eitaa logo
چِه خَوُر از دِه خور
245 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
189 فایل
ارتباط با
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 عکس نوشت (2) | حضور در انتخابات یکی از مستحکم ترین وسیله هایی است که ملت می تواند آن را مانند یک زره پولادین در مقابل خود و حملات دشمنان نگه دارد. 🍃🌹🍃 | 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔 rubika.ir/meyar_pb
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 🎥 عکس نوشت | برای احترام به خون شهیدان در شرکت می کنیم. 🍃🌹🍃 | 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔 rubika.ir/meyar_pb
💠 غبارروبی گلزار با طراوت شهدا و رژه موتوری به مناسبت دهه مبارک فجر 🕰 زمان: پنجشنبه ۱۹ بهمن ساعت ۱۵:۱۵ 🔰 مکان تجمع: حوزه مقاومت شهید مفتح(ره) 🌐 از کلیه بسیجیان دعوت میشود با لباس مصوب بسیج و موتور سیکلت در این برنامه شرکت نمایند. "حوزه مقاومت بسیج شهید مفتح(ره) خوروبیابانک" "گردان امنیتی امام علی(ع)"
مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی، خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد. 🇮🇷 @khabarkhoor
31.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹به ایرانی رای بدیم که... 📸 مجموعه دستاوردهای انقلاب اسلامی ✅ 🔶 رهبر معظم انقلاب: تنها تاسفی که من دارم این است که این پیشرفت ها برای مردم توضیح داده نشده ، مطمئنا اکثر افراد کشورمون از این بی اطلاعند. ♨️ انتشار حداکثری با شما 💚 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 @khabarkhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻تماس تلفنی پیامبر با مشرکان! از خاطرات دوران دبستان (طنز واقعی)😄 🔹سال هفتاد و چهار بود، دبستان امام حسن مجتبی برازجان درس میخوندیم، امتحان دینی داشتیم، بعد یکی از سوالات جوابش این بود: (پیامبر(ص) زمانی که در دره شعب ابی طالب تبعید بود؛ دست از رسالت خود بر نمی‌داشت و با کاروان‌هایی که از آنجا عبور می‌کردند، تماس بر قرار میکرد و آنها را به اسلام دعوت می‌کرد) 🔸بعد یکی از دوستان من هم چون تو کتاب خونده بود که پیامبر (ص)تماس برقرار میکرد، همیشه پیش خودش فکر میکرده منظور کتاب تماس تلفنی بوده! 🔹خلاصه ما هم طبق معمول سر جلسه برای تقلبی کنار هم نشسته بودیم، بهش گفتم ایزدی جواب سوال هشت چی میشه؟ گفت جوابش میشه: (با تماس تلفنی) 🔸تعجب کردم بهش گفتم مگه زمان پیامبر(ص) تلفن بوده؟ برگشت گفت تو انگار حالت خوب نیستااا! مثل اینکه پیغمبر خدا بوده، برای خدا کاری داره یه خط تلفن بده به پیامبرش؟ 🔹اینو که گفت کمی قانع شدم. بعد گفت: نترس بنویس. بعد از امتحان تو کتاب هم نشونت میدم تا خیالت راحت بشه، منم با کمی ترس همینو نوشتم. 🔸هفته بعد معلممون آقای کازرونیان برگه ها رو صحیح کرده بود، اومد سر کلاس قبل از اینکه هر کاری بکنه مستقیم رفت در کمدش رو باز کرد چوبش، (که خودش بهش میگفت ترکه) رو بیرون آورد، گفت : موسوی و ایزدی بیاین اینجا! 🔹از حالت معلم متوجه شدم اتفاق بدی افتاده، کلاس یه جوری تو سکوت همراه با ترس فرو رفته بود که موقع حرکت کردن صدای کفش‌های دوتامون تو کلاس می پیچید. اومدیم بیرون کنار تابلو ایستادیم. 🔸معلم همینجوری که تو کلاس قدم میزد و میرفت ته کلاس و بر می گشت، با یه لحن خاصی گفت: خب پیامبر تو دره شعب ابی طالب چطوری مردم رو به یگانه پرستی دعوت میکرد؟ 🔹من متوجه شدم ایزدی یه گندی زده، سکوت تمام کلاس رو گرفته بود، ما هم داشتیم از ترس میمردیم، دوباره معلم سؤالش رو تکرار کرد، منم با ترس و لرز گفتم: با تماس تلفنی!که یکدفعه کلاس منفجر شد از خنده 🔸بعد از اینکه معلم کلاس رو ساکت کرد گفت شما کنار هم نشسته بودین؟ با ترس و لرز گفتیم بله 🔹همینجوری که چوبش رو تو دستش میچرخوند گفت: خب حالا بگو ببینم مگه زمان پیامبر تلفن بوده؟ منم گفتم: خب پیامبر خدا بوده. یه خط تلفن که چیزی نیست که خدا به پیامبرش نده. باز کلاس منفجر شد از خنده! 🔸معلم در حالی که با اشاره چوبش داشت بهمون حالی می‌کرد که دستاتون رو بیارین بالا گفت: حالا خدا به پیامبرش یه خط تلفن داد. مشرکان قریش از کجا تلفن آوردن که اگه پیامبر بهشون زنگ زد جواب بدن؟ 🔹بعد با صدای بلند گفت دستاتون رو بگیرین بالا متقلب‌های کثیف! 🔸در حالی که داشتم به این فکر می‌کردم، راست میگه! تازه اگه خدا به مشرکان قریش هم تلفن می‌داد. وقتی کاروان در حال حرکته سیم تلفن رو به کجا میخواستن وصل کنن؟ (سال هفتاد و چهار موبایل نبود). احساس کردم تمام کلاس رو برفکی میبینم. متوجه شدم معلم با تمام قدرت چوب رو خوابونده کف دستم. ✍️خاطرات دبستان (سید علی اصغر موسوی زیارتی) 🇮🇷 @khabarkhoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
