خاطرات بیسیم چی-۱۰.pdf
8.79M
📗خاطرات بسیار شنیدنی
« #بی_سیم_چی »
( خاطرات رزمنده عاشورایی حمیدرضا عسگریان از روزهای خون و حماسه )
🔺قسمت ۱۰
♦️فایل #ساختهشده در
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
28.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند
⭕️ کلاهی، تروریسم و اروپا
روایتی مستند از ابعاد جدید پرونده انفجار حزب جمهوری اسلامی
٧تیر سالروز بمب گذاری و انفجار حزب جمهوری
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
هدایت شده از الف جهانم حسین(ع)_الیاس جاهد
🔰 خاطره بسیار جالب و شنیدنی
#فرار_از_زندان_داعش
( خاطراتی شنیدنی از اسارت یک رزمنده و مدافع حرم افغانستانی ایرانی تبار از دست تروریست های داعشی در سوریه)
🔻 قسمت_۶
_در راه بودیم ڪه یڪے از بچه ها بے سیم زد به سید حڪیم ڪه هرچه زودتر نیروهایت را بفرست ڪه دشمن بچه ها را دور زده و آنها الان در محاصره هستند!
بچه هاے ما شانسے ڪه آورده بودند همه شان تخس بودند و توانسته بودند خودشان را به هر زحمتے ڪه بود عقب بڪشانند ، هرچند زخمے هم داده بودند!!!
قبل از رفتن به خط باید به بهدارے مےرفتیم و مشخصات مان را مےدادیم ڪه اگر اتفاقے افتاد هویت مان مشخص شود...
من هم این ڪار را ڪرده بودم اما، پلاڪم در مقر جا مانده بود!
_یک ماشین آمد ڪه برای بچه هاے تک تیرانداز بود!
عقب ماشین پر از خون بود!
یک لحظه دلم شور افتاد...
با خودم گفتم نڪند برادرم زخمے شده باشد!!!
خودم را به بیخیالے زدم و به خط رفتم!
با بچه ها مشغول صحبت شدیم ڪه یڪے از بچه ها گفت: یازده نفر از بچه هاے تک تیرانداز در یک خانه بر اثر اصابت خمپاره زخمے شدند...
هیچ ڪدامشان هم سالم نیستند!
"سلیمان" فرمانده بچه هاے قناسه آمد!
از او پرسیدم:«چه ڪسانے زخمے شدهاند!؟»
اسم ها را گفت و گفت:«نور احمد» برادرم هم ڪمے زخمے شده...
خواهش ڪردم به عقب بروم و برادرم را ببینم اما ، سید سلیمان گفت:«باید از سید حڪیم اجازه بگیرے»وقتے سید حڪیم آمد به بچه ها سر بزند،از او خواهش ڪردم اجازه بدهد بروم به برادرم سر بزنم...
سید حڪیم گفت:«چیزی نیست ، من او را دیدم چهار تا ترڪش خورده و مشڪل جدے ندارد.»
قبول ڪردم و رفتم سمت راست خط اما دلم همچنان شور میزد...
چند دقیقه بعد یک آرپیجی بالای سر دو تا از بچهها اصابت ڪرد!
آنها گیج شده بودند و بردنشان عقب...
فاصله ام با آنها حدود صد مترے بود!
_خیلی راحت تڪفیرے ها را از پشت خاکریز مے دیدم...
حدود ۱۰۰۰ متر فاصله مان بود!
تا قبل از آن اصلا تڪفیرےها را از نزدیک ندیده بودم،فقط جنازه دیده بودم...
_درگیرے به شدت ادامه داشت!ساعت شش عصر بود،ما چهار نفر بیسیم نداشتیم!
یڪے پیڪا میزد...
یڪے آرپےجے مےزد...
دو نفرمان هم ڪلاش داشتیم!!!
من ڪمے جلوتر رفتم!
تڪفیرےها را از دور دیدم اما چون لباس هایشان شبیه لباس هاے سربازان سورے بود،فڪر ڪردم از بچههاے خودمان هستند...
آنها از زمانے ڪه من به سمت شان راه افتادم با دوربین دید در شب مرا دیده بودند!
دو گـودال بود ڪه قبلا دست ما بود...
اما من نمے دانستم ڪه تڪفیرے ها آن را از ما پس گرفته اند!
تعدادے از آنها در گودال ها مخفے شده بودند،تعدادے دیگر هم با لباس هاے شبیه ما ایستاده بودند!
همین ڪه وارد جمع شان شدم یڪے با اسلحه محڪم به سرم ڪوبید در جا افتادم...
آنها همه عربے صحبت میڪردند و من فڪر میڪردم از بچه هاے حزب الله هستند!
همین ڪه اسلحه را بر سرم ڪوبیدند،تازه فهمیدم اوضاع از چه قرار است...
