eitaa logo
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
1.1هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
91 فایل
﷽ • -سلا‌م‌برآن‌هایی‌که‌رفتندتا‌بمانند ونماندندتابمیرند . . .🌿(: ــــ امروزکار تجلیل از شهــدا وحفظ یاد گرامی این عزیزان یک فریضه است -حضرت‌آقـٰـا- ــــ جهت‌نظرات‌وپیشنهادات ➺ @shahidgomnam8 آیدی‌پیج اینستاگرام قرارگاه:👇👇 ➺ khadem_shohadajahrom
مشاهده در ایتا
دانلود
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهیده طیبه واعظی🌹 🌹🍃🌹🍃
🍃سال ۱٣٣٧ در یکی از روستاهای اصفهان دختری بدنیا آمد که تمام رفتارهایش با هم سن و سالانش متفاوت بود. از پنج سالگی به مکتب میرفت و تمایل داشت سر کند و چون بزرگان رو می گرفت. مادرش نگران زمین خوردنش بود  اما وقتی با او در میان می گذاشت طیبه می گفت زمین بخورم بهتره تا مردم رویم را ببینند! 🍃لباس کهنه را به نو ترجیح می داد تا مبادا طفلی یتیم نداشته باشد و حسرت بخورد. تنها شش سال داشت که دور حوض می چرخید و می خواند"خمینی عزیزم ،بگو که خون بریزم!" 🍃پدرش از روحانیون مبارز بود و طیبه قبل از نیمی از ماه مبارک را روزه گرفته و هشت روزش را برای سلامتی که در تبعید بودن و بقیه را برای سلامتی پدرش  هدیه میکرد. 🍃در هفت سالگی قرآنش که کامل شد ، قالی می بافت و می گفت: مزد قالیبافی روزم را برای ام بگذارید و مزد قالیبافی شبم را برای آقای خمینی! می خواهم وقتی به ایران بازگشت، پیش پایش گوسفند قربانی کنم. هر چه پول بدستش می رسید، یک قِران و ۱۰ شاهی کنار گذاشته و باقی را خرج می کرد. 🍃شهیده طیبه در سال ۱٣۵۰ با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان کرد و طی یک مراسم خانی به خانه بخت رفت. طیبه بعد از ازدواج با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و پرداخت. 🍃بعد از مدتی توسط همسرش به عضویت گروه مهدیون در آمد. سال ۵۴ که در صدد تعقیب ابراهیم برآمد، زندگی مخفی آنان شروع شد. سال ۵۶بعد از دستگیری همسرش، همراه پسر خردسالش، برادر و دختر خاله اش که از همرزمانش بودندتوسط ساواک محاصره شدند. 🍃 دراین  درگیری مسلحانه با ساواک، خودش دستگیر شده و همراهانش به شهادت رسیدند. وسیله آنان فرزند خردسالشان بود. طیبه و ابراهیم یک ماه زیر شکنجه بیشتر دوام نیاوردند و این در حالی بود که بانوی شهید تا آخرین لحظات در زیر شکنجه مراقب بود. 🍃گر چه طیبه نماند تا هنگام ورود امام جلوی پایش گوسفند قربانی کند اما با خون خودش راه آمدنش را هموار کرد. ✨ و راهش پر رهرو باد ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۴ تیر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ٣ خرداد ۱٣۵۶ 📅تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : تهران 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻﷽༺ جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم؟ این است متاعِ جگرِ خسته دکان ها ... @khadem_shohadajahrom 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ✨🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* (کوشا) مرا برد به زیر پله ها . آنجا مقدار زیادی لیموشیرین انبار کرده بودیم . تند تند صندوق‌ها را جابجا کردند . یک دفعه چشمم افتاد به بیش از دویست کیلو اعلامیه ، شب نامه ، عکس امام که تکثیر کرده بودند و شب‌ها توی شهر پخش می‌کردند . هاج و واج خشکم زده بود !! _اینجا انبار میوه هست یا اعلامیه؟! در میان اعلامیه‌ها یک کارتون رنگ اسپری تعدادی سه راهی و کوکتل مولوتوف به چشم می خورد . با عصبانیت گفتم :«جلال چرا به من نگفته بودی ؟! اگر سرباز ها اینا را پیدا کرده بودند میدونی چی کارمون می کردند ؟!» ماشینم دست دوستم بود. معطل نکردم ماشین یکی از همسایه ها را گرفتم و قسمتی از اعلامیه ها و عکس ها را ریختیم توی ماشین و نشستم پشت فرمان . از هول استارت را برعکس چرخاندم و صدای خرخر ناهنجار استارت هوا رفت.پدال گاز را تا ته فشار دادم و با جلال و دو تا از بچه ها راه افتادیم طرف محمدآباد که باغ یکی از اقوام آنجا بود ‌. نزدیکی‌های فلکه مثلا که رسیدیم یکباره مو بر تنمان سیخ شد . سرباز ها جلوی ماشین ها را گرفته بودند و بازرسی می‌کردند . عرق سردی روی صورتم نشسته بود  . صدای تاپ تاپ قلبم را می شنیدم .صندوق عقب ماشین از سنگینی پایین رفته بود حتی زیر پاهایمان هم اعلامیه بود . مانده بودیم چه کار کنیم هم آنجا سر کوچه ای ترمز زدم و رفتم توی فکر . یا خدای گفتم دنده را جا زدم و یک مرتب سر ماشین را چرخاندم توی کوچه . سرگردان توی کوچه پس کوچه ها می رفتیم . از هر عابری نشانی راه اصلی را می پرسیدیم . بالاخره بعد از این کوچه و آن کوچه رفتن ، رسیدیم به راه اصلی . در باغ اعلامیه‌ها را خالی کردیم و برگشت این بقیه را بردیم . دیگر فعالیت شان بیشتر توی باغ بود . آنجا هم کارگاه پلاستیک زنی بود و آنها به بهانه پلاستیک کردن‌میوه دور هم جمع می شدند . ⁦✔️⁩ در کلام مادر تابستان بود کنار حوض نشسته بودم و ظرف می شستم که درب خانه باز شد و جلال خندان آمد توی حیاط . از وسط پوشه روغنی کاغذی در آورد و نشانم داد . _دیپلم گرفتم. دستی به ریشی که تازه توی صورتش روییده بود کشید. _می خوام برم توی سپاه ثبت نام کنم. بعضی مواقع بهش می گفتم: چرا درست را ادامه نمی بری دانشگاه؟! می‌گفت امام فرمودند جنگ در راس همه امور باید همه توانمان را برای پیروزی در جنگ به کار بگیریم.نمیدونم مردم دیوونه شدن! آنچنان غرق در دنیا و داد و ستد هستند که اصلاً به مرگ فکر نمی کنند! نمی دونم عاقبت شوم چی میشه و به کجا میرن! روزی توی خانه نوار زیارت عاشورا گذاشته بود صدایم کرد:ننه گوش کن این زیارت را یه شهید خونده. یکباره جا خوردم بغض گلویم را گرفت .صدای خودش بود! _ننه این حرفها چیه که میزنی ؟خدا نکنه شهید بشی! لبخندی شیرین زد و سر پایین انداخت. ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @khadem_shohadajahrom 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️🎥 صحبت‌های حضرت آقا در زمان جنگ خطاب به رزمندگان، بسیار مناسب امروز همه‌ی ماست که در کف صحنه‌ی سایبری مشغول جنگیم 🔰حقا که جهاد تمام شدنی نیست...
امروز نگرش و بینش برخی از دختران و پسران عوض شده و در این جبهه جهاد اکبر باید تلاش مضاعفی داشت، چرا که جبهه قبلی جهاد اصغر بود اما امروز جبهه جهاد کبیر که سخت‌تر و پیچیده‌تر از جهاد قبلی است و نیاز به ابزارهای مورد نیاز این جبهه است. در جبهه جهاد اصغر تصرف سنگر بود اما در جبهه جهاد کبیر تصرف قلوب است.
