eitaa logo
کتاب پیکِ روشنا 🌱
4.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
369 ویدیو
7 فایل
حال خوش شما با ما 🌱🌱 🌸#اینجا_جای_دنجیست🌸 + 🔹️دستینه های هنری . سوالات و سفارش : @rahil125 مدیر فروشگاه : @roshana21 . ساعت کار فروشگاه ۸ صبح الی ۱۹ . ۰۹۳۷۴۱۶۹۹۴۴ . کانال کتاب کودک👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624758C85b1c7abee
مشاهده در ایتا
دانلود
برای زن فقط اسارته !!!! 📚ستاره ها چیدنی نیستند صفحه ۱۸۳
قل: السلامُ عليكَ يا صاحِبَ الزّمان هو الآن يقوم بالرّد... کیست که به مولایش سلام کند و علیکم السلام نشنود ؟! سلام ... 🌱🌱🌱
اقیانوس مشرق ☘ این کتاب با نگاهی به زندگی امام رضا (ع) داستان زندگی فردی به نام «عمران بن داوود» را نقل می کند. قصه «اقیانوس مشرق» از این قرار است که مردی به نام «عمران بن داوود» که در جستجوی آب حیات است در بیابانی در مسیر خراسان راه را گم می کند. ابتدای داستان با شرح وضعیت عمران که از تشنگی و خستگی در حالتی بی رمق و وهم آلود در بیابان افتاده آغاز می شود. عمران تشنه است و خسته و مجروح از راه طولانی. ناگهان مردی را می بیند که «زانو می زند بالای سرش. دستش را آهسته زیر چانه عمران می گیرد و صورت عمران را بالا می آورد. عمران در بهت نگاهش می کند. مرد می گوید: آیا تو عِمران پسر داوودی؟» ۱۱۰ تومان 📱برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
اینم یه نمونه دیگه 🕊 عود سوز 🌱 کار دست 🌱 سرامیکی🌱 | تزیین شده با لاستر طلا ۱۲ عیار | ۱۲۵ ت 📱برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
🌸🌱بیرق های مخمل بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛ آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان بیرق های مخمل قابل شستسو پارچه کج راه ۴۸ در ۱۴۸ ۱۸۰ت فعلا همین طرح و حاج قاسم موجود هست
مجموعه 55 جلدی «فکر، کودک، فلسفه» در یک نگاه: 1. توضیح 55 موضوع تفکری برای کودکان 2. فرصتی برای پرورش تفکر کودکان با نگاهی ایرانی - اسلامی 3. 33 متن و تصویر برای آموزش فلسفه به کودکان 4. تعمیق اندیشه کودکان در سیری منطقی 5. آماده کردن کودکان برای درک مفاهیم متعالی زبان کتاب فارسی - انگلیسی مناسب برای رده سنی زیر 12 سال نویسنده 👈غلامرضا حیدری ابهری قیمت 150ت 🌸 برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
📚بذرخون محمد فائزی فرد یک رمان متفاوت از زمانی که داعش وارد ایران شده و تا اصفهان پیش روی کرده است. 📌مردم اصفهان به محاصره داعش عادت‌ کرده‌اند. عادت کرده‌اند هر روز خبر بشنوند که داعش یک گوشه دیگر را هم گرفته است و یک قدم دیگر به کامل کردن محاصره اصفهان نزدیک شده‌اند. اما آن حمله ناگهانی به بخش نظامی فرودگاه شهید بهشتی، فرید را از خواب سنگینش بیدار کرد. فرید قبلاً سیلی سختی به خودش زده بود که از خواب بلند شود اما باید یک چیزهایی را می‌دید. چیزهایی که باورش برای هیچ‌کس قابل قبول نبود؛ حتی خودش! حال او مانده است و شهری در محاصره و فرماندهی خائن. او کدام سمت می‌ایستد؟ محمد فائزی‌فرد که پیش از این جایزه اول جشنواره افسانه‌ها را کسب کرده بود در جدیدترین اثر خود، به یک «اگر» مهم می‌پردازد. اگر داعش، ایران را اشغال می‌کرد، چه می‌شد؟ ۵۸ ت قیمت قدیم جدید ۱۰۵ت 📱برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
📚وقت بودن جلیل سامان❤ 📌این رمان به یکی از معضلات فرهنگی موجود در میان خانواده های ساکن در سیستان و بلوچستان اشاره دارد. سامان در مقدمه خود بر رمانش درباره این اتفاق می نویسد: این رمان بر اساس فیلمی سینمایی نوشته شده است؛ فیلمی به همین نام که توسط نویسنده، کارگردانی شده است؛ ایده نگارش رمان از زمانی به ذهنم رسید که خود را در تنگنای محدودیت های تهیه و پخش فیلم «وقت بودن» دیدم. گذشته از آنکه باید ملاحظات رسانه ای را هم رعایت می کردم؛ اینکه نباید به جایی بر می خورد و کلی باید و نبایدهای دیگر. فیلم سینمایی «وقت بودن» در سال 87 ساخته شد و توانست در چندین جشنواره معتبر جوایزی را به خود اختصاص دهد از جمله بهترین فیلم نامه جشن خانه سینما، سیمرغ زرین بهترین فیلم نامه اول جشنواره فیلم فجر و همچنین دیپلم افتخار بهترین فیلم نامه و بهترین بازیگر نقش اول جشنواره فجر. 🔹️سامان در ادامه مقدمه خود بر رمانش آورده است: بعد از این موفقیت ها، فیلم سینمایی وقت بودن به دلایلی که هنوز برای من هم مشخص نیست چندین سال است که در آرشیو صداوسیما بلاتکلیف ماند و امکان اکران عمومی و حضور در جشنواره های بین المللی را نیز نیافت. نگارش رمان هم یکسال بعد از تولید فیلم به پایان رسید. 📱برای ثبت سفارش 👇 @rahil125
کتاب پیکِ روشنا 🌱
📚وقت بودن جلیل سامان❤ 📌این رمان به یکی از معضلات فرهنگی موجود در میان خانواده های ساکن در سیستان و
در بخشی از فصل نخست رمان می خوانیم: گرد و غبار خوابید و سایه مردی دیده شد که با کلتی رو به آسمان ایستاده و تیری هوایی شلیک کرده بود. صدای مرد در باد پیچید که آمرانه فریاد زد: «من مامور دولتم. یالا برگردین سوار شین» با وجود قیافه جدی و سگرمه های در هم، در درون ناراضی بود و شکست خورده. او حتی یک روز هم نتوانسته بود عهدی را که با خود بسته بود نگه دارد. شلیک کرده بود! شاگرد راننده که بازویش دور گردن بلوچ حلقه شده بود و پایش اسیر دست های حریف بود، با تردید جوان را رها کرد. بلوچ هم سرش را بالا آورده بود و چشم های متعجبش روی کاظمی قفل شده بود با کمی مکث پای شاگرد راننده را رها کرد و با حالتی حق به جانب، گردو خاک لباسش را تکاند. مسافرها با غرغر و قیافه ناراضی به داخل اتوبوس برگشتند؛ انگار کسی وسط فیلم از صندلی سینما بلندشان کرده بود. کاظمی آخر همه وارد اتوبوس شد و زیرچشمی، مسافران کنجکاو را که به او خیره شده بودند، پایید. این درست همان چیزی بود که همیشه از آن فرار می کرد. اما هر چه بود، از این دخالت پشیمان نبود. شاید با این کار جلوی فاجعه ای را گرفته بود...