🔺 ادامه دارد...
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
📗کتاب
#عملیات_کربلای۱
🗓سالروزآزادیمهراندرعملیاتکربلای۱
💠رهبرانقلاب:
‼️در پيروزى كربلاى۱ که شهر مهران آزاد شد، در حقيقت رژيم عراق آبرو و حيثيت نظامى خودش را از دست داد، چون او با همه توان و نيرو میخواست مهران را حفظ كند. آنجا ديگر مسأله، مسألهى فاو نبود كه بگويند فلان يگان نظامى غفلت كرده بود، نيروهاى ايرانى آمدند جايگزين شدند، نه، اینبار آنجا چهار چشمى نيروهاى متجاوز به كمك دستگاههاى جاسوسى و اطلاعاتى بزرگ دنيا متوجه بودند كه مهران را در دست خودشان نگه دارند. اگر عراقيها ظرفيت نظامى داشتند، اگر توانايى رزمى داشتند، بايد میتوانستند فاو را نگه دارند، قلاويزان را نگه دارند. وقتى با تمام تلاشى كه در جبههى نبرد عراقىها كردند نتوانستند جلوى سيل خروشان شماها را بگيرند و شماها مردانه وارد شديد، سلحشورانه عمل كرديد و دشمن را روسياه كرديد و بينيش را به خاك ماليديد، حيثيت نظامى عراق يك باره از بين رفت. معلوم شد اين همه هياهو و هارت و هورت، باطنى ندارد، پوچ پوچ است! ۶۵/۴/۲۹
👇👇👇
عملیاتکربلای۱.pdf
1.05M
📘 کتاب
#عملیات_کربلای۱
🔺بمناسبت ایام عملیات کربلای یک و آزادسازی مهران
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
خاطرات بیسیم چی-۱۱.pdf
8.26M
📗خاطرات بسیار شنیدنی
« #بی_سیم_چی »
( خاطرات رزمنده عاشورایی حمیدرضا عسگریان از روزهای خون و حماسه )
🔺قسمت ۱۱
♦️فایل #ساختهشده در
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
🔰 خاطره بسیار جالب و شنیدنی
#فرار_از_زندان_داعش
( خاطراتی شنیدنی از اسارت یک رزمنده و مدافع حرم افغانستانی ایرانی تبار از دست تروریست های داعشی در سوریه)
🔻 قسمت_۷
_یڪے دیگر همان موقع چاقو اے درآورد و فریاد زد:«جیش السورے» «جیش السورے»
یک لحظه فڪر ڪردم آنها از بچه های جیش السورے هستند ڪه اشتباهے من را دستگیر ڪردند!
با صداے بلند گفتم:«لبیک یا زینب،انأ فاطمیون»
یڪےشان پرسید:«فاطمی!؟»
آنجا بود ڪه ڪاملاً مطمئن شدند من فاطمیون هستم...
یڪے چاقو در آورد ڪه سرم را ببرد؛ فرمانده شان فریاد زد:«نه!نه!این اسیر را من گرفتم؛حق ندارید دست به او بزنید،مال خودم است!
به من دستبند زدند!
من روے زمین افتاده بودم...
پاے یڪے از آنها روے سرم بود!
یڪے آمد با پیراهن و شلوار افغانے، هیڪلے و سیاه چهره ڪه صورتش را با دستمال بسته بود در حالے ڪه به شدت مے لرزیدم،توے دلم گفتم:«خدایا! من اسیر شدم!؟»
با خودم زمزمه ڪردم ڪه جداً اسیر شدم!
نمےدانم چرا آن لحظه اصلاً به مرگ فڪر نمے ڪردم !
با خودم گفتم:«چطور ممڪن است جیش مرا اشتباه گرفته باشد؟!چرا مرا می زنند؟!»
همچنان مبهوت بودم و نمے خواستم اسارتم را قبول ڪنم...
می گفتم:اینها حضرت زینب«سلام الله علیها»را مے شناسند،براے همین بلند فریاد میزدم:«لبیک یا زینب!»
_همینطور ڪه از پیشانے ام خون مے آمد،مرا دست بسته بردند...
پیشانے ام تقریبا ترڪیده بود و خون شدید مے آمد!
دوباره با لگد و مشت ریختند سرم!
آن مرد قوے هیڪل افغانستانے،یک گونے روے سرم ڪشید!
دیگر مطمئن شدم آنها مرا مے ڪشند...
یا ابوالفضل!یا حضرت زینب!خودتان کمک ڪنید!
اینها سر من را میبرند!
خیلی ترسیده بودم!
از ترس داشتم سڪته میڪردم...
وقتے گونے را به سرم ڪشید،من را روی ڪولش انداخت و برد!
سیصد مترے فاصله بود!!!
دم خاڪریز گونے را از سرم برداشتند... دیدم پنجاه،شصت نفر آدم آنجا هستند!
همه با ریش ها و مو هاے بلند مثل جن!
سرشان را ڪه تڪان مےدادند میترسیدم...
یڪے یڪے مے آمدند با من عڪس مےگرفتند!
چند دقیقهاے کتک مےزدند و مےرفتند نفر بعد مےآمد...
آن جور ڪه حساب ڪردم،حدود نُه خاڪریز من را عقب بردند تا رسیدیم به خاڪریز آخر!
ڪنار هر خاڪریز خانه هایے بود و در آن افرادے بودند...
آنها تا من را مےدیدند فریاد مےزدند: «جیش!» و با هلهله و شادے مے گفتند:«اسیر ایرانی!»
چون هرچه با من صحبت مے ڪردند متوجه نمےشدم مےپرسید«وأین؟» جواب مےدادم:«مِن ایران!»
بعد دستشان را به سمت گردنشان تڪان مےدادند و مےگفتند:«سڪین!»
یعنی با چاقو مے ڪشیمت!!!
_در پاهایم هیچ رمقے نبود...
آنها تقریباً من را مےڪشیدند!
دو نفر زیر بغل هایم را گرفته بودند! یڪے هم از پشت لگد مےزد تا راه بروم...
گاهاً با پشت به سرم مےڪوبیدند! وقتی رسیدیم به مقر پشتیبانے از لاے درختان مرا بردن داخل خانه!
انداختنم روے تشڪے،دست و پایم را بستند؛خون همچنان از سرم جارے بود...
تعداد بسیار زیادے ریختن دورم" یڪےشان پوتین هایم را دید و گفت: به به! چه ڪفش هایے!
البته اینها را به زبان عربے مےگفت... ڪفش هایم را در آورد و برد!
دیگرے جوراب هایم را درآورد و یڪے یڪے چیزهایے را ڪه همراهم بود را بردند...
من ڪماڪان مبهوت نگاه مےڪردم!
داخل جیبم مُسَڪِّن سردرد بود...
خیلے پیش مےآمد ڪه در خط بچه ها سردرد مےگرفتند!
این قرصها را درآوردند و فریاد زدند:«حرام! حرام! اینها ترامادول است!»
بهشان فهماندم این ترامادول نیست ژلوفن است و چرک خشک ڪن!
اما آنها گفتند تو ڪافـرے و من را زدند!
بازگفتن اینها همه مخدرات است...
از زدن ڪمترین مضایقه اے نمے ڪردند!
سیگار و فندک مرا هم برداشتند...
از من پرسید:«دخان!؟»
(ینی سیگار)
گفتم:.«بله!»
فریاد زد:«حرام !»
_مدتے ڪه در بهداری بودم،در حد چند ڪلمه عربے یاد گرفتم و برخے از حرفهایشان را مےفهمیدم!
«ابوحسن قفس» همان ڪسے ڪه مرا اسیر گرفته بود!
همه جا دنبال مےآمد...
سوری بود و آنجا من را به دو نفر تحویل داد و گفت:«ببریدش مقر تا من خودم بیایم"»
_من را داخل اتاقے بردند،دواگلی آوردند و سرم را سرسرے باندپیچے کردند...
دائم به خودم مےگفتم:شاینها الان من را میبَرند و سرم را میبُرند!
ترس وجودم را احاطه ڪرده بود... دوباره بردنم بیرون!
حدود پانصد نفر بودند!
وضع عجیبی بود!
«جبهة الشام» ، «جبهة النصره» ، «جیش الحر» ، «العمری» ، «داعش» و گروههاے دیگر هر ڪدام تعدادے از نیروهاے شان بودند...
هر ڪدامشان مرا مے ڪشیدند و مےگفتند او را به ما بدهید!
من هم میان آنها دستبند دستم فشار عجیبے مے آورد ...
🔺 ادامه دارد....
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas
خاطرات بیسیم چی-۱۲ آخر.pdf
10.24M
📗خاطرات بسیار شنیدنی
« #بی_سیم_چی »
( خاطرات رزمنده عاشورایی حمیدرضا عسگریان از روزهای خون و حماسه )
🔺قسمت ۱۲ ( قسمت آخر )
♦️فایل #ساختهشده در
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_m
کتاب کمین جولای 82.pdf
2.94M
📗کتاب
#کمین_جولای۸۲
🔺بمناسبت ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن از همرزمان و همراهان ایشان توسط رژیم اسراییل و فالانژها
🔰۴۷۰صفحه
🔰به کوشش حمید داود آبادی ، نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس
کانال کتاب فیلم دفاع مقدس
@ketab_film_defaa_mogaddas