فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این ظهر زیبای زمستانی
🌹براتـون
🌸یک دنيا لبخنـد
🌹یک دنیا شادی
🌸و لحظاتی سرشاراز آرامش
🌹آرزو میکنم
🌸ظهرتون به شـادی
🌹دلتـون پراز مهربانی
🌸ظهر زمستانیتون دل انگیز
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
💢در یک جنگل پر درخت و زیبا شیر و گرگ و روباه زندگی
می کردند آنها کم کم با هم دوست شدند گرگ و روباه با هم کنار جوی آب زندگی می کردند شیر هم که سلطان جنگل بود برای زندگی یک غار را در وسط جنگل انتخاب کرده بود گرگ و روباه با هم برای شکار کردن می رفتند اما معمولا شکار درست و حسابی گیرشان نمی آمد.شیر هروقت برای آب خوردن کنار جوی می رفت گرگ و روباه را می دید او معمولا شکارهایی را که می گرفت کنار جوی آب می آورد و همانجا می خورد گرگ و روباه هم سلامی به شیر
می کردند شیر می دانست بعد از رفتن او گرگ و روباه باقی مانده غذای او را
می خورند
یک روز وقتی غذایش را تمام کرد به گرگ و روباه که داشتند او را نگاه
می کردندگفت نترسید بیایید بقیه غذا را بخوری من سیر شدم
امروز تا اینجا روانخوانی شود
گرگ و روباه با خوشحالی به سمت غذا آمدند و باقی مانده غذای شیر را خوردند بعد از اینکه غذایشان تمام شد شیر به آن ها گفت می دانمکه شما دو تا به اندازه من قدرت ندارید و همیشه
نمی توانید غذای درست و حسابی گیر بیاورید از این به بعد اگر دلتان بخواهدمی توانید همراه من به شکار بیابید تا بتوانید هر روز غذای حسابی بخورید
گرگ و روباه از این پیشنهاد شیر خوشحال شدند و قبول کردند که از آن به بعد همراه شیر به شکار بروند از فردای آن روز هر سه با هم به شکار
می رفتند
روزی از روزها آن سه برای شکار به کوهی رفتند و توانستند با همکاری هم سه حیوان را شکار کنند آن ها یک گاو کوهی یک بز کوهی و یک خرگوش شکار کردند هر سه خوشحال از اینکه غذای درست و حسابی می خورند به جنگل برگشتند تا به حال پیش نیامده بود که در یک روز سه تا حیوان بتوانند شکار کنند. آن ها همیشه یک یا دو تا حیوان شکار می کردند که شیر آن را می خورد و باقی مانده اش را گرگ و روباه
می خوردند به همین خاطر گرگ و روباه وقتی توانستند در یک روز سه تا حیوان شکار کنند خیلی خوشحال بودند آن سه شکارها را به دندان گرفتند و کنار جوی آب رفتند توی راه گرگ آرام به روباه گفت درست است که شیر سلطان جنگل است اما باید سهمیه غذای ما را بدهد نمی شود که همیشه اضافه غذای شیر را بخوریم ما با هم شکار کردیم پس به هر کداممان یکی از این حیوانات می رسد
روباه گفت هیس ساکت باش اگر شیر حرف هایت را بشنود هیچکدام از آن شکارها را به ما نمی دهد او بزرگتر و سلطان جنگل است بهتر است احترامش را نگه داریم و اجازه بدهیم خودش هر طور که دوست دارد غذا را بین ما تقسیم کند. او به اندازه شکمش می خورد و بقیه اش در هر حال برای ما می ماند شیر که متوجه پچ پچ های گرگ و روباه شده بود فهمید که آن ها درباره چه چیزی حرف می زنند
او به گرگ گفت ای گرگ امروز تو این شکارها را بین ما تقسیم کن گرگ که ازحرف شیر خوشحال شده بود به جای اینکه احترام سلطان جنگل را نگه دارد و بگوید هرچه شما دستور بدهید اطاعت می کنیم به شیر گفت تو چون از من و روباه بزرگتر هستی گاو کوهی مال تو باشد من همچون از روباه بزرگتر هستم بزکوهی مال من باشد و خرگوش هممال روباه
شیر که از حرف های گرگ و گستاخی او ناراحت شده بود به گرگ حمله کرد و گفت ای گستاخ و پررو من یک ذره هم از این شکارها به تو نمی دهم از پیش ما برو دیگر حق نداری در این جنگل زندگی کنی
گرگ از اینکه به حرف روباه گوش نداده بود پشیمان شد و سرش را پایین انداخت و از جنگل رفت بعد شیر به روباه گفت حالا تو این شکارها را تقسیم کن. روباه که سرنوشت گرگ را دیده بود به شیر گفت قربان شما سلطان جنگل هستید. من در حضور شما بی احترامی نمی کنم و چیزی از این شکارها را برای خودم بر نمی دارم این گاو چاق کوهی برای صبحانه شما باشد این بز کوهی برای ناهار و این خرگوش هم برای شام شما.
