فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اربعین، ماموریت ما کار است...
#شهید_جمهور💔
💚 حتما نایب الشهید
ابراهیم رئیسی باشید....
#طریق_الاقصی
#زائر_یار
#اربعین
#بسیار_زیبا👌
🖊 عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم.
می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد!
چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
👌اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
👌دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
👌سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
👌چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
👌پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
••✾❀🔶❀✾••
.
❤️❤️❤️❤️❤️
گروه یا ضامن آهو
با مدیریت خادم الرضا ع
و برنامه های ویژه روز و مناسبتی
در صورت تمایل ب عضویت در فضای معنوی گروه
لینک برای مشارکت سبز شما خوبان بهشتی ارسال میشود
امیدوارم با حضور فعالتان علاوه برذخیره ثواب حاجت روا ب خیر و آرامش نصیب قلب پاک تان شود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک عضویت گروه یاضامن آهو 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2841772290Ce01608dd37
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش آسمان شب
سهم قلبهای❤️ پاکتان
و نور ستاره ها
روشنىِ بخش
تمام لحظه هایتان
✨شبتون بخیر 🌼🌺
••✾❀🔶❀✾••
🏴کیف الناس🏴
#قسمت یازدهم #سالهای نوجوانی شوق رفتن🌹😍 هوای اردیبهشت بسیار دلپذیر شده بود گل🌷 های رنگارنگ در
#قسمت دوازدهم
#سالهای نوجوانی
روز دیدار...☺️
روز ها یک از پس دیگری می گذشت ،تا چند روز دیگر مادرم به روستا باز می گشت برای آن روز خیلی کار داشتم، باید حیاط را فرش می کردم و دستی بر سر و روی زندگی می کشیدم.
پدرم هم چند کیلو میوه🍎 ، شیرینی🍪 خریده بود که باید شسته و آماده می شد بعد از فرش کردن حیاط همراه با زهرا به اتاق رفتم و در ظرف بزرگی شیرینی ها🧁 را چیدم و میوه ها شستم.
همه چیز را برای روز استقبال آماده کردم،
انتظار به پایان رسید روز یکشنبه مادرم همراه هم کاروانی ها به روستا آمد همه ی مردم روستا مانند مراسم بدرقه به استقبال کربلایی ها آمدند و بلند صلوات فرستادند من جلو رفتم، بعد از سلام و احوال پرسی مادرم را در آغوش گرفتم ، زیارت قبول گفتم حس کردم ،تمام سختی های این مدت با یک نگاه گرم او از بین رفت. مدتی بعد همه ی اهل روستا به راه افتادند .
هرکس به خانه ی زائران رفتند و زیارت قبول گفتند. خانه ی ما هم از مهمان ها پر شد خانم های همسایه به مادرم زیارت قبول گفتند و با اشتیاق به صحبت های مادرم که در مورد بین الحرمین می گفت گوش می دادند در همین مدت من هم مشغول پذیرایی بود.
نزدیک غروب که کمی خانه خلوت شد مادرم سراغ ساک سوغات رفت و مانتوی عربی بلند و بسیار زیبایی به دستم داد خیلی ذوق کردم و کلی از مادرم تشکر کردم ،شب بعد از رفتن مهمان ها خیلی زود به رخت خواب رفتم و بعد از چند روز خستگی با آرامش خوابیدم.
آروزی دیدن...😍🤲🏻
چند وقتی بود که پدرم تصمیم گرفته بود که من و مادرم را به خانه ی عمه ام در شهر ببرد تا کمی آب و هوا عوض کنیم و من هم به آرزوی دیرینه ی خودم که رفتن به شهر بود برسم خیلی هیجان داشتم دائم با خودم فکر می کردم چند روز دیگر قرار است برویم یک ساک سورمه ای رنگ از داخل کمد بیرون آوردم و هر چیزی که لازم بود در ساک قرار دادم البته کلی چیز اضافه هم برداشتم ساک به قدری پر شده بود که نمی توانستم به راحتی زیپ آن را ببندم و بسیار سنگین شده بود.
روز شنبه صبح ساعت ده حرکت کردیم ،چون در روستا ماشین زیاد رفت و آمد نمی کرد مجبور شدیم تا کنار جاده پیاده رویم و از آن جا ماشین بگیریم و به یکی از شهر های اطراف روستا برویم سپس سوار مینی بوس شویم ، وقتی داشتیم از شهر دور می شدیم دلم بد جوری گرفت حدود دو ساعت گذشت تا به شهر رسیدیم شهر خیلی بزرگ زیبا بود پر از چراغ های بلند و سه رنگ ماشین و های شیک بود بعد از پیاده شدن از مینی بوس پدرم تاکسی گرفت ماشین زرد رنگی که بزرگ به نظر می رسید داخلش سیستم پیشرفته ای داشت.
ماشین به راه افتاد مدتی زمان برد تا به خانه عمه ام رسیدیم زمانی که در تاکسی بودم به خیابان های اطراف نگاه می کردم شهر چقدر با روستا متفاوت هست خیابان های شلوغ ،مردمی که با سرعت فقط با سکوت سردی از کنار هم می گذرند خیابان ها آسفالت سختی دارند و آدم نمی تواند به راحتی رویشان راه برود مثل روستا نیست که در خاک های نرم پا می گذاریم و در اوج تواضع قدم بر می داریم
درختان🌳 زیادی در گوشه کنار خیابان وجود دارد اما زیبایی که درختان روستا به انسان هدیه می دهد را ندارد در همین فکر ها بودم که ماشین توقف کرد پدرم گفت رسیدیم، بعد از حساب کردن پول تاکسی تشکر کردیم وقتی به خانه عمه ام رسیدیم نگاهی به ساختمان های بلند کردم. ساختمان هایی که تا آسمان بالا رفته است و باعث می شود نتوانیم به راحتی نور خورشید ببینم داخل خانه رفتیم فضای کوچک روبروی ما باز شد و یک آسانسور راه پله بود در آستانه وجود داشت از پله ها بالا رفتم تعداد پله ها زیاد بود به نفس نفس افتاده بودم جلوی در خانه که رسیدیم مادرم گفت همین جاست
زنگ در را زدم و با عمه ام سلام و احوال پرسی کردیم فضای اتاق بسیار متفاوت با روستا بود🥺
نویسنده :تمنا😍🌱
🪴 « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
🌼 اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
📆دوشنبـــــہ ......۱٤۰۳/۰۵/۲۲
📎 @keyfonas
#صفــــــر_المظفر
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🏴 🏴 🏴
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 قربون کبوتـرای حـرمت امام حسن ...
🔹 کربلایی حسین طاهری
#امام_حسن #شهادت_امام_حسن #شهادت_امام_حسن_مجتبی
هفتم صفر به روایتی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام 🖤🖤🥺🥺
┈┉┅━━━━❀💌❀━━━━┅
Ataei-Shab5Moharram1397[02].mp3
4.51M
فرمانروای دلم حســـــن علیه السلام
شور دلنشین و شنیدنی
دوشنبـہهاۍامامحسنی
#امام_زمانم
#استودیوی
🎙#حسن_عطایی
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها