eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🟢سفارش (ع) به (س) برای 📖مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی (از اوتاد و بزرگان و شاگردان ): در تحصیل می‌کردم، برادرم ماهانه مبلغی برای مخارج زندگی می‌فرستاد تا از تحصیل فارغ شدم و به آمدم. برادرم فوت کرد و او را به بردند، اما من دسترسی نداشتم بر سر قبر او بروم و به عوض آن به زیارت حضرت رضا؟ع؟ رفتم و از آن بزرگوار تقاضا کردم لطف کنند به قم بروند و به خواهرشان سفارش برادرم را بنمایند. پس از این جریان، یکی از اصحاب مرحوم حاج شیخ حسنعلی که از این موضوع اطلاعی نداشت، خواب می‌بیند که در به قم مشرّف شده و به (س) رفته است، خدام حرم مردم را کنار می‌زنند و می‌گویند: حضرت رضا(ع) به قم تشریف آورده‌اند و می‌خواهند سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی را به خواهرشان حضرت معصومه(س) بنمایند. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢ماجرای مواجهه و استاندار مشهد در زمان ! 📖زمانی که دستور زنان و متّحدالشکل شدن مردان را صادر کرد، مردم ، در مخالفت با فرمان پهلوی، در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند. ، برای رفع تحصن مردم و رفع قائله مسجد دستور داد مردمی را که در مسجد اجتماع کرده بودند به خاک و خون کشاندند. تا جایی که یکی از شبستان‎ها از کثرت کشتار، به نام مشهور شد. بعد از این واقعه، پاکروان به‌مرور زمان به دل‌درد مبتلا شد. روزبه‌روز دل‌درد او شدیدتر شد و پزشکان از معالجه او عاجز شدند. بعضی از اطرافیان پاکروان پیشنهاد کردند شیخی در مشهد است که امراض لاعلاج را معالجه می‎نماید. تا اسم شیخ را شنید با تنفر گفت اسم این طایفه را نزد من نیاورید! دل‌دردش شدیدتر شد. تا اینکه از روی ناچاری گفت، بروید او را بیاورید. اطرافیان به محضر رسیده، موقعیت پاکروان را بازگو کردند. جناب شیخ بر بالین پاکروان حاضر شد. شیخ حسنعلی نخودکی نوک عصای خود را روی شکم پاکروان گذاشت و پرسید اینجای شکمت درد می‎کند؟ وقتی نوک عصای جناب شیخ به شکم پاکروان رسید، پاکروان گفت: آقا دیگر درد احساس نمی‎کنم. سریع از جای خود بر‎خاست و گفت بروید دسته‌چک مرا بیاورید. شیخ گفت ما به پول تو احتیاجی نداریم! جناب شیخ فرمود: شنیده‎ام که شهرداری مشهد برای تعریض یکی از خیابان‌ها که در آن امام‎زاده‌ای به نام است، قصد تخریب آن را دارد. دستور دهید که از تخریب آن جلوگیری کنند. پاکروان از درخواست جناب شیخ استقبال کرد. پس از رفتن ایشان دستور داد اطراف امام‎زاده را فلکه کنند. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢عارفی که مرحوم (ره) از شاگردی در محضر او به نیکی یاد می‌کرد! 📖مرحوم قاضی(ره): هم عارفِ دیگری بود که ما را رسم عرفانی آموخت. او شاگرد بود. گویی هنوز رایحه آن مرحوم داشت. به کرات از منش ملاحسینقلی سخن می‌گفت. وقتی‌که از این استادش می‌گفت، چهره‌اش می‌شکفت و دلش به لرزه می‌افتاد. کسب وکاری برای خود داشت. وضع معیشت مناسبی هم برایش فراهم آمد، اما دلبسته و شیفته معنویت بود. دلش میل محبوب داشت. بر دکان کسب نیز که می‌نشست، از فارغ نبود، نمی‌توانست که فراغت بیابد. سال‌ها آتش هجران بر جگرش مانده بود. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/120435 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢حفظ از خطر توسط حضرت رضا (ع) 📖 که در قداست و نمونه و حجت بر دیگران است، فرمود: به قصد زیارت حضرت رضا(ع) به مشهد می رفتم. حدود سی فرسخ به یکی از شهرهای بین راه مانده بود که برادرم را در آنجا دیدم ازطرف مقابل می‌آمد، رو به من کرد و گفت: برادر! به نرو که موردتجاوز دزدان قرار می‌گیری، دزدها به مال ما تجاوز کردند. برادر! مبادا به مشهد بروی که در معرض قرار خواهی گرفت. من از شنیدن این جریان دلم شکست و متوسل به علی بن موسی الرضا(ع) شدم. بعد دیدم ماشین صدایی کرد و از زمین بالا رفت و حدود ده دقیقه نگذشت که وارد گاراژ شهر شدم و آنچه تعجب من را زیادتر می‌کرد، این بود که ماشین بنزین هم نداشت، اما پس از آن دیدم پر از بنزین شده است. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢روزی که شیطان از (ره) عصبانی شد! ✅مکالمه و یکی از شاگردان مرحوم (ره) در عالم خواب: 📖- برای همۀ هم‌درس‌هایت که در درس شیخ می‌نشینید، ریسمان‌هایی دارم. از کسانی چون شما چشم نخواهم پوشید، درحالی‌که ممکن است چند روز دیگر چون شیخ مایه من شوید! - مگر شیخ با تو چه کرده؟ شیطان ضخیم شکافته‌شده‌ای را روی زمین انداخت. - دیروز با این زنجیر گردن شیخ را گرفتم و تا میان بازار کشیدم؛ ناگهان تکانی خورد و حلقه‌های زنجیر را شکافت. جوان چشم‌هایش را بست. شیخ را دید که تحت‌الحنک را باز کرده و پیش از درس می‌گوید. - اعوذ بالله من الشیطان الرجیم... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/72161 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢مرحوم حجت‌الإسلام استاد فنّ بیان و خطابه 📖 و فنِ بیان بود. به‌جرئت باید عرض کنم که در عصر خود در بین نظیر و نمونه‎ای نداشت یا کم‌نظیر بود. با تحمل زحماتی که در تحقیق مطالب برای ارائه آن در منبر برای شنوندگان بیان می‌‎کرد، انتظار داشت که شنوندگان هم گفتار او را درک و فهم نمایند. در راستای انتظار خود از مستمعان، مطلبی را فرمودند بدین مضمون: من در همه خود بی‎قید هستم؛ بدین معنا که هیچ‎گاه در منزل دستور نمی‎‌دهم چه غذایی برایم تهیه کنید. هرگونه غذایی را تناول می‎‌‎نمایم. هرگونه لباسی را می‌‎پوشم. در هر مکانی می‌‎خوابم و در هر جا استراحت می‌‎نمایم، اما در یک مورد روحم بسیار لطیف و حساس است و آن اینکه اگر مطلبی را که با همه زحمت در تحقیق آن و با بیانی رسا و شیوا در مطرح ‎نمایم، متوجه شوم که شنونده آن را درک و فهم نکرده است می‌شوم و در روحم اثر نامطلوب می‎‌گذارد. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢پاسخ جالب به کسانی که از او خواسته بودند کتابی بنویسد! 📖 سید علی قاضی طباطبایی(ره): برخی از احباب بارها خواستند تا کتابی بنگاریم، اما بر این باوریم که پیشینیان چیزی که ذکر نشده باشد، باقی نگذاشتند. هرچه بوده در همین (ع) بوده است. برخی آثار را هم مکتوب کردیم، اما جهد خود را بر تربیت نهادیم و رسالت نگارش را به دیگران وانهادیم. چونان پدر، بر این باوریم که چون خود را پاکیزه داری، دگران را هم می‌توانی که رحمت افزایی. نیازی به امر و نهی دیگران نیست. اگر پاکی در تو رسوخ کند، اگر سپیدی بر تو غالب آید، دگران را هم می‌توانی مددرسانی و دست‌گیری. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/120435 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 آیت الله و ذکر (س) 📖 می‌رسد به چند نفر که پشت درب بسته مانده بودند و کلید نداشتند در را باز کنند. شخصی می‌گوید: نام مادر (ع) را بیاورید، قفل باز می شود. آقای کشمیری می‌فرماید: اسم مادرم (ع) را می‌آورم. اسم را می‌آورد و درب باز می شود. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢کرامتی شگفت‌انگیز و عجیب از (ره) 📖در یکی از سال‌ها آقا شیخ مرتضی زاهد در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بر بالای منبر بود. آن روز آقایان در داخل اتاق‌ها حضور داشتند و جمعی از خانم‌ها در گوشه‌ای از حیاط نشسته بودند. در وسط‌های جلسه ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خانم‌هایی که در حیاط نشسته بودند، می‌خواستند خودشان را جمع‌وجور کنند، همهمه و سروصدایشان بلند شد. در همین لحظه آقا شیخ مرتضی سرش را کمی به‌سوی آسمان بالا گرفت و به‌آرامی گفت:« مگر نمی‌بینی؛ نبار!» آقا شیخ مرتضی دوباره به ادامه صحبت‌هایش مشغول شد. کم‌کم سر و صدای خانم‌ها فرو نشست و ما هم که داخل اتاق بودیم متوجه شدیم دیگر خبری از باران نیست. جلسه به پایان رسید و مردم در حال رفتن بودند. در موقع بیرون رفتن از خانه، همه خیال می‌کردند باران دوباره شروع به باریدن کرده است. ولی من ناگهان به‌صورت تصادفی به پدیده‌ای بسیار شگفت و اعجاب‌آوری واقف شدم. ابتدا شک کردم، ولی دوباره برگشتم و بادقت، داخل و خارج از خانه را نظاره کردم. باورکردنی نبود، ولی آنچه را می‌دیدم بسیار واضح و آشکار بود! در بیرون از خانه در همه‌جا باران می‌بارید و فقط در فضای آن خانه باران نمی‌بارید. و من تازه متوجه شدم بعد از آن دعای آقا شیخ مرتضی زاهد، در همه این مدت باران در حال باریدن بوده است و فقط در فضای آنجا باران نمی‌باریده است! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢تلاش پدر در پرورش مرحوم (ره) 📖- پسرم! مدت‌هاست به فکر پیدا کردن استاد خوبی برای تو هستم. وقت آن است پیش استادی بروی که علوم شرعی را به تو بیاموزد. مرتضی از اینکه پدرش تا این اندازه جدی با او حرف میزد، احساس مردانگی کرد و حرارتی زیر پوستش دوید. ملّامحمدامین حرف‌هایش را ادامه داد. - شیخ حسین اکنون عالم خاندان انصاری و بزرگ علمای شهر ماست. به‌زودی مدرسی برپا خواهد کرد. من امشب از او اجازه گرفتم که تو را هم به آن مدرس بفرستم. مرتضی مردانه روبه‌روی پدر نشسته بود و به چهرۀ او نگاه می‌کرد. - چشم پدر! شاگرد خوبی خواهم بود. - شک ندارم که چنین است. باسرعتی که تو قرآن را از بر کردی و فارسی و عربی آموختی، بی‌تردید فقه را هم خواهی آموخت. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/72161 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢عالمی که در حرم حضرت معصومه(س) جلوی رضاخان ایستاد! 