#تیکه_کتاب
سرت را قدری بیاور جلوتر تا باز هم آهستهتر بگویم:
بهترین دوستِ انسان، انسان است نه کتاب!
کتابها، تا آن حد که رسمِ دوستی و انسانیت بیاموزند، معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مُرده از کلماتِ مُرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
تو در کوچهها انسان خواهی شد نه در لابهلای کتابها.
تو در کوهها، در جادهها، و در کنارِ ستمدیدگانِ واقعی، رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاقهای دربسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانستهاند و قایقی در تَنِ طوفان را...
📚یک عاشقانه آرام
🖋 #نادر_ابراهیمی
👇🌱
https://eitaa.com/joinchat/3928162423C5683a63baa
2_144195453631957780.pdf
12.11M
💠#فایلpdf
📚 عنوان کتاب:اخلاق
✍️ نویسنده:باروخ اسپینوزا
📝 مترجم:محمد حسن لطفی
📖 موضوع:فلسفه
📄 تعداد صفحات:۳۹۳ صفحه
📚#معرفی_کتاب
🌟#عارف۱۲ساله🌟
✍نویسنده:حسینموسوی
📝ناشر:نشرشهیدکاظمی
💠رده سنی:نوجوان
💠📚💠📚💠📚💠📚💠
🌟این کتاب،داستانی از زندگی مادرانههای نوجوانی را به تصویر میکشد که در پناه شهید رضا پناهی بودهاند. یک مادری که به علت شوق و ایمان به حق، به حرم امام رضا (ع) مراجعه کرد و از امام خواست تا به او فرزندی بدهد که در راه حق شهادت یابد. آن زن به مرور زمان متوجه شد که در حال بارداری است. او فرزندش را از امام رضا دریافت کرده و به این دلیل نام او را "رضا" گذاشت. در نهایت، پسر نوجوانی به نام رضا به شهادت رسید و آرزوی مادرش برآورده شد؛ او به بهشت الهی پیوست.
📚"کتاب عارف ۱۲ ساله"،از لحظهای که پسر او به دنیا آمد و تا زمانی که به نوجوانی رسید را در برمیگیرد. این کتاب تعریفی از اخلاق، علایق و دغدغههای او ارائه میدهد. با مطالعه "کتاب عارف ۱۲ ساله"، میتوانیم روحیات و جذابیت او را بهتر فهمیده و درک کنیم. این کتاب برای همه کسانی که به زندگی نوجوانان شهید و شهیدان علاقهمندند، جذاب و دلنشین است. همچنین برای مادران شهدا نیز یک منبع انگیزه و ارامش میباشد.😊😇
🍃🔸️🍃
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَوْنَ الْمَظْلُومينَ...
🔸️سلام بر تو ای امید دل های غمدیده؛
سلام بر تو و بر روزی که حقّ مظلومان تاریخ را از ظالمان خواهی ستاند.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578.
🍃🔸️🍃
#سلام_مهدوی
#امام_زمان
☀️#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از ارتباط روزانه با مولا
🌷🍀🌷🍀
🍀🌷🍀
🌷🍀
🍀
🍃🌻🍃 حکمت 193
🍄🌼🍄 إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَ إِقْبَالِهَا فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِيَ
🌱💐🌱 دلها هم تمايل و رویکرد دارند و هم مخالفت و کراهتی ، هر زمان كه در حال میل و رغبت هستند آنها را بكار گيريد زيرا اگر دل را به اجبار به كارى وادار کنی كور می شود
🌿
🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿🌺🌿
❌📣📣📣📣
سلام صبحتون بخیر
لطفا جواب سوال مسابقه قرآنی را به آدرس جدید که امروز زیر سوال نوشته می شود، ارسال بفرمایید.
ممنون از شما🙏🙏 ❌❌❌❌
👇👇👇👇
🌹 #تدبر در قرآن
شماره ۲۰۶:
سوال از صفحه دویست و شش
گزینه نادرست کدام است.....
سه نفری که از جهاد تخلف کرده بودند چه زمان توفیق توبه یافتند؟
الف) زمانیکه جا گذاشته شدند( سایر مسلمانان آنان را طرد کردند)
ب) زمانیکه زمین با همه ی وسعتش برایشان تنگ شد و از خودشان به تنگ آمدند
ج ) زمانیکه با راستگویان همراه شدند
د ) زمانیکه یقین حاصل کردند که در مقابل خداوند هیچ پناهگاهی جز او ندارند
🌱تدبر کنندگان عزیز ،
لطفا پاسخ خودتان را به همراه نام و نام خانوادگی، حداکثر تا ساعت🕰 ۱۲ به پی وی بنده ارسال نمائید .
👇
@yaelahivarabi
🍃🌺🍃🌺🍃
#آزمون
#تدبرکنندگان
#جزء_یازدهم
👇👇
https://eitaa.com/ketabkhani1
22.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام
صبحتون بخیر🌹
روزی سرشار از آگاهی و بیداری براتون آرزومندم🙏
#آرامش
2_144195453645141677.pdf
1.4M
💠#فایلpdf
📚 عنوان کتاب:کودکی یک رئیس
✍ نویسنده:ژان پل سارتر
📝 مترجم:محمد علی سپانلو
📖 موضوع:رمان
📄 تعداد صفحات:۱۱۸ صفحه
✨﷽✨
🌼شب اول قبر شیخ مرتضی حائری
✍شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضي حائري، برايش نماز ليلة الدّفن خواندم و يک سوره ياسين قرائت کردم. چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم، پرسيدم: آقاي حائري، اوضاعتان در آن طرف چطور است آقاي حائري گفت: وقتی مرا دفن کردند، روحم از بدن خارج شد. کم کم بدنم را از بيرون ميديدم. ناگهان متوجه شدم از پايين پاهايم، صداهايي وحشتناک می آید. به زير پاهايم نگاه کردم؛ بياباني بود برهوت و دو نفر بودند که از دور، نزديکم ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود و مرا به هم نشان ميدادند. خیلی ترسیدم و بدنم می لرزید. داشت نفسم بند ميآمد...
خدايا به دادم برس در اينجا جز تو کسي را ندارم...ناگهان متوجه صدايي از پشت سرم شدم. صدايي آرامش بخش، سرم را که بالا کردم نوري را ديدم که از بالاهاي دور دست به سوي من ميآمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي شد آن دو نفر آتشين عقبتر می رفتند تا اینکه ناپديد شدند. آقايي بود بسیار نورانی و با عظمت، از من پرسيد: آقاي حائري ترسيدي من هم به حرف آمدم که: بله آقا خیلی ترسيدم، اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم. بعد پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشتند و با نگاهی بسیار مهربان به من مينگريستند فرمودند: من علي بن موسي الرّضا(ع) هستم. آقاي حائری شما 38 بار به زيارت من آمديد من هم 38 بار به بازديدت خواهم آمد، اين اولين دفعه بود، 37 بار ديگر مانده.
📚گوینده داستان:
آيتالله العظمي سيد شهابالدين مرعشي نجفي(ره).
👇👇
https://eitaa.com/ketabkhani1