سرو ناز
هفتصد و پنجاه کلمه در اخلاق و سير و سلوک الی الله از بانو امين
نویسنده خانم امین
تعداد صفحات: 560
جلد سخت(گالینگور)
#قیمت_59000_تومان
در این کتاب برای نخستین بار تمام کلمات اخلاقی و عرفانی بانوی مجتهده اصفهانی مشهور به بانو امین جمع آوری شده و با عنوان گذاری های متناسب در آن، مجموعه ای راهگشا و لازم برای عاشقان سلوک الی الله فراهم آمده است.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
انتشار بدون ذکر لینک زیر جایز نمی باشد
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سخننگاشت | سرنوشت کشور وابسته به عمل مردم در انتخابات است
🔻رهبر انقلاب: کمتر از 48 ساعت دیگر یک رویداد سرنوشتساز در کشور اتّفاق خواهد افتاد و آن عبارت است از انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات شوراهای شهر و روستا. قطعاً سرنوشت کشور در یک برههی زمانی در مسائل عمده، وابستهی به عملی است که شما مردم ایران روز جمعه انشاءاللّه انجام خواهید داد. ۱۴۰۰/۳/۲۶
🗳 #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @Khamenei_ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سخننگاشت | رئیس جمهور قوی با رأی بالای مردم
🔻 رهبرانقلاب: رئيسجمهوری که روز جمعه انتخاب خواهد شد اگر با رأی بالا انتخاب شود، رئیس جمهور قوی و قدرتمندی خواهد بود و کارهای بزرگی میتواند بکند. ۱۴۰۰/۳/۲۶
🗳 #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @Khamenei_ir
بی نمازها خوشبخت ترند؟
ناشر:ستاد اقامه نماز
نویسنده:فاطمه دولتی
#قیمت_24000_تومان
معرفی
بی نمازها خوشبخت ترند!؟ مجموعه داستان هایی دخترانه با موضوع نماز، حجاب و شعار دینی و فضیلت های آنها است که از سوی ستاد اقامه نماز برای نوجوانان منتشر شده است.
خواندن مجموعه داستان بی نمازها خوشبخت ترند!؟ را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم؟
همه نوجوانان به ویژه دختران مخاطبان این کتاب اند.
معرفی کتاب بینمازها خوشبختترند!؟
بینمازها خوشبختترند!؟ مجموعه داستانهایی دخترانه با موضوع نماز، حجاب و شعار دینی و فضیلتهای آنها است که از سوی ستاد اقامه نماز برای نوجوانان منتشر شده است.
خواندن مجموعه داستان بینمازها خوشبختترند!؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه نوجوانان به ویژه دختران مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب بینمازها خوشبختترند!؟
دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوشآبورنگ نصیبم شد. آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمرهام کم شود. محیا سری برای خانم اسدی تکان میدهد و لبخندزنان میآید سمت من. از لبخندش حالم بد میشود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است.
_ کوثر، نمیخوای جمع کنی بریم؟
کتابها را میاندازم داخل کوله؛ نگاهم را از چشمان خندانش میگیرم؛ چادرم را روی سر مرتب میکنم و میگویم: «بریم».
از در مدرسه پایمان را بیرون نگذاشتهایم که ماشینِ بابا را میبینم؛ از دود اگزوزش لجم میگیرد؛ میخواهم زودتر محیا را راهی کنم؛ نمیخواهم ماشین پتپتیمان را ببیند و در خلوت به ریشمان بخندد؛ اما صدای بابا اجازه نمیدهد: «سلام بر دختران باهوش کلاسِ اول متوسطهٔ مدرسهٔ شهید رجایی». محیا ریسه میرود از خنده، و من بهسختی لبخند میزنم. بابا نگاهی به من میاندازد: «قند و عسل بابا چطوره؟» قند و عسل بابا حالش خوب نیست، هیچ حالش خوب نیست! یاد کولر سوختهٔ ماشین که میافتم حالم بدتر هم میشود. سرویس محیا که بوق میزند، انگار مرا از جهنم نجات دادهاند؛ بیرمق دستش را فشار میدهم و مینشینم روی صندلی ماشین. بابا شروع میکند به تعریف کردن: «این رخشِ زرد رو که میبینی تازه از تعمیرگاه گرفتم. اوستا گفت که تاکسیمون باید چند روزی مهمونشون باشه؛ ولی دلم نیومد تو بمونی زیر آفتاب و با اتوبوس بری خونه. همین شد که گفتم بیام دنبالت. چه خبر؟ خوبی باباجان؟ مدرسه چطور بود؟» میخواهم بگویم: «ماشین شما هم کم از اتوبوس نداره! صندلیهای زهواردررفته و کولر خاموش و صداهای عجیبوغریب»، اما حرفی نمیزنم؛ فقط میگویم: «سلامتی. مدرسه است دیگه». سر تکان میدهد؛ پیچ رادیو را میچرخاند و میپرسد: «این دوستت چرا همراه ما نیومد؟ اگه خواست بگو برسونیمش». خندهام میگیرد؛ از آن خندههای همراه با حرص. همین مانده که محیا با آنهمه پز و افادهاش بنشیند توی ماشین ما و این یک ذره آبرویی هم که جمع کردهام به باد فنا برود.
