eitaa logo
"خادمین سرزمین ملائک"
4.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
51 فایل
پـدرم گـفـت اگـر خادم ایـن خانہ شـوی🍂 همہ ے،زنـدگـےوآخـرتت تضـمـین است(💚) اینجــا از خـــادمــۍ تاشهــادت،فاصله اے نــیست! ادمین @ya_mahdi65 اینستاگرام ما https://www.instagram.com/khadem_koolehbar
مشاهده در ایتا
دانلود
[مَن‌توَکل‌لٰایَغلب...] دلت‌که‌آروم‌باشه زندگی‌قشنگ‌تره♥️:) •✨•🌻• @khadem_koolehbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|خاک دل آنروز که میرختند شبنمی از عشق در او ریختند♥️|•
به یکی از زورخانه های تهران رفتیم و در گوشه ای نشستیم، با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شد، تازه وارد هم دستی از دور برای ورزشکاران تکان می داد و با لبخندی برلب درگوشه ای می نشست. 📍ابراهیم با دقت به حرکات مردم نگاه می کرد، بعد برگشت و آرام به من گفت: اینها را ببین، ببین چطور از شنیدن صدای زنگ خوشحال می شوند، بعد ادامه داد: بعضی آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند، آنها اگر اینقدر که عاشق این زنگ هستند عاشق خدا بودند دیگر روی زمین نبودند بلکه در آسمان ها راه می رفتند. 🥀بعد گفت: دنیا همین است تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده حال و روزش همین است اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد مطمئنا زندگیش عوض می شود و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد، می گفت: انسان باید هرکاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. •✨•🌻• @khadem_koolehbar
🌱امام باقر علیه السلام: 🍃هرکس به خدا توکل کند،مغلوب نشود. و هرکس به خدا توسل جوید شکست نخورد🍃 📙جامع الاخبار ص۲۲ •✨•🌻• @khadem_koolehbar
✨او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او می‌گفت کار من عشق است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت،مجروحیت و شهادت دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستمـ . _ همسر شهید •✨•🌻• @khadem_koolehbar
[وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ‌ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ] و شکیبایى کن، که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد... - سورة‌ هود، آیه ۱۱۵📎🍃 •✨•🌻• @khadem_koolehbar
•|💫|• «وَمُسْتَجِيبٌ‌لِمَنْ‌نَادَاكَ» وتویی‌که‌؛ به‌هرکس‌توراندادهد پاسخ‌می‌گویی.!!♥️ ••• @khadem_koolehbar
•|✨|• شَهیدحُجَجی‌میگفتِ: یه‌وقتآیی‌دل‌کندن‌از یه‌سری‌چیزآی‌خوب بآعث‌میشه.. یه‌چیزآی‌‌بهتری بدست‌بیآریم... مآبرآی‌رسیدن‌به امآم‌زمآن(عج) از‌چی‌دل‌کندیم؟! ••• @khadem_koolehbar
•|✨|• اونايى كه الان قلبشون سنگيه یه روزى خيلى با احساس بودن💔" +بیایم‌درمورد‌اوناهم‌قضاوت‌نکنیم🌱! ••• @khadem_koolehbar
"خادمین سرزمین ملائک"
روستازاده‌قهرمان🌱 🕊عاشق فرارسیدن بهار بودم، زمستان ما بسیار سخت بود. و پلاستیکی که به آن «بشور و بپ
◇نوجوان پرتلاش◇ 💶 پدرم نهصد تومان بدهکار بود. به همین دلیل، هی به خانه کدخدا رفت‌وآمد می‌کرد که به نوعی حل کند. بدهي پدرم مرا از مادرم بیشتر نگران کرد. به خاطر ترس از به زندان افتاد پدرم، بارها گریه کردم. بالاخره، برادرم حسین تصمیم گرفت برای کارکردن به شهر برود تا شاید پولی برای دادن قرض پدرم پیدا کند. او با گريه مادرم بدرقه شد. رفت. پس از دو هفته بازگشت. کاری نتوانسته بود پیدا کند. حالا ترسم چندبرابر شده بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی، قرض پدرم را ادا بکنم. پدر و مادرم هر دو مخالفت کردند. من، تازه، وارد چهارده سال شده بودم؛ آن هم یکی بچه ضعیف که تا حالا فقط رابُر را دیده بود. 🔻اصرار زیاد کردم، با احمد و تاجعلی که مثل سه برادر بودیم، با هم قرار گذاشتیم. راهی شهر شدیم، با اتوبوس مهدی‌پور درحالی که یک لحاف، یک سارُق* نان و پنج تومان پول داشتم. مادرم مرا همراه یکی از اقواممان کرد. به او سفارش مرا خیلی نمود. اتوبوس، شب به شهر کرمان رسید. اولین بار ماشین‌هایی به آن کوچکی می‌دیدم (فولکس و پیکان). محو تماشای آن‌ها بودم که اتوبوس روی میدان باغ ایستاد. همه پیاده شده بودند، جز ما سه نفر. با هم پیاده شدیم روی میدان، با همان لحاف‌ها و دستمال‌های بسته‌شده از نان و مغز پنیر. هاجوواج مردم را نگاه می‌کردیم، مثل وحشی‌هایی که برای اولین بار انسان دیده‌اند!گوشه میدان نشستیم. از نگاه آدم‌هایی که رد می‌شدند و ما را نگاه می‌کردند، می‌ترسیدیم. مانده بودیم کجا برویم. ✉️برش‌هایی‌از زندگی‌نامه‌خودنوشت✉️ (حاج‌قاسم سلیمانی) •••🌾 @khadem_koolehbar