📖پس‌ازآنکه به سلطنت رسید و بی‎‌حجابی زنان را اجباری کرد، خانواده او بی‌حجاب به قصد تفریح و سیاحت به مسافرت کردند و به (س) وارد شدند. در این هنگام، با اعتراض شدید مرحوم حاج شیخ روبه‌رو شدند. آن‌ها از خارج شدند و بلافاصله ماوقع را به رضاخان گزارش کردند. رضاخان خود را به‌سرعت به قم رسانید و حاج شیخ را پس از ضرب‌وشتم به فرستاد و زندانی کرد. سپس به (ع) تبعید کرد و زیر نظر گرفت. مرحوم که یکی از اولیای خدا بود در مدت در خدمت معظم له بود. می‎گفت در این مدت، از معظم له مشاهده کرده بود. چون ارادت و موقعیت ایشان به (عج) می‎دانست، مکرر از ایشان عاجزانه تقاضا می‎کرد راهی برای آن حضرت به حقیر ارائه نمایند . روزی شیخ محمدتقی فرمودند: عباس! امسال به مشرّف می‌شوی و موفق به زیارت حضرت خواهی شد. و جزئیات آن را کامل بیان فرمود. طبق فرمایش معظم‌له همان سال مشهدی عباس به طریقی معجزه‌آسا وسایل تشرفش به عتبات عالیات فراهم گردید. با تمام جزئیاتی که شیخ محمدتقی گفته بود به محضر امام زمان(عج) رسید. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢ماجرای کمک به یک نیازمند! 📖مرحوم سید علی قاضی طباطبایی(ره): روزی در دکانی بودیم که میوه و سبزی می‌فروخت، او ما را دیده بود که خم شده و مشغول سوا کردن کاهوهای پلاسیده‌ایم، هر آنچه را که به کار دیگران نمی‌آمد را جدا می کرد‌یم. آن‌ها را به صاحب مغازه دادیم و حسابش را پرداختیم. کاهوهای پلاسیده را زیر عبا گرفتیم و روانه شدیم. آن فاضل و طلبه جوان، ما را رها نکرد و به دنبالمان آمد. از سرّ این کار پرسید. به او گفتیم که ما این مرد فروشنده را می‌شناسیم. فرد بی‌بضاعت و فقیری است. گهگاه به او مساعدت می‌کنیم. نمی‌خواهیم چیزی بلاعوض به او بدهیم. باید کرامتش محفوظ بماند. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/120435 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢شفای با توسل به حضرت (ع) 📖حجت‌الإسلام سید اسماعیل سجاد (از روحانیان و بسیار موثوق): من در حدود دوازده‌سالگی بودم که جوشی در سفیدی چشمم ظاهر شد، نزدیک بود به سیاهی چشمم برسد. اگر به سیاهی چشمم می رسید، بینایی‌ام به‌کلی از بین می رفت. دوستان به من گفتند: باید پیش حسین‌خان طبیب بروید. نزد او رفتم و او پس از معاینه نظر داد که باید چشمم جراحی شود. وقتی نتیجه طبابت این شد، تصمیم گرفتم نزد حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا(ع) بروم تا از ایشان شفا بگیرم. یقین هم داشتم که آن حضرت مرا شفا خواهند داد. با حالت توجه و توسل و با چشمانی گریان، وارد حرم مطهر شدم و از آن حضرت شفا خواستم. چیزی نگذشت که یقین پیدا کردم حضرت مرا شفا داده‌اند. از حرم مطهر بیرون آمدم و در آینه‌ای نگاه کردم. دیدم اثری از آن جوش در چشمم نیست و به عنایت حضرت به‌کلی محو شده است. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢 (ره) و حکومت نظامی 📖حکومت نظامی اعلام شده بود و مردم بعد از ساعتى معیّن از شب، حق بیرون آمدن از خانه‌هایشان را نداشتند. در آن دوران یکی از جلسه‌های آقا شیخ مرتضی زاهد بى اندازه به طول می‌کشد و تا بعد از ساعت حکومت نظامی ادامه می‌یابد. آن شب آقا شیخ مرتضی با چند نفر از دوستان و رفقایش در حال بازگشت از جلسه بودند که در راه با تعدادی پاسبان روبه رو می شوند. دوستانش با ترس و دلهره به آقا شیخ مرتضی می‌گویند: «آقاچند پاسبان دارند به این سو می‌آیند؛ چه باید بکنیم؟» و آقا شیخ مرتضی زاهد جواب می‌دهد: «نگران نباشید و همگی بیایید در کنار من بایستید.» او به کنار دیوار می‌رود و همه همراهانش نیز در کنارش می‌ایستند. آقا شیخ مرتضی شروع به گفتن کلماتی می‌کند. پس از لحظاتی پاسبان‌ها به آن ها نزدیک می‌شوند و بدون اینکه آن ها را ببینند، درست از جلوى آن‌ها رد می‌شوند و می‌روند... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢دغدغه های برای رسیدن به 📖مرتضی هرچند با پرهیزهای پدر و عمویش هیچ‌گاه قدم به خانقاه نگذاشته بود ولی دغدغۀ جست‌وجوی حقیقتِ اهل طریقت را می‌شناخت و مقدس می‌شمرد؛ هرچند راه آن را گذر از دروازۀ شریعت و فهم تمام و کمال دین در ظاهر و باطن می‌دانست. برای مرتضای پانزده‌ ساله، طریقت‌های صوفیانه‌ای که او را احاطه کرده بود، تکیه‌گاه مستحکمی نبود و «عقل»، آنچه بیش از همه مرتضی آن را محترم می‌شمرد، حکم می‌کرد آنچه خداوند از احکام ظاهری در مصحفی آسمانی فروفرستاده، نباید آن‌قدر کم‌ ارزش باشد که راهی به حقایق و وصول به مغز و باطن دین باز نکند. از طرفی این نمی‌تواند درست باشد که فروگذاشتن و ترک شریعت اثری در فاسد شدن اصل دین نداشته باشد. او انتخاب کرده بود. «فقه». مسیری بود که باید آن را در پیش می‌گرفت. با این امید که امانت‌دار شایسته‌ای برای شارع مقدس باشد و اگر چنین باشد، چرا شارع مقدس موهبت‌های ملکوتی و حقایق روحانی را از او دریغ کند؟ 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/72161 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢وقتی هم در شفای بیماری عاجز بود! 📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می‎ گفت: در زمان جوانی به خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسن‌علی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویه‌ها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجه‌ای نگرفتم. ناراحت و نالان در آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمک‌کار خانواده ما می‌‎آمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس‌ از آنکه پیرزن را برای من نقل کردند، از روی به دستور ایشان عمل کردم. پس‌از مدتی کوتاه از آن نجات پیدا کردم. پس‌از این جریان به خدمت جناب مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود می‎دانی چرا دانستنی‎‌های من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ می‎‌خواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد می‎جوید. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢سرّی که دیگران مطلع شدند و باعث شد برکت از خانه ما برود! 📖 برای مرحوم نقل کرده بود: روز سرد زمستانی بود. صبح که درِ مغازه را باز کردم تا هنگام غروب مشتری به سراغم نیامد. درِ مغازه را بستم و با دست خالی به‌سوی منزل رهسپار شدم. هرچه به‌طرف منزل نزدیک می‎‌شدم نگرانی‎ام بیشتر می‎‌شد؛ چراکه پولی نداشتم که حداقل نانی تهیه کنم و برای اهل‌وعیالم ببرم. تا آنجا که ناچار شدم در کنار کوچه، نزدیک منزل بایستم شاید بتوانم چاره‌‎ای بیندیشم؛ درحالی‌که به فکر فرو رفته بودم شخصی مقابلم ظاهر شد و فرمود این برای شماست. من بقچه نان را گرفتم و بی‌توجه به آن شخص که کیست به‌سوی منزل به راه افتادم. هنگامی‌که داخل منزل شدم خانواده گفتند: آقا سیّد کریم چرا دیر آمدی؟ بچه‎‌ها با حالت خوابیدند. به ایشان گفتم بچه‌‎ها را بیدار کن که شام بخورند. وقتی بقچه را باز کردیم، دیدیم نان‎‌ها گرم است؛ مثل آنکه تازه از درآمده باشد. با کمال تعجب دیدیم در میان نان‎‌ها مقدار زیادی حلواست. همگی شام را از آن نان و حلوا خوردیم و سفره را جمع کردیم، صبح برای صبحانه باز کردیم و در کمال تعجب دیدیم که حلوا و نان‎‌ها به مقدار شب گذشته باقی است! تا یک هفته ما از آن نان و حلوا استفاده می‎‌کردیم و هرگز کم نمی‌‎شد. بعد از یک هفته سفره را باز کردیم. اثری از باقی نبود. از اهل ‌بیت پرسیدم چه شد که نان و حلوا تمام شد؟ ایشان گفتند: حقیقت این است که دیروز خانمی از همسایه‎‌ها به منزل ما آمد و پرسید حدود یک هفته است که از منزل شما عجیبی استشمام می‌‎کنم. چه چیزی در منزل شماست که منزل ما را هم معطر کرده است؟ من هم در کمال سادگی داستان نان و حلوا را برای ایشان نقل کردم. شاید این سرّی بود که نباید دیگران مطلع می‎شدند. به همین دلیل، این برکت از منزل ما بیرون رفت. مرحوم حاج سیّد محمد می‌‎فرمود مرحوم آقا سیّد کریم موقعیتی پیدا کرده بود که به خدمت (عج) شرفیاب می‌‎شد. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢نتیجه و گذشت از سود کلان 📖یکی از کاسب‎‌های مصداق «الکاسب حبیب‌ الله»، مرحوم بود. وی نقل کرده است: تاجری روغن‌فروش به این‌جانب مراجعه و پیشنهاد سی حلب روغن حیوانی کرد. به مغازه آن تاجر رفتم و سی حلب روغن را خریدم و پول آن را نقداً پرداخت کردم. روز بعد از ، تاجر پیغام داد که اگر حاضر به فسخ معامله باشی، دو برابر قیمتی را که خریداری کرده‎‌اید به شما می‎‌دهم و از روغن‎‌ها صرف‌ نظر نمایید. به ایشان پیغام دادم که روغن‎‌ها را از شما خریده‎‌ام و حاضر به اقاله آن نیستم. پس‌ازآنکه روغن‎‌ها را تحویل گرفتم اعلام کردم هر خانواده‌‎ای می‎تواند مقدار نیم کیلو روغن به خریداری نماید؛ درحالی‌که قیمت روغن چندین برابر بیشتر شده بود. همه سی حلب روغن را که هر حلبی هفده کیلو بود در بین اهالی محل به قیمت خریداری‌ شده تقسیم کردم. خداوند متعال هم در مقابل این و از سود کلان و خدا به آن مرحوم فرزندی عنایت فرمود که امروز در قم، از مدرسان سطح بالای حوزه و از وزنه‌‎های تدریسی در به نام حجت‌ الاسلام‌ و المسلمین است که وجودش منشأ زیادی در بین است. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢توسّل به امیرالمؤمنین علی(ع) و کسب تکلیف از ایشان 📖: پدرم آیت‌اللَّه العظمی هنگامی‌ که چهار فرزند داشت، از نظر مالی در مضیقه بود، به‌طوری که اجاره منزل که سالی دو دینار عراقی بود، سه سال به تأخیر افتاده بود. تصمیم گرفت به منزل مرحوم میرزا (شاید میرزای شیرازی) برود و نماز و روزه استیجاری بگیرد، رفت و گرفت و سه ماه نماز را هم خواند، اما هر وقت می‌خواست از آن پول استفاده کند دلش حاضر نمی‌شد و بالاخره پول را بدون اینکه مقداری از آن را خرج کند، برگرداند. فرمود: هنگامی‌که از خانه میرزا برمی‌گشتم، به در صحن امیرمؤمنان(ع) رسیدم و خطاب به آن حضرت گفتم: کلاه‌گوشی من هست و بیل هم دارم، اگر مرا نمی‌خواهید، می ‌توانم بروم کار کنم و اگر می‌خواهید، از باب سهم خمس سادات به من بدهید تا فرزندانم را اداره کنم. این را گفتم و به منزل رفتم و مشغول مطالعه شدم، دیدم درِ خانه را می‌زنند و کسی از پشت در صدا می زند: سید محمود، این پول سهم سادات است. پول را گرفتم دیدم ده دینار است! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢توسل به (ع) در مِنا... 📖: به رفته بودم، پایم سوزش پیدا کرد آن را بستم. به و رفتم وقتی می‌خواستم به روم از راه رفتن عاجز بودم و سعی کردم وسیله‌ای فراهم کنم، ولی موفق نشدم. عاقبت با همان پا خود را به مِنا رساندم و یک نفر از بغداد هم همراه من بود. هرچه گشتیم که چادر خودمان را پیدا کنیم نتوانستیم، تا بعداز ظهر می‌گشتیم و در آن هوا خیلی بـی‌حال و مضطرب شدیم. همراه من از ناراحتی و گرما، سر خود را داخل یکی از خیمه‌ها کرد. وقتی به او گفتم: بیا فلان کار را انجام دهیم، دیدم گریه می‌کند و مضطرب و شده است. من رو به قبر مطهّر (ع) کردم و عرض کردم: آقا، مضطرّ شدیم، به ما عنایت فرمایید. همان گاه دیدم کسی بالای سر ما ایستاده و بدون سابقه به ما می‌گوید: چادر خودتان را می خواهید؟ گفتم: آری. گفت: همراه من بیایید. ده قدمی رفتیم ما را به چادرمان رساند، نگاه کردیم دیدیم آن مرد نیست... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢آقا سید حسین پدرِ (ره) 📖مرحوم سید علی قاضی طباطبایی(ره): آرامش و سکینۀ پدرمان، آقا سید حسین(قاضی طباطبایی)، خود به‌تنهایی بر حقیقتِ این راه گواه بود. احوال آرام و باطمأنینۀ او را که می‌دیدیم، می‌دانستیم که راه حق را برگزیده است. تهجّد شبانه‌اش را که می‌دیدیم، تضرع خاضعانه‌اش را که نظاره می‌کردیم، دلمان برقرار نمی‌ماند. رایحۀ معنویت را، از پدر استشمام کرده بودیم. آقا حسین به‌قدر وسع در طریقت معرفت کوشیده بود. تفسیر سوره «حمد» و «انعام» را نگاشته بود، اما بیش از آنکه دست بر قلم بَرد، به تربیت احوال خود پرداخته بود. می‌دانست اگر خود را تعالی دهد، گویی بر دیگران هم نعمتی افزوده است. نیازی به ارشادهای مکرر نیست. نیازی به امرونهی مداوم نیست. اگر در درون انسان قیامتی به پا گردد، همسایگان را هم بیدار می‌کند. پدر اما محافل درسی عراق را رها کرده و به زادگاه خود، تبریز، رفت تا پناهی برای مردم باشد. رفت تا دست بسیاری را بگیرد. نمی‌خواست فارغ‌دل در نجف بنشیند و به تهجد بپردازد. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/120435 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢راهکار مرحوم (ره) برای حاجت‌روایی و شفای بیماری 📖(ره): من دو داشتم که سخت از آن و بودم. اول اینکه هر سال می‌گرفتم به حدّی که از درد فریادم بلند می شد و دوم اینکه دستم در فصل زمستان ورم می‌کرد و می‌شد و ترک برمی‌داشت و از لابه‌لای پوست آن می‌آمد، به طوری که باید تیمّم می‌کردم. من این دو را داشتم اما ، ولی هر دو کسالت به عنایت و فضل (س) و (ع) برطرف شد، به طوری که هم اکنون بحمداللَّه اثری از هیچ‌کدام آن‌ها وجود ندارد. من همان طوری که مرحوم (از منبری‌های معروف ) فرمود: بر اساس روایت «استعینوا فی قضاء الحوائج بکتمانها» خود را کردم و به نیاوردم، ولی (س) و (ع) از روی لطف و عنایتی که به من داشتند و دارند، مرا دادند. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢 بی‌سوادی که را با معجزه و کرامت خدا حفظ کرده بود! 📖حجت‌الإسلام والمسلمین شاهرخی خرم آبادی از که همه قرآن را با اعجاز و کرامت از حفظ بود، نقل کرد که: من از او آیه‌ای را پرسیدم و گفتم: چند تا میم دارد. گفت: یازده عدد. وقتی میم‌های آن آیه را شمردم، دیدم ده میم دارد. گفتم: ده میم دارد. گفت: اشتباه حساب کردی دوباره بشمارید. وقتی دوباره شمردم، دیدم درست می گوید، یازده میم دارد. خیلی مایه تعجب و شگفتی بود که وی می توانست هر سوره را از آخر شروع کند و به اول آن ختم نماید، همچنین وقتی کتاب مغنی را که یکی از کتاب‌های ادبی حوزه است، به او می‌دادم و می‌گفتم: قرآنِ آن را بخوان! آیات قرآنی را تلاوت می‌کرد، با اینکه آیات از غیر آن‌ها مشخص نبود. به وی گفتم: تو که سواد عربی نداری، پس چطور قرآن را تشخیص می‌دهی؟ گفت: . 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4328 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⁠🟢واکنش به فرد لجباز در مباحثه 📖: در خانه مرحوم آیت‌الله با آشنا شدم. یادم هست در یکی از شب‌ها وقتی به یکی از جلسه‌هاى آقا شیخ مرتضی رفتم آقایى آنجا بود و با آقا شیخ مرتضی و داشت. آن آقا خیلی با آقا شیخ مرتضی به بحث و مناظره پرداخت و آقا شیخ مرتضی هم با و براى او و می‌آورد، ولی آن آقاى مخالف با هیچ حرف و استدلال و حدیثی نمى‌شد و حرف‌هاى خودش را تکرار می‌کرد. بعداز دقایقی آقا شیخ مرتضی رو به آن آقاى مخالف کرد و گفت: «حالا که شما تا این حد بر روى افکار و اعتقاداتت پافشارى دارى، بیا هر دو نفرمان نیم ساعت دست‌هایمان را روى بگذاریم و به این بحث و مناظره ادامه دهیم.» آن‌گاه آقا شیخ مرتضی زاهد فورى منقلِ کرسى را که پر از زغال‌هاى داغ و آتشین بود طلب کرد و سپس بلافاصله دست‌هایش را در زغال‌هاى داغ و آتشین فروبرد! آن آقاى مخالف و تا این صحنه را دید، رنگش پرید و وحشت‌زده‌ شد و بعد از لحظاتی بدون اینکه حرفی بزند با عجله بلند شد و رفت و پشت سرش را هم نگاه نکرد. 📘 # آقا_شیخ_مرتضی_زاهد 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4365 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🟢ماجرای عجیب و میزبانی از 📖هرگاه فتحعلی شاه به قصد زیارت )s( به قم مشرف می‌‎شد، در ابتدا به محضر مرحوم میرزای قمی شرفیاب می‌شد. در یکی از مسافرت‎‌های شاه به قم، هنگامی‌که به محضر مرحوم میرزا شرفیاب شد، آقازاده مرحوم میرزا برای پذیرایی از شاه از اندرون منزل مقداری کشمش در ظرفی نهاد و نزد ایشان ‎گذاشت. شاه وقتی چشمش به فرزند مرحوم میرزا می‎افتد فریفته و و ایشان می‌‎شود. کاملاً در دل شاه جای باز می‌‎کند. پس از تعارفات معمولی، شاه هنگام خروج به مرحوم میرزا عرض می‌‎نماید که اراده کرده‌ام با استجازه از محضر حضرت‌عالی یکی از دخترهای خود را به‌عنوان کنیزی شما بفرستم؛ کنایه از اینکه آقازاده را به‌عنوان دامادی اختیار نمایم. مرحوم میرزا در جواب می‌فرماید: نظر خود را درباره درخواست شما بعداً به عرض می‌رسانم. در همان شب که مرحوم میرزا برای برمی‌خیزد، پس از ادای نوافل شب دست‎ها را به‌سوی آسمان بلند می‌کند و با تضرّع و زاری به پیشگاه عرضه می‌دارد: خداوندا من هرگز راضی نیستم که رحمم به رحم ظالمی مثل وصل شود. پروردگارا تو هم به این عمل راضی مباش. پس از درخواست مرحوم میرزا در آن شب، زمانی نگذشت که از پشت در اتاق تهجد، میرزا را صدا زدند که آقازاده به دل‌دردی شدید مبتلا شده است، با سرعت طبیبی را نزد فرزند میرزا حاضر کردند. اما قبل از آنکه طبیب برسد فرزند میرزا جان به جان آفرین تسلیم کرد. چند روز بعد فرستاده‌ای از طرف شاه، برای گرفتن پاسخ به محضر مرحوم میرزا مشرف شد. مرحوم میرزا به فرستاده شاه گفت به شاه سلام مرا برسانید و به ایشان بگویید: من دیگر فرزندی ندارم! 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran