eitaa logo
کتاب باز
355 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
43 فایل
وقت شما برای ما خیلی ارزشمنده ما باگنجینه‌ای از کتاب‌های خوب، و ارائه‌ی مطالب کاربردی در مورد بهبود روابط‌عاطفی با خانواده،بهت یادمیدیم که آرامش رو به خودت هدیه بدی و بهترین خودت باشی و 🤗خوشحال زندگی کنی ادمین: @ghnbrhdr حیدری روانشناس و مشاوره خانواده
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام و عرض ادب خدمت همراهان 💫 امام جعفرصادق (ع): یاتی علی الناس زمان هرج لا یا نسون فیه الا بکتبهم روزگار پر از فتنه‌ای بر مردم خواهد شد که جز به کتابهایشان انس و آرامش نگیرند. کافی ج1ص52 💬 آیت‌الله خامنه‌ای: امروز کتابخوانی و علم آموزی، نه تنها یک وظیفه‌ی ملی که یک واجب دینی است. ⬅️ با توجه به وظیفه‌ای که بر گردنمان است، قصد داریم از این پس، کتاب‌هایی مفید را برای مطالعه به شما معرفی کنیم. 🔅 اگر دوست دارید مطالعه کنید و فرزندانتان را آگاه کنید، ما را در کانال همراهی کنید. 📚 کتاب بخوانیم 🪴 👇 https://eitaa.com/ketabebaz
📙 📚 عنوان کتاب: لواسان تا کانی مانگا ✍️نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🏡 ناشر: شهید ابراهیم هادی 📖 صفحات: ۱۶۸ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب کتاب زندگی‌نامه داستانی و خاطرات شهید است. تنها کتاب نیست، بلکه روایت یک زندگی نمونه و کامل است که می‌تواند چشمه‌ای از نور و معنویت برای خواننده این کتاب به ارمغان آورد. 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب مهدی در خانواده‌ای متولد شد که مادر، مدرس قرآن و پدرش کارگری رنج کشیده بود. وی با آمدنش شور و نشاط و برکت خاصی به خانه امامقلی خندان هدیه آورد…. شهید خندان پس از گذراندن دوران طفولیت در مهرماه سال ۱۳۴۷ به دبستان رفت، دوره ابتدایی را در سال ۱۳۵۲ به پایان برد و برای ادامه تحصیلات وارد مدرسه‌ی راهنمایی (نارون) شد. مهدی در کنار تحصیل به کار نیز اشتغال داشت و کمک خرج و نان آور خانواده بود. این تربیت دو بعدی –تحصیل توام با کار– از او نوجوانی پخته ساخته بود. در پایان خرداد ماه سال ۱۳۵۵، مهدی دوره تحصیلات راهنمایی را پشت سر گذاشته و اکنون آماده بود تا وارد دبیرستان شود. وی می‌خواست تحصیلات خود را در رشته‌ی مکانیک ادامه دهد، اما نزدیکترین هنرستان صنعتی با روستایشان کیلومتر‌ها فاصله داشت. از طرفی فقر مالی خانواده به او اجازه نمی‌داد که خانه‌ای در شهر اجاره کند… 🔅 برای دوستان خود ارسال کنید و در افزایش سواد جامعه سهیم باشید. 📚 کتاب بخوانیم 🪴 👇 https://eitaa.com/ketabebaz
📙 📚 عنوان کتاب: ستاره‌ها چیدنی نیستند ✍️نویسنده: محمدعلی حبیب‌اللهیان 🏡 ناشر: معارف 📖 صفحات: ۳۷۶ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب ❇ کتاب «ستاره ها چیدنی نیستند» تلاش دارد مقوله را از دو منظر مورد بررسی قرار دهد؛ 👈 اینکه آیا حجاب، آزادی را از زنان می‌گیرد 👈یا به آنها عزت بیشتری می‌بخشد دو پرسش اساسی است که در این کتاب مطرح می‌شود. کتاب ستاره ها چیدنی نیستند نوشتهٔ محمدعلی حبیب اللهیان است. نشر معارف این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. کتاب ستاره ها چیدنی نیستند در ۱۳ فصل نوشته شده است، که در واقع یک مقاله‌رمان و تلفیقی است از داستان و واقعیت. این رمان ایرانی که از زندگی یک دختر آمریکایی الهام گرفته شده است، با توصیف وضعیت یک دختر آغاز می‌شود. راوی به ما می‌گوید که 💬 دست‌ و پای یک دختر به یک صندلی آهنی در کنج یک اتاق طناب‌پیچ شده بود. دختر التماس می‌کرد و می‌خواست که رهایش کنند. مردی که ریش بلند و کله‌قندی داشت و پیراهن سفید یقه‌سه‌سانتی پوشیده و یک انگشتر بزرگ با نگین قرمز توی انگشتش بود، کمربند را بالا می‌بُرد و بی‌هدف به بدن دختر می‌زد. دختر جیغ می‌کشید و می‌گفت و التماس می‌کرد. مرد دوباره شروع کرد به زدن دختر با کمربند و دختر بلندتر جیغ می‌کشید و میگفت، ولی اون آقا به من گفت باید به شما احترام بزارم. این دختر کیست؟ آن مرد کیست؟ آن‌ها کجا هستند و این چه وضعیت بغرنجی است؟! خواندن این کتاب را به شما توصیه می‌کنم. 🔅 برای دوستان خود ارسال کنید و در افزایش سواد جامعه سهیم باشید. 📚 کتاب بخوانیم 🪴 👇 https://eitaa.com/ketabebaz
