#خاطره #کرامت۱۲۲
#ارسالی_مخاطبین
ــ سال ۸۶به خادمی خانم دعوت شدم . کربلا نرفته بودم و فکروذکرم فقط کربلا بود. مستاجر بودیم، از اون طرف هم چند سالی میشد مشغول ساخت خونه ایی بودیم و آرزوی منزل نو و تا نوک سر مقروض...
چند ماهی نگذشته بود که روبروی ضریح، توی ایوان آئینه نشستم و خیره شدم به ضریح و با خانم حرف زدم و درد ودل کردم که: من عاشق حسینم ولی هنوز ضریح قشنگش رو ندیدم...🥺 نیت کردم گفتم "یا حضرت معصومه پنج تا جامعه کبیره براتون نذر میکنم وهر دوشنبه که کارم تموم میشه تو ایوان میشینم ومیخونم..."
قربونشون برم دوشنبه پنجم هنوز کارم تموم نشده بود که طی داستانی که گنجایش گفتنش اینجانیست بصورت اقساطی اسمم کربلا نوشته شد وبعد از ثبت نام پنجمین جامعه کبیره رو خوندم و با ذوق فراوان به خونه برگشتم 😍 بعد از دو روز همسرم گفت کنسل کن اصلا شرایطش رو ندارم با این همه قرض که گردنم هست مردم چی میگن باید اول دین مردم رو بدم بعد برم که بهم بچسبه...😔
( همون روزی که ازکربلا برمیگشتیم شش میلیون چک داشتیم.)
همسرم گفتن اصلا حرفشم نزن... خیلی گریه کردم.😭😭 داشتم از استرسی که نکنه نریم و آقا بعد از چند سال ما رو نطلبید و جواب کرد میمردم ... قلبم اومدبود تو دهنم ... خیلی به هم ریختم . زنگ زدم به همکارم، گفتم جریان اینه چیکار کنم؟ دارم میمیرم ...
گفت پاشو دو رکعت نماز بخون به نیت آقا ابوالفضل العباس علیهالسلام و ذکر" یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیهالسلام " رو بعد نماز بخون. خودشون دعوت کردن خودشون هم برات جورمیکنن ....
خدا گواهه با دل سوخته اشک ریختم ونماز رو خوندم سلام نماز رو خوندم تلفن زنگ زد ( تو پرانتز بگم که یه مغازه کوچیک از خونه ساختیم که همونجور که کاه گلی بود واز بی پولی قرض گذاشته بودیم بنگاه برای اجاره هندونه فروشی چیزی تا دستمون باز بشه...)
بعد سلام نماز تلفن زنگ زد گفت: خانم از بنگاه زنگ میزنم شما مغازه گذاشتید برای اجاره؟
گفتم: بله .
گفت دوتا جوون سید اومدن گفتن مغازتون رو برای پیتزایی میخواهیم. گفتم: مغازه کاه گلی هست.
در جواب گفت: این دو جوون گفتن خودمون خرجش میکنیم آخر سال ازتون میگیریم. گفتم: چقدر رهن میدن؟ گفت: ۸ میلیون میدن بدون اجاره.
واقعا مو به تنم سیخ شد... داغ شدم. شروع کردم به گریه و تلفن رو گذاشتم ...😭 نمیدونستم چطور سجده شکر کنم بخاطر معجزه حضرت ابوالفضل علیهالسلام وکرامت خانم حضرت معصومه سلاماللهعلیها ❤️❤️
پول رو دادن به ما نه تنها چک پاس شد، بلکه دومیلیون اضافه بود برای خرج ومخارج سفر اول کربلا وسوغات ... همه کارا معجزه وار جور شد و ولیمه کربلا رو هم دادیم.
قربونشون برم با این همه کرم که خجالت زده همه اهل بیت ع مخصوصا حضرت معصومه هستیم.
لحظات خیلی شیرین وبه یاد ماندنی بود.
روایتگر: ف.ا
خادم کفشدار دوشنبه کشیک یک
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۳
#ارسالی_مخاطبین
ــ سال ۸۸ عقد کردم و به قم آمدم، ولی خادم نبودم.
