم، عجیب به من وابسته شده بودند. یکییکی از من قول گرفتند که وقتی از جبهه برگشتم، به کلاسشان برگردم و دوباره معلمشان شوم… وقتی از جبهه برگشتم، دوچرخهام را برداشتم و مستقیم به مدرسه رفتم.
وقتی رسیدم، زنگ تفریح بود و بچهها توی حیاط بودند. پایم را که گذاشتم توی حیاط، صدای جیغ و هورا بلند شد. بچههای کلاس به سمتم دویدند و مرا در حلقه خود در آغوش گرفتند؛ انگار سالها بود همدیگر را ندیده بودیم.»
بزرگوارانی که بسته می رسه دستشون
اگه لطف کنید از کتاب ها عکس بگیرد برامون بفرستید ممنون میشویم 🙈🌹🌹
هدایت شده از اعتماد سازی و ابراز محبت و رضایت مشتریان فانوس شب
محبت مشتری قابل احترام از کرمانشاه عزیز 🌹
هدایت شده از کتاب سرای فانوس شب
تقاص
ناشر: شهید ابراهیم هادی
✍نویسنده: گروه نشر ابراهیم هادی
📖تعداد صفحات: ۱۲۰ صفحه
#قیمت_25000_تومان
پیرامون موضوع #بازگشت_از_مرگ و حقالناس است..
🔹۲۴ تجربه نزدیک به مرگ که هر کدام دربردارنده موضوعی از حق الناس میباشد، مواردی که بسیاری از انسان ها به آنها توجهی ندارند. مانند #خودکشی، #سقط_جنین، #دشنام، #بد_اخلاقی و ده ها نمونه دیگر که مصادیق حق الناس هستند.
در جریان تجربه نزدیک به مرگ، یکی از بستگانم را دیدم. خانمی بود که از فعالین فضای مجازی بوده و هر روز، چیدمان منزل را عوض کرده و یا سفره های آنچنانی پهن می کرد و تصاویر آن را در صفحه اش بار گذاری می کرد و...
این ظاهر ماجرا بود، اما بنده چیزهای دیگری از ماهیت عمل این خانم دیدم!
من افرادی را دیدم که آرزوی چنین غذاهایی داشتند اما توان تهیه اش را نداشتند. آرزوی منزل شیک آنها را داشتند اما برایشان مهیا نبود.
عجیب اینکه او متاهل بود اما به خاطر پرداختن به این مسائل فرصت بچه دار شدن نداشت!
من دیدم که زندگی او به خاطر حسرتی که در دل مردم ایجاد کرده دچار مشکلات خواهد شد.
او میتوانست زندگی سالمی داشته باشد، اما پرداختن به این امور و ایجاد حسرت در دل مردم، زندگی اش را دچار بحران نمود.
«گلستان یازدهم» دربردارنده خاطرات مشترک خانم پناهی روا و شهید چیت سازیان از زمان آشنایی، عقد، ازدواج و شهادتشان است و البته مروری هم به سال های بعد از شهادت شهید دارد و زندگی همسر ایشان را روایت می کند.
زندگی شهید چیت سازیان با همسرش یکی از موضوعات جذاب از دفاع مقدس است، زیرا این کتاب دربردارنده خاطرات دوران هشت ماه زندگی مشترک زهرا پناهی روا با سردار شهید چیت سازیان است که به زندگی همسر شهید بعد از شهادت همسر نیز پرداخته شده است و جلوه دیگر این کتاب تولد فرزند شهید در 37 روز پس از شهادت وی است که نامش را علی گذاشتند.
در حقیقت اسم این کتاب به نوعی شخصیت سردار شهید چیت سازیان را معرفی می کند و با محتوای کتاب در ارتباط است و هم از کلیشه به دور است؛ چیزی که در این کتاب زیبا و جذاب است زندگی این دو فرد بود که یک دوران کوتاهی باهم بودند. خانم پناهی روا به دزفول می رود و آنجا در کنار همسرشان زندگی می کند و به نظر من این زندگی یک گلستان بوده؛ و این دو در دزفول در کوچه ای زندگی می کردند که اسم آن کوچه گلستان یازدهم بوده و در نهایت اسم این کتاب گلستان یازدهم انتخاب شده است.
#گلستان_یازدهم_175000_تومان
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
مامان! بابا! من غول نیستم!
آسیب های کاهش جمعیت و فرزندآوری و راه های مقابله با آن
ناشر:دفتر نشر معارف
#قیمت_80000_تومان
نویسنده:سعید شریف یزدی|مسلم وافی
معرفی
در کتاب مامان بابا من غول نیستم تالیف حجت الاسلام مسلم وافی سعی شده ضمن تبیین شرایط موجود در حوزه جمعیت و آسیب های آن و ارائه راهکارهای در جهت کاهش آسیب ها و ترویج فرزندآوری، به بررسی برخی از انواع ترس ها در مورد فرزندآوری و عللشان پرداخته و در نهایت راهکارهای مقابله با آن ترس ها تبیین شود.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
کانال ایتا
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
به توان شانه هایت
قهرمانانه زنانه، در فراز و فرود زمانه
خاطرات شفاهی طاهره غفوری
ناشر:راه یار
#قیمت_55000_تومان
معرفی
کتاب قهرمانانهای زنانه به روایت طاهره غفوری از زنان فعال در انقلاب اسلامی و پشتیبانی جنگ است. او در جریان مبارزات انقلاب اسلامی در یزد، با شرکت در راهپیماییهای اعتراضی مردم پیش از انقلاب به نظام مستقر و پخش اعلامیهها و... در نوجوانی فعالیتهایش را شروع کرد.
بعد از آن نیز با حضور در خیاطخانه و دوخت لباس برای رزمندگان، حضور در جهاد سازندگی و بردن بانوان برای انارچینی، گندم دروکنی و نهالکاری، عضویت در ستاد نماز جمعه، رسیدگی به مجروحان جنگ، رفتن به جبهه، سرپرستی زنان در طرح «ماماروستایی» جهاد و پذیرفتن سرپرستی ندامتگاه در جوانی، ایجاد پایگاه بسیج محله و برگزای کلاسهای مختلف، تهیه جهیزیه برای نوعروسان و ساخت سوئیت برای جوانان، حل مشکلات خانوادگی، تأسیس مؤسسه خیریه بیت الزهرا و رسیدگی به نیازمندان، دوخت ماسک و پخش مواد ضدعفونی کننده و بستههای معیشتی در دوران کرونا و... فعالیتهایش را تا امروز ادامه داده است.
گزیده
خانمها را برای گندمدروکنی و انارچینی به مناطق مختلفی میبردم. یک روز اعلام کردند گروهی را ببرم اَبرندآباد. باغهای انار بزرگی آنجا بود که صاحب یکی از آنها محصولش را وقف بچههای رزمنده کرده بود. برای بردن خانمهای محلۀ گنبدسبز رفتم به این محل. اذان ظهر را گفته بودند که اتوبوس غلامحسین زارع جلوی مسجد گنبدسبز ایستاد. اتوبوس مثل همیشه پر از جمعیت شد و راهی شدیم. به باغ که رسیدیم، خانمهای همراهم را به گروههای چندتایی تقسیم کردم و به هرکدام مسئولیتی سپردم؛ از رفتن بالای درخت و چیدن انارها گرفته تا منگنهکردن کارتنها.
نزدیک غروب بود و باید برمیگشتیم. همیشه عادت داشتم نیروهایی را که برای کمک میبردم، طوری برگردانم که اذان مغرب در خانه باشند. خانمها آمادۀ رفتن شدند. از کسانی که برای گرفتن وضو میآمدند لب جوی، خواستم یک کارتن انار هم با خود بیاورند و بگذارند داخل کامیون جهاد که گوشۀ باغ پارک بود. با تمامشدن کار، همه رفتیم طرف اتوبوس. نزدیک که شدیم، دیدم راننده به اتوبوس تکیه زده و چشمهایش را بسته است. صدایش زدم: «آقای زارع؟ آقای زارع؟!»
چشمهایش تکان خورد؛ اما صدایی ازش درنیامد. کسی هم آن دوروبر نبود که کمک بگیرم. نمیدانستم باید چه کنم. از دو تا از خانمها خواستم چادرشان را دربیاورند. بچهها آقای زارع را روی چادر قرار دادند و اورکتش را گذاشتند زیر سرش؛ بعد هم او را بلند کردند و با سختی سوار اتوبوس کردند. حالا باید دنبال راننده میگشتیم. هیچیک از خانمها رانندگی بلد نبود. چند باری بدون گواهینامه سوار پیکان بنیاد شهید شده بودم؛ چارهای نبود، «یا علی» گفتم و این بار سوار اتوبوس غلامحسین زارع شدم!
پشت فرمان که نشستم، دوباره راننده را صدا زدم، بلکه بتوانم کمکی از او بگیرم؛ اما بیفایده بود. بعضی مواقع که توی اتوبوس مینشستم به حرکات دستوپای شوفرها دقت میکردم. حالا وقت آن رسیده بود آنچه دیده بودم در عمل نشان بدهم