شیر از این تقسیم روباه خوشحال شد و گفت به به خیلی خوب قسمت کردی بگو ببینم این قدر خوب تقسیم کردن را از کجا یاد گرفتی
روباه گفت از سرنوشت گرگ بیچاره
شیر گفت حالا که تو ادب داشتی و در حضور سلطان جنگل گستاخی نکردی من هر سه این شکارها را به تو می دهم و خودم به کوه می روم و دوباره شکار
می کنم از این به بعد تو مشاور و دوست نزدیک من هستی شیر به طرف کوه رفت روباه دور شدن شیر را تماشا کرد او خوشحال بود از اینکه احترام بزرگ تر را نگه داسته بود و همین باعث شد چیزی را از دست ندهد و چیزهای بیشتری هم به دست بیاورد شیر حالا او را دوست نزدیک خودش می دانست
#مثنوی_معنوی
📕داستانهای کوتاه
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚ای مادر سادات نظر بر ما کن
❤️باز این دل مرده را خودت احیا کن
💚عیدی تمام شیعیان این ایام
❤️یا فاطمه راه #کربلا را وا کن
💚 پیشاپیش میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها روز مادر بر همگان مبارک باد💚
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دوست خوبم
🤍دنیا را برایت
🌸شـاد شـاد
🤍وشـادی را برایت
🌸دنیـا دنیـا
🤍آرزو دارم
🌸این گلهای زیبا
🤍تقدیم به همه شما خوبان
🔴گیف مذهبی
https://t.me/gifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دراین عصر زیبا امیدوارم
💓نگاه پرمهرخدا
🌸همراه لحظه هاتون
💓سلامتی ونیڪبختی
🌸گوارای وجودتون
💓ونور وعشق الهی
🌸مهمون دلتون باش
💓عصرتون بخیردوستان
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️#استوری
💗سلام مادر
❤️سلام نور خونمون
💗پیشاپیش ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدی از راه رسيد قاصد پيام قاضی را به او آورده بود قاضی چی می خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد بهلول به قاصد گفت از طرف من از قاضی عذر بخواه من امشب مهمان دارم و
نمی توانم بيايم
قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت قاضی می گويد قدم مهمان بهلول هم روی چشم بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد
بهلول با مهمانش به طرف مهمانی به راه افتادند او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا می نشينم تو هم آنجا بنشين هر چه می خورم تو هم بخور تا از تو چيزی نپرسيدند حرفی نزن و اگر از تو كاری نخواستند كاری انجام نده
مهمان در دل به گفته های بهلول
می خنديد و می گفت نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت می كند
وقتی به مهمانی قاضی رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود بهلول كنار در نشست ولی مهمان رفت و در بالای خاته نشست مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس می آمد در كنار بهلول می نشست و بهلول را به طرف بالای مجلس می راند بهلول كم كم به بالای مجلس رسيد و مهمان به دم در
غذا آوردند و مهمانان غذای خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولی همراه ميوه چاقويی نبود همه منتظر چاقو بودند تا ميوه های خود را پوست بكنند و بخورند ناگهان مهمان بهلول چاقوی دسته طلايی از جيب خود در آورد و گفت بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد
مهمانان به چاقوی طلا خيره شدند چاقو بسيار زيبا بود و دسته ای از طلا داشت
مهمانان از ديدن چاقوی دسته طلايی در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيری به نظر می رسيد تعجب كردند در آن مهمانی شش برادر بودند كه وقتی چاقوی دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و برای مهمان بهلول نقشه كشيدند
برادر بزرگتر رو به قاضی كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت:ای قاضی اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهای زيادی است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما می خواهيم داد ما را از اين مرد بستانی و چاقوی ما را به ما برگردانی
قاضی گفت آيا برای گفته هايت شاهدی هم داری
برادر بزرگتر گفت من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته های مرا تصديق خواهند كرد
پنج برادر ديگر هم گفته های برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است
قاضی وقتی شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است قاضی دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند
بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت ای قاضی اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما می دهم تا هركاری خواستيد با او بكنيد
برادر بزرگ گفت نه ای قاضی تو راضی نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهای ياد می دهد كه حق ما از بين برود
قاضی رو به بهلول كرد و گفت:بهلول تو قول می دهی كه به اين مرد چيزی ياد ندهی تا من او را موقتا آزاد كنم
بهلول گفت ای قاضب من به شما قول
می دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه ای هم به او ياد ندهم
قاضی گفت چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول می دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدی به زندانش بيندازيم
برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفی نزد به محض اينكه به خانه شان رسيدند بهلول زمزمه كنان گفت بهتر است بروم سری به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد
مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر
می زنم
بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود
بهلول چوب كلفتی برداشت و به كفل خر كوبيد خر بيچاره كه علفها را نشخوار
می كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد بهلول گفت:ای خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتی وارد مجلس شدی حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين اگر از تو چيزی نخواستند دست به جييبت نبر چرا گوش نكردی هم خودت را به درد سر انداختی هم مرا. فردا تو به زندان خواهی رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت
بهلول ضربه شديدتری به خر بيچاره زد و گفت ای خر گوش كن فردا اگر قاضی از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلی وقت بود كه دنبال صاحبش می گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم ولی متاسفانه صاحبش را پيدا نمی كردم
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️✨ مادرم
❤️✨ ای بهتر از فصل بهار
❤️✨ مادرم
❤️✨ روشنتر از هر چشمه سار
❤️✨ مادرم
❤️✨ روزت مبارڪ ناز من
❤️✨ مادرم
❤️✨ تنها توئی آواز من
❤️✨ روز مادر پیشاپیش مبارڪ
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹یک دسته گل زیبا
🌺با یـک دنیـا احترام
🌹و یک عالمه آرزوی زیبا
🌺تقدیم به شما دوستان مهـربانم
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️چه شب زيبـایی
💫خـواهد بـود
❄️وقتی برای دوستان
💫و عـزیـزانمان
❄️آرامـش موفقيت
💫و سلامتی بخـواهيم
❄️با آرزوی
💫شبی سرشاراز آرامش
❄️بـرای شمـا عـزیـزان
💫شبتون بـخیر💫
🔴گیف مذهبی
https://eitaa.com/kgifemazhabi