_ چی شد بابا؟ جواب نمیدی؟
چادرم را میاندازم روی شانهام؛ زل میزنم به کوچهٔ باریکِ روبهرو، خانهمان آخرین خانهٔ این کوچه است؛ اصلاً ما در همهچیز آخرین هستیم؛ میگویم: «محیا با ما نیومد، چون مسیر خونهاش با ما یکی نیست. میدونی خونهشون کجاست؟ اون ساختمون خوشگله هست نزدیک شهربازی، که تو بهش میگی قصر، طبقهٔ یازدهم اونجا میشینن. بعدشم محیا سرویس داره. باباش تهیهکننده است؛ مامانش هم همکار باباشه، طراح صحنه است». بابا لبخند میزند. میخواهد چیزی بگوید، اما ماشین خاموش میشود؛ یکدفعه، بدون هیچ صدایی. هنوز چندمتری مانده تا خانه. دندانهایم را فشار میدهم روی هم. میخواهم پیاده شوم که بابا سطل ماست را از صندلی عقب میدهد دستم: «این رو ببر بابا؛ مامانت یه استنبلی حسابی بار گذاشته. منم هلش میدم تا جلوی در و الان میام». میدوم سمت خانه؛ کیف و چادرم را همانجا کنارِ جاکفشی ول میکنم؛ میروم داخل اتاقم و خودم را میاندازم روی تخت فنری؛ صدای قیژش تا هفت خانه آنورتر میرود. صدای مامان را میشنوم: «کوثر، دختر کجا رفتی؟ اینها رو چرا اینجا انداختی؟» جواب نمیدهم! میدانم میآید تو؛ میآید و هزار بار میپرسد: «چی شده؟» و تا ته ماجرا را درنیاورد بیخیال نمیشود. صدای پایش را که میشنوم، ملحفه را میکشم روی سرم. در باز میشود: «اِوا! این چه وضعیه؟ پا شو ببینم. حالت خوب نیست کوثر؟ نکنه تب داری؟ سرما خوردی؟ گفتم زیر باد کولر نخواب». کولر؟ کدام کولر؟ یک کولر آبی قدیمی، مگر چقدر خنکی دارد که باعث چاییدگی شود.
مامان محلفه را کنار میزند و دست میگذارد روی پیشانیام.
_ تو که چیزیت نیست. باز چی شده تو مدرسه؟
چشمهایم را باز میکنم؛ زل میزنم توی چشمهایش.
_ چه غمگینه چشمات دختر! میخوای بگی چی شده؟
با سلام خدمت بزرگواران
یه طرحی داریم به عنوان طرح فروش امانت
دوستانی که بیش از یک مرتبه از ما خرید داشته اند
چنانچه قصد خرید کتاب دارند درحال حاضر اما فی الحال توان پرداخت ندارند
این امکان رو فراهم کردیم در طرح فروش امانت با پرداخت یکماهه در خدمت بزرگواران باشیم
یاعلی مدد
جهت اطلاع از جزئیات به پی وی مراجعه بفرمائید
من پیش از تو
نوشته جو جو مویز
مترجم ملیحه وفایی
ناشر آوای بیصدا
#قیمت_90000_تومان
تعداد صفحات 420
از پرفروش تر کتاب های نیویورک تایمز
معرفی
من، پیش از تو رمانی عاشقانه از جوجو مویز نویسنده انگلیسی است. داستان من، پیش از تو، داستان عشق عجیبی است که بین لوییزا و ویل جریان دارد. لوییزا دختر جوانی است که محتاج درآمد است و ویل، مرد ثروتمندی که میخواهد به زندگیاش پایان بدهد.
مریم مفتاحی با ترجمهی روان کتاب من، پیش از تو لذت خواندن داستان زیبایی را به علاقهمندان رمانهای عاشقانه هدیه داد. از روی کتاب من، پیش از تو در سال ٢٠١۶ فیلمی با همین عنوان با بازی امیلیا کلارک و سم کلفلین ساخته شد.
کتاب سرای فانوس شب
من پیش از تو نوشته جو جو مویز مترجم ملیحه وفایی ناشر آوای بیصدا #قیمت_90000_تومان تعداد ص
دربارهی کتاب من، پیش از تو
من، پیش از تو، داستانی عاشقانه از زندگی لوییزا و ویل است. لوییزا دختر جوانی است که در تامین مخارج خانواده کمک میکند. او به تازگی کارش را از دست داده است و حالا به شدت دنبال کار میگردد. وقتی آگهی استخدام پرستاری از یک مرد جوان توانخواه را میبیند به مصاحبه میرود و موفق میشود که کار را هم بگیرد. اما از دلیل اصلی استخدام شدنش خبر ندارد. لوییزا حالا پرستار ویل است. ویل به دلیل تصادفی فلج شده است تصمیم گرفته که با خودکشی به زندگیاش پایان بدهد. مادرش، که از تصمیم او باخبر است، میخواهد با استخدام دختری جوان و زیبا به عنوان پرستار، به زندگی پسرش روح و طراوت ببخشد. اما لوییزا از این قضیه بیخبر است. کمی بعد او از این ماجرا باخبر میشود و تمام تلاشش را میکند که ویل را از تصمیمی که گرفته است، منصرف کند. با ازدواج نامزد سابق ویل با دوست صمیمیاش، حال ویل بدتر میشود و ...
کتاب من، پیش از تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
من، پیش از تو رمانی عاشقانه است. خواندن آن برای تمام دوستداران رمان و داستانهای عاشقانه، جذاب است.
دربارهی جوجو مویز
جوجو مویز با نام کامل پائولین سارا جو مویز، در ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن، انگلستان متولد شد. او در دانشگاه به تحصیل در رشتهی روزنامهنگاری پرداخت. جوجو مویز از سال ۲۰۰۲ شروع به نوشتن رمانهای عاشقانه کرد. آثار او در سراسر دنیا خواننده دارد و به بیش از یازده زبان مختلف ترجمه شدهاند. معروفیت او در ایران به دلیل انتشار کتاب من، پیش از تو بود که تا به حال بارها تجدید چاپ شده است. از کتابهای مشهور او که به زبان فارسی هم ترجمه شدهاند میتوانیم به من، پیش از تو، پس از تو، میوهی خارجی، دختری که رهایش کردی، یک به علاوهی یک و باز هم من اشاره کرد.
جملاتی از کتاب من، پیش از تو
دلیل واقعی نگرانی بابا را میدانستم. آنها روی درآمد من حساب میکردند. ترینا تقریبا مجانی در گلفروشی کار میکرد. مامان باید از پدربزرگ مراقبت میکرد و شرایط کارکردن نداشت. حقوق بازنشستگی پدربزرگ هم کم بود. بابا همیشه نگران کارش در کارخانهی مبلسازی بود. رئیس کارخانه چند ماهی بود زمزمههایی دربارهی تعدیل نیرو میکرد. در خانه نجواهایی میشنیدم و صحبت از بدهی و تغییر کارت اعتباری بود. دو سال قبل، رانندهای که بیمه هم نداشت اتومبیل بابا را دربوداغان کرد و این اتفاق آنقدر بد بود که خیلی چیزها عوض شد و در نهایت والدینم دچار مشکلات مالی شدند. برای هزینههای خانه روی دستمزد ناچیز من حساب میکردند. خوشبختانه آنقدر بود که به خانواده کمک کند ایام بگذرد.
ـ حالا ول کنید و اینقدر جلو نروید. فردا میتواند برود ادارهی کاریابی و ببیند کاری هست یا نه. خودش اینقدر پول دارد که مدتی را سر کند.
طوری حرف میزدند که انگار من حضور ندارم.
ـ دختر زرنگی هم که هست. عزیزم، مگر نه؟ میتوانی بروی دورهی ماشیننویسی ببینی. برو دنبال کار دفتری.
نشستم و به پدر و مادرم گوش دادم که داشتند جروبحث میکردند که باتوجه به تواناییهای محدودم از عهدهی چه کارهایی برمیآیم. کار در کارخانه، چرخکار خیاطی، درست کردن ساندویچ. آنروز بعدازظهر برای اولین بار در عمرم دلم میخواست گریه کنم. توماس با چشمان بهتزده به من نگاه میکرد. بدون اینکه حرفی بزند نصف بیسکویت دهنزدهاش را به من داد.
ـ ممنونم توماس.
بعد در سکوت بیسکویت را در دهانم گذاشتم.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه ای که رهبر انقلاب آراء خود را به صندوق های رای انداختند
🗳 #جشن_انتخابات | #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @Khamenei_ir