enc_16767198796840856309608.mp3
3.24M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ♥️ جان دلم صلواتت مثل آب رو آتیشه ✨ کسی که بشناسه تو رو عاشق میشه❤️ 🎤 نوشه ور 🎵استودیویی عید مبعث مبارکباد 💐 🇮🇷 @khabarkhoor
🍃 🔰 اعمال شب و روز عید پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم)؛ 💠 اعمال شب عید مبعث: 🔹 غسل 🔸 زیارت حضرت علی علیه‌السلام 🔹 دوازده رکعت نماز 🔸 قرائت دعای شب مبعث که مرحوم کفعمی در کتاب شریف «البلد الامین» نقل کرده است: "اَللّـهُمَّ إِنّي أَساَلُكَ بِالتَّجَلِّي الأعْظَمِ في هذِهِ اللَّيْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ...". این دعای شریف در مفاتیح الجنان نیز نقل شده است. 💠 اعمال روز عید مبعث: 🔹 غسل 🔸 روزه 🔹 صلوات 🔸 زیارت حضرت رسول و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) 💠 @khabarkhoor
حکایت رضا شاه و شیخ نخودکی و نماز اول وقت! بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم. پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت. چند دقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب گفتند. آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!! برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقید به نماز اول وقت باشد. بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند، من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم! و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد... درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم. ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!! روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم... آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم... رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد... گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.! به خودم گفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!! حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟ گفتم:چه شرطی وبرای چی؟ شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسر وقت اذان بخوانی.! متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا میدانست!؟ کمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد... خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.! همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!! منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.! اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.! درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم. چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز.. رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!! اگرعصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود... نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم : قربان درخدمتگذاری حاضرم شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و... رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟ گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت: مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.! اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.! بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!! ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی" فاتحه و درود میفرستم.... (خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان) 💠 @khabarkhoor