eitaa logo
⚘ کتابستان معرفت ⚘
1.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
133 ویدیو
7 فایل
ارسال کتاب به سراسر کشور تا ۲۰ درصد تخفیف شبکه جهادی توزیع کتب جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ✅خرید حضوری: قاین ، بازار روز (نیروگاه برق قدیم) شماره کارت ۶۰۶۳۷۳۱۰۰۶۳۰۰۸۵۰ بنام سیدمهدی حسینی نحوه خرید و مشاوره : @smh66313 ۰۹۳۳۱۱۴۱۹۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️برخی ھم گفتند وقتی حضرت واردشریعه شد متوجه شد با وجود این که اسبشان تشنھ است اما اسب به احترام و ادب صاحبش، لب به آب نزده است. ♦️و چه روایت غریبی است...........مرکب از سوارش کسب معرفت می کند، اگر سوار صاحب فضیلتی چون ابوالفضایل باشد.این جا بود که حضرت دستی در آب زد که یعنی من نوشیدم ای اسب! تو راحت باش!تو بنوش! این حیوان تربیت شده بوده است، در ھر دوداستان،این رفتار دیده می شود و این توجه شایسته ای است. ♦️اینجا حضرت عباس خودشان مامور به مواسات و متابعت بوده اند، اما حیوان را مکلف نمی دانستند که او ھم به زحمت بیفتد؛ھر چند این مرکب ھم به معرفت سوارش متنعم شده است. چه پیام لطیفی است که حضرت نسبت به یک حیوان این گونه رفتاری دارند تا حیوان بھ خاطر ایشان به زحمت نیفتد. کتابستان معرفت قاین @ketabestanmarefat3
- هنگامی که حضرت سیدالشهدا (ع) از اسب بر روی زمین افتاد و لشکر اعداء به خیام حرم هجوم بردند، با زانو مقداری به‌سوی خیمه رفت و جمعیت را به نبرد با خود دعوت کرد و فرمود: «یا شیعَة آلِ أَبی سُفیانَ، إِن لَمْ یَکُنْ لَکُم دینٌ و کُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً و ارْجِعُوا إِلی أَحْسابِکمْ إِنْ کنْتُمْ عَرَباً کَما تَزْعَمُونَ، أَنَا الَّذی اُقاتِلُکمْ وَ اَنْتُمْ تُقاتِلُونَنی وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ» (ای دنباله‌روان آل ابی‌سفیان، اگر دین ندارید و از قیامت نمی‌ترسید، آزاده باشید و اگر عرب هستید،‌ همان‌طور که چنین می‌پندارید، به نژادهای خود بازگردید. من با شما می‌جنگم و شما با من و بر زنان گناهی نیست). - سفارش از وبسایت فروشگاه با 30 درصد تخفیف https://ketabestanmarefat.ir/?p=17700 - سفارش از طریق آی دی @sfh1342 @ketabestanmarefat
از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می-رفت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد، بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهۀ شصت پیاده شده و همون جا مونده.» به خودش هم گفتم . آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست . آن دفعه را خود خوری کردم . دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیفتد . نتوانستم جلوی خودم را بگیرم . بلند بلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود . زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد . معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هر موقع می رفتیم آنجا می پلکیدن زیر زیرکی می خندیدم و می گفتم : بچه ها بازم دار و دسته ی محمدخانی . - سفارش از وبسایت فروشگاه با 30 درصد تخفیف https://ketabestanmarefat.ir/?p=12396 - سفارش از طریق آی دی @sfh1342 @ketabestanmarefat
ایوب گفت: "من عصب دستم قطع شده و برای این‌که به دستم تسلّط داشته باشم، بعضی وقتا دست‌بند آهنی می‌بندم. عضلهٔ بازوم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کردن و از جاهای دیگهٔ بدنم بهش گوشت پیوند زدن. توی پا و صورت و قلبم هم ترکش هست. دکترها گفتن به خاطر ترکش توی سرم حتی ممکنه نابینا شم." ظاهرش هیچ‌کدام از این‌هایی که می‌گفت را نشان نمی‌داد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: "برادر بلندی! اگه قسمت باشه که شما نابینا بشید، چشم‌های من می‌شن چشم‌های شما." - سفارش از وبسایت فروشگاه با 30 درصد تخفیف https://ketabestanmarefat.ir/?p=16111 - سفارش از طریق آی دی @sfh1342 @ketabestanmarefat