📗 برگرفته از کتاب 💬 «صبح زود روز یک‌شنبه، وقتی پدر و مادر سارا هنوز خواب بودند، سارا به‌سمت مرکز اسلامی نیویورک به راه افتاد و ماشا هم در میانهٔ راه به او پیوست. سارا با لبی خندان و صورتی بشاش به ماشا رسید. وقتی ماشا از او علت خوشحالی‌اش را پرسید؛ سارا گفت که برایش باورنکردنی بوده که بعد از صحبت با پدرش، تا حد زیادی از شدت مخالفت پدرش کم شده است. موضوع از این قرار بود که: شب گذشته، سارا بعد از چند روز ماندن پیش ماشا، بالاخره عزمش را جزم کرد که به خانه برگردد و با پدرش صحبت کند. برای همین وقتی پس از تماس تلفنی ماشا به پدرش -که به خواست سارا انجام شد- فهمید پدرش کمی سرحال است و وقت مناسبی برای صحبت کردن با اوست، از ماشا خداحافظی کرد و به خانه‌شان رفت. وارد ساختمان که شد، رفت کنار پدرش نشست. دست او را لمس کرد و با لحنی آرام از او درخواست کرد که به حرف‌هایش گوش دهد. پدرش ابتدا چندان توجهی نکرد اما وقتی سارا بدون مقدمه گفت: «پاپا! اصلاً میدونی من دستور دارم که به شما احترام بذارم؟ این چند روز بارها می‌خواستم داد و فریاد راه بندازم و... اما باید طبق این دستور عمل کنم. چون احترام به شما برای من یه وظیفه‌ست. اینو میدونستی پاپا؟... روحانی مسلمانی که باهاش آشنا شدم بهم گفت نباید به پدر و مادرت بی‌احترامی کنی. حتی نباید بهشون بد نگاه کنی. تا خدا از دستت راضی باشه. این یه دستوره توی دین اسلام پاپا! همون که این دستور رو داده، نوع پوشش من رو هم تعیین کرده... اون وقت شما می‌خواین من با اون مخالفت کنم؟ چرا آخه؟...» پدرش نتوانست به حالت قهر خودش ادامه دهد. سارا ناباورانه دید که خطوط صورت پدرش تغییر کرد و نگاهش از حالت عصبی و ناراحت تبدیل شد به کنجکاوی و دقت. پدر سارا در حالی‌که سعی می‌کرد چهره‌اش بی‌تفاوت و خنثی باشد، پرسید: «مگه نگفتی دین مسلموناست؟» سارا دست پدرش را فشار داد و با ذوق گفت: «چرا! ولی نه اون اسلامی که به ما گفتن. پاپا اگه قوانینش رو برات بگم باورت نمیشه! حضرت محمد کامل‌ترین دین رو برای آدم‌ها آورده. یقین دارم نمیدونی این دین به تمام جزئیات زندگی آدم، روحش، روانش، جسمش، حتی خواب و خوراکش توجه کرده. پاپاجون...» پدر سارا دستش را از توی دست سارا بیرون کشید و موهایش را مرتب کرد. بعد نگاهش را سمت اتاق سارا انداخت و گفت: «پاشو یه منبعی از این اطلاعات بیار ببینم.» و.... شده بود آن‌چه سارا می‌خواست اتفاق بیفتد. گرچه مادر سارا مثل پدرش راضی و آرام نشده بود و هنوز اکراه داشت از این‌که سارا با کسانی که او را با اسلام آشنا کرده‌اند، رفت‌وآمد داشته باشد؛ اما حرف آخر را پدرش زد و گفت: «پس... هربار که جلسه‌ای رفتی، هرچی شنیدی و بهت گفتن باید برای من واگو کنی. هر کتابی هم که بهت دادن، به منم باید بدی ببینم چی توش نوشته. باید بدونم دیگه از پدر و مادر چی میگه این دین؟»» 🔅 برای دوستان خود ارسال کنید و در افزایش سواد جامعه سهیم باشید. 📚 کتاب بخوانیم 🪴 👇 https://eitaa.com/ketabebaz
📙 📚 عنوان کتاب: خاتون و قوماندان ✍️نویسنده: مریم قربان‌زاده 🏡 ناشر: ستاره‌ها 📖 صفحات: ۱۸۲ صفحه 📗 معرفی کوتاه کتاب کتاب، روایت زندگی همسر شهید (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون است. علیرضا توسلی معروف به ۱ مهر ۱۳۴۱ در افغانستان به دنیا آمد و ۹ اسفند ۱۳۹۳ در سوریه، شهر درعا شهید شد. ابوحامد فرمانده و بنیانگذار بود. او تمام زندگی‌اش را رزمنده بود و در جبهه‌ها جنگید. با شروع جنگ ایران و عراق به کردستان رفته و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت. وقتی جنگ ایران و عراق به پایان رسید، برای جنگ با ارتش شوروی به افغانستان رفت ... 📖 قطعه‌ی کوتاه کتاب مردادماه سال ۷۹ بود. من وارد نوزده‌سالگی شده بودم. یک روز مامانِ عالیه، یکی از همسایه‌ها با عکسی سه‌درچهار به خانه ما آمد. گفت: «برادرم سیدامیر دوستی دارد که این عکسش است. در سپاه حضرت رسول کار می‌کند. آدم خوبی است. خیلی مؤمن است، اما پولی ندارد. به فکر پول درآوردن هم نیست. چون آدم خوب و باایمانی است، دوستانش دارند برایش آستین بالا می‌زنند». 📚 کتاب بخوانیم 🪴 👇 https://eitaa.com/ketabebaz