مشکلات مالی زیاد بود و برای شروع زندگی مشترک دستمون خیلی خالی بود.
دنبال یه وام بودیم اما به هر دری میزدیم بسته بود. 😔
زیاد میامدم حرم برای زیارت و درد دل.
یک شب جمعه به اتفاق همسرم به حرم مشرف شدیم برای زیارت و دعای کمیل.
از صحن مسجد اعظم به سمت راهروی آیت الله بروجردی میامدیم که به همسرم گفتم: "این همه التماس و گریه و زیارت، خانم برای ما کاری نکرد.
برا چی دیگه بیایم حرم؟؟''
همسرم بهم گفتن: "حالا بشین اینجا دعای کمیل گوش کنیم تا بعد "
حرم خیلی شلوغ بود و ما توی راهرو نشستیم. کنار دست ما سه یا چهار زوج دیگه بودند. دعا شروع نشده بود و ما مشغول خواندن زیارتنامه بودیم. یه دفعه یه آقایی اومد پیش ما و دوتا فیش غذای حرم داد و رفت.
من بهت زده بودم و کلی از حضرت معذرت خواهی کردم و فهمیدم که حضرت معصومهسلاماللهعلیها از حال دل همه آگاه هستند...🥺
وام ما جور شد و زندگی مشترک رو شروع کردیم.
لطف و عنایت خانم حضرت معصومه سلام الله علیها زیاد شامل حالم شده .
قربون بی بی جانم برم❤️
روایتگر: ف ــ ب
خادم انتظامات
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#⃣ گزارش تصویری
#⃣ جلسه بیان روش ارائه و آموزش مکالمه زبان عربی ویژه سرشیفت های مدیریت حرم به خادمان هر شیفت( سرشیفت ها در مدت ۳ ماه آموزش دیده اند) هم اکنون در حال برگزاری می باشد.
🌐 اداره آموزش آستان مقدس
@khadem_astan
﷽⃟ ✨
اشعاری ناقابل تقدیم به کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
تو کریمه خدایی بابی انت و امی
یادگار مصطفایی بابی انت و امی
نور چشم مرتضایی بابی انت و امی
بضعه خیر النسایی بابی انت و امی
زاده خیر الورایی بابی انت و امی
دختر بدر دجایی بابی انت و امی
کوثر روز جزایی بابی انت و امی
عمهی صاحب مایی بابی انت و امی
جلوه نور هُدایی بابی انت و امی
قمر ارض و سمایی بابی انت و امی
شهره در مهر و وفایی بابی انت و امی
زینب امام رضایی بابی انت و امی
از برادرت جدایی بابی انت و امی
مجمع لطف و صفایی بابی انت و امی
بهر هر درد دوایی بابی انت و امی
توصفایی تو منایی بابی انت و امی
شافع هر دو سرایی بابی انت و امی
محور بزم ولایی بابی انت و امی
گنجه حجب و حیایی بابی انت و امی
الگوی خلق خدایی بابی انت و امی
سراینده: ابراهیم باقری
کمترین خادمِ حضرتکریمهسلاماللهعلیها
پنجشنبه ــ واحد انتظامات شبستان
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۴
#ارسالی_مخاطبین
ــ شکر خدا از سال ۹۲ افتخار خدمت در واحد انتظامات دارم. پدرم بدلیل سرطان معده بارها بستری شد ومورد عمل جراحی قرار گرفت. مادرم تقریبا کلافه شده بود و چون شهرستان زندگی میکردند من هربار میخواستم برای عیادت بروم سری به خانم میزدم میگفتم ''از طرف پدرم اومدم''.
آخرین بار دکتر حسابی نا امیدشان کرده بود. من برای دیدن پدرم حرکت کردم شهرمان. وقتی رسیدم آماده رفتن به اتاق عمل بود. حالم بد شد. خیلی گریه کردم 💔😭 و فقط از پشت شیشه دیدمشان. همان شب شیفت داشتم. کشیک ۴ . برای همین راهی شدم و در راه تا قم کلی بی صدا گریه کردم و به خانم گفتم: "حضرت میدونی چقدر دوسِت دارم تو هم من ویه ذره دوست داری؟ اگر میگی بله پس این چه وضعی هست پدرم الان برن دوباره اتاق عمل ..." تا رسیدم لباس پوشیدم و راهی حرم شدم. شیفتم را نذر پدرِ خانم، حضرت موسیبنجعفر علیهالسلام کردم. تا رسیدم ثبت ساعت مادرم زنگ زد و گفت پدرم عمل شدن و همه چیز عالی هست. ولی پدرم گفته بود "بگو چرا به خانم گفتی اگه تو من ویه ذره دوست داری ...😭"
پدرم توی عالم بیهوشی خانمی رو دیده بود که گفته بودن ''من دختر بابالحوائجم، چطور دختری برای پدرش منو قسم بده ومن جواب ندم؟؟ درحالی که برای پدرم نذرخدمت کردن..."
😭😭😭😭
"من همیشه شرمنده محبت خانم هستم" ❤️
روایتگر: ... یکشنبه کشیک ۴ انتظامات
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۵
#ارسالی_مخاطبین
_ بنده خادم خانم جانمون حضرت معصومه سلاماللهعلیها هستم.
سال ۱۴۰۰ بود که ما قصد فروش خانه داشتیم و خانه ایی رو خریدیم و چک های کوتاه مدت داده بودیم ولی هنوز خونه اییکه در آن سکونت داشتیم رو نفروخته بودیم. روز عید غدیر شیفت موظفی من بود و من سر شیفت همینطور که داشتم به زائران خانم خدمت میکردم، از خانم جانم خواستم که من تا به خانه نرسیده مشتری برای خونمون پیدا بشه.
از کرامت خانم جان هنوز از شیفت به خانه نرسیده بودم که یه مشتری زنگ زد و خواستار خانه بود و ما به لطف و کرامت بی بی جان خونه رو فروختیم.
قربون خانم برم که حواسش به کنیزان و نوکرانش هست.❤️
روایتگر: ...
انتظامات کشیک دو پنجشنبه
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan
#خاطره #کرامت۱۲۶
#ارسالی_مخاطبین
ــ من ۵سال پیش داشتم کارهایم را میکردم تا خادم خانم حضرت معصومه بشوم. خیلی به سختی کارهایم انجام میشد، هی میگفتند نمیشود شماخادم شوی. 😔
من سختیهارو به خاطر خانوم تحمل میکردم. اول توکل به خدا و بعد رو به خانم میکردم میگفتم "خانم جانم، ولیّ نعمتِ من، من میخواهم خادم شما و کنیز خانه شمابشم.😭🤲"
خیلی سختی کشیدم تا خانم جان کارهای منو درست کرد.
اصل ماجرا اینجاست تا خدا نخواهد و اهل بیت هم شفاعت نکنند هیچ کاری درست نمیشود.
بله من ۲۷ سال بچه نداشتم. هرسری میآمدم قم، حرم که می رفتم میگفتم به حضرت معصومه " خانم جان کنیز برام ازخدابخواه"
جمکران هم میرفتم به آقا امام زمان همینو میگفتم: "سرباز برا خودتون برام از خدا بخواه ."
تا اینکه من کارهایم ازلطف خدا و خانم جانم برای خادمی درست شد. میخواستم بیاییم سر خدمت، که از لطف خدا و دعای خانم باردار شدم. دیگه تا امسال نتونستم خدمت گزار خانم بشم. حالا یک سرباز امام زمان خدا از لطف خانم به من داده. 👶😍
هر روز خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که خانم جانِ من، هم منو برای خدمت به درگاه خودش قبول کرد هم حاجت دلمون داد. 🤲☺️
روایتگر: ع ــ ک
روزهای دوشنبه ــ انتظامات
خاک درگاه خانم جان 💐
┄┅═❁✨🕊 ⃟❤️❁═┅┄
➜ @khadem_astan