༻﷽༺ عالمے را جذب‌ کرده کعبه شش‌گوشه ات بهتر از شش‌گوشه ات الحق ‌ۅ الانصاف نیست...♥️ @khadem_shohadajahrom 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ✨🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
داستان دنباله دار هر روز یک قسمت (کوشا) ✅روایت محمدرضا توکلیان دوست شهید عصر توی کلاس مشغول تدریس بودم . در کلاس را زدند. در را که باز کردم  ، چشمم افتاد به قامت بلند جلال با لباس سبز سپاه . یک کلاشینکف هم توی دستش بود . سلام و احوالپرسی گرمی کرد و گفت : می تونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم ؟! _خواهش می کنم در خدمتم! سرم را داخل کلاس کردم و گفتم: چند دقیقه ای ساکت باشید ‌. تا در را بستم سر و صدای بچه ها کلاس را برداشت . رفتم دم در دفتر. نوروز سال ۶۰ بود. گوشه ای از حیاط زیر درختی نشستیم . از هر دری حرف زدیم تا اینکه جلال گفت: شما باید همکاری کنید که توی این روستا انجمن اسلامی و شورا تشکیل بشه . اینطوری مردم مشکلات روستا را خودشان بهتر حل می‌کنند. ولی حواست باشه که طاغوتیان توی این شورا جایی ندارند . رفتم تو فکر .مردد مانده بودم.جلال زد روی شانه ام و لبخندی چاشنی صورتش کرد. _ببینم چیکار می کنی. از جایش بلند شد و رفت چند دقیقه هم آنجا نشست مسئولیت سنگینی روی دوشم احساس می کردم ‌تصمیم گرفتم بامدیرمدرسه موضوع را درمیان بگذارم. بالاخره یک روز سر کلاس ها اعلام کردیم «امشب توی مدرسه جلسه هست. به پدر و مادر و بقیه اهالی بگید بیان.» آن شب هالی رستم کنار هم توی حیاط مدرسه روی گلیم های خشن منتظر نشسته بودند.وقتی مطمئن شدم همه آمدم ابتدا برایشان دعای توسل خواندم سپس روی جمعیت ایستادم با نام خدا کلام را آغاز نمودم. ابتدا برایشان تعریف از انجمن اسلامی و شورا کردم و گفتم:چند روز پیش آقای جلال کوشا پیشنهاد تشکیل آن را به من دادند درضمن گفتند که این شورا طاغوتیان جایی ندارند. مردم به هم خیره شده بودند و  توی هم حرف می زدند. یکیشان بلند شد و فریاد برآورد:« الله اکبر!» بقیه هم یکی یکی و صدای تکبیر فضای مدرسه را پر کرد. در آن جلسه کاندیداها معرفی شدند و رای گیری انجام شد. ‌ تا زمانی که در روستای تادوان بودم مرتب جلسات شورا و انجمن اسلامی با دلگرمی ادامه داشت و با حضور مردم فهیم روستا منشأ برکات شد. این میسر نمی شد مگر با حمایت و پشتیبانی شهید جلال کوشا که همیشه همراه مردم بود. ❤❤❤❤❤ .. @khadem_shohadajahrom 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 رهبر انقلاب: مردم بدانند اثر انتخابات تا چند سال باقی خواهد ماند / کسانی که نرفتن به پای صندوق را ترویج میکنند دلسوز مردم نیستند 🔻 حضرت آیت الله خامنه‌ای، امروز در ارتباط تصویری با نمایندگان مجلس شورای اسلامی: به مردم عزیزمان عرض میکنم؛ ملت عزیز ایران! انتخابات در یک روز انجام میگیرد امّا اثر آن در چند سال باقی میماند. 👈 در انتخابات شرکت کنید، انتخابات را متعلق به خودتان بدانید که متعلق به شماست و از خدا کمک و هدایت بخواهید که شما را هدایت کند به آنچه که درست و حق است و به کسی که شایسته است و بروید پای صندوق و رأی بدهید. ⛔️ به حرف این کسانی که ترویج میکنند که فایده‌ای ندارد، نرویم، نمیرویم پای صندوق رأی اعتنا نکنید. اینها دلسوز مردم نیستند. کسی که دلسوز مردم است مردم را از رفتن پای صندوق منع نمیکند. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ |
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 سخن نگاشت | کسانی که نرفتن به پای صندوق را ترویج میکنند دلسوز مردم نیستند 👈🏻 در انتخابات شرکت کنید و انتخابات را متعلق به خود بدانید 🔺 رهبر انقلاب: ملت عزیز ایران! انتخابات در یک روز انجام میگیرد امّا اثر آن در چند سال باقی میماند. در انتخابات شرکت کنید، انتخابات را متعلق به خودتان بدانید و از خدا کمک و هدایت بخواهید که شما را هدایت کند به آنچه که درست و حق است و به کسی که شایسته است و بروید پای صندوق و رأی بدهید. به حرف این کسانی که ترویج میکنند که فایده‌ای ندارد، نرویم، نمیرویم پای صندوق رأی اعتنا نکنید. اینها دلسوز مردم نیستند. ۱۴۰۰/۰۳/۰۶
دانشمند شهید 🕊  💔 شهید روشن از زبان همسر خیلی مخلص بود. از مهم ترین ویژگی اش همین بود که نمی توانستی بفهمی هفت جلد از فلان کتاب را خونده یا فلان کار را کرده. هر کاری که می کرد، فقط برای خدا بود و اصلاً دوست نداشت کسی متوجه شود، حتی من که همسرش بودم. * علاقه شدید به امام زمان (عج) داشت. علاقه فوق العاده زیاد. ما مشکلمان این است که فکر می کنیم امام زمان قراره است ده سال، بیست سال، ۵۰سال دیگر بیاید. انگار هنوز باور نکردیم امام زمانمان را، اما مصطفی این طور نبود. این عشق شدیدش به امام زمان باعث می شد که با انگیزه و فشرده کار کند و سختی ها را تحمل کند. دعای فرج را هم خیلی دوست داشت.
༻﷽༺ فاش میگویم و از گفته‌ی خود دل شادم از همان روز ازل، اهلِ حسین‌آبادم‌ .. @khadem_shohadajahrom 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ✨🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر ابراهیم/دستخطی‌ که از شهید ابراهیم هادی بر جای مانده است 💠 راستی اینجا به ما خیلی خوش می‌گذرد چون رزق مومنین دائما برقرار می‌باشد. رزق مومن که می‌دانید چیست؟ از همان سورهای امام حسینی که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ می‌زنیم که قوت بگیریم که اگر با دشمن روبرو شدیم با یک مشت، به درک واصلشان کنیم. والسلام. ابراهیم هادی
༻﷽༺ هرچند فراغ ڪربلا سنگیـن است دلتنگی صبح لذتش شیریـــن است چون اول هفته ها سلامــت کردم تا آخر هفته روزیم تامیـــن است @khadem_shohadajahrom 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ✨🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
حرف که می شد، تاکیدش روی دو واژه بود، مومن و انقلابی. می گفت: ما پای آرمان‌های امام و انقلاب خون داده ایم. باید کسی رو انتخاب کنیم که این آرمان هارو محقق کنه. به کسی رای بدیم که دنبال منافع انقلاب اسلامی باشه، نه اینکه پی باند بازی و حزب خودش بره. 🆔 @khadem_shohadajahrom
خـادم الـشهدا 🇵🇸 .
داستان دنباله دار هر روز یک قسمت #شهید_جلال_کوشا #نویسنده_فاطمه_ملاحت(کوشا) #قسمت_چهارم ✅روایت محم
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* (کوشا) ⁦✔️⁩ روایتی از رضا مظاهری همرزم شهید پشت میز نشسته و سرش را کرده بود لای پرونده‌ها . چند دقیقه‌ای برد سر را بلند کرد و نفس عمیقی کشید . _اون کسی که میگی ممکن از مجرم خبر داشته باشه هنوز حرفی نزده ؟ گفتم : نه  ! هر کاری میکنیم حرفی نمیزنه.  میگه من ازش خبر ندارم . _برید بیارینش اینجا. وقتی آوردیمش؛ جلال خیلی خونسرد بهش گفت : تو آزادی ! او خوشحال بلند شد و می خواست برود . آمدم بگویم جلالی مرا آزاد کنید دیگه دستمون به اون یکی نمیرسه . گفت راستی احوال آقای ... خان (مجرم) چطوره؟! اگه دیدیش سلام من را بهش برسون. هاج و واج مانده بودم . شب تا صبح در پستوی ذهن و خیالم درگیر عمل جلال بودم . هر چه به مغزم فشار می آوردم که چرا این کار را کرد چیزی دستگیرم نشد . فردا صبح قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم . رفتم توی حیاط باد خنک روستا  ، نشاط تازه‌ای به روحم بخشید . نفس عمیقی فرو دادم و طناب و دل را انداختم توی چاه و آب کشیدم ، وضو گرفتم و در نمازخانه به نماز ایستادم . سلام نماز را که دادم ، یکباره صدای همهمه توی محوطه ی ستاد پیچید . مثل فنر از جا پریدم و آمدم بیرون . یک مرتبه چشمم افتاد به همان مجرمی که دنبالش بودیم . انگار خواب میدیدم . چندبار چشمانم را مالیدم و خوب بهش زل زدم . خود خودش بود . _توی آسمونا دنبالش می گشتیم حالا با پای خودش اومده ستاد. جلال که آمد ، مجرم انگار دوست صمیمی اش را دیده باشد خوشحال رفت طرفش و باهاش دست داد و خودش را معرفی کرد . کم کم داشتم از نقشه که جلال برای به دام انداختن مجرم داشت سر درمی‌آوردم.  زدم زیر خنده .  توی دلم به هوش و ذکاوتش آفرین گفتم . ⁦✔️⁩ روایت رضا مظاهری سرباز ژاندارمری ، یکباره پرید توی اتاق . نفس از فرط وحشت و ترس و تند شده بود. دست به زانو هن هن کرد و هوا را تند از ریه بیرون داد . _آقای کوشا.. توی روستای....درگیری پیش اومده بچه‌ها می‌خواستند اوضاع را آروم کنند وضع بدتر شد . نامردا ریختن  توی پاسگاه همه جا را زیر و رو کردن.  بیچاره رئیس پاسگاه زدن دندونش رو  شکستن  ! آقای کوشا یک  کاری بکن پاسگاه خلع سلاح شده ! جلال  از جایش بلند شد و بهم گفت : برو ماشین رو روشن کن . بریم ببینیم چه شده ؟ با این اوضاع و احوال صلاح نمی دیدم که مسلح نرویم . گفتم : اسلحه بیارم ؟! شانه هایش را بالا انداخت و با اکراه گفت : خودت میدونی دوست داشتی یه کلت بیار. سریع ، کلت ۴۵ میلیمتری دژبان را برداشتم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @khadem_shohadajahrom 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
خـادم شـہـیـد باید بشۅد↯
"امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است" «سرداردلها» 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 استاد پناهیان: آیا حاضریم 40 روز مثل حضرت زهرا (س) درب خانه ها را بزنیم و روشنگری کنیم؟ آیا روزی به تکلیف مان فکر کردیم؟ سکوت و بی خیالی ما در قبال سرنوشت نظام و انقلاب ما را بیاد اهل کوفه در حادثه کربلا می اندازد. خانه های خود را ستاد انتخابات کنید. چهره به چهره و تماس و پیامک و قول گرفتن از دوست و فامیل و همکار و آشنا برای ترغیب و شرکت در انتخابی حیاتی. 💔 دوستان عزیز ، اعضای محترم : ولایتی ها، انقلابی ها شرایطِ بسیار سخت و پیچیده ای است. بیاد داشته باشیم که سال 92 تنها بخاطر 250 هزار رای، هشت سال کشور را به فلاکت و گرفتاری کشاندند. بدانید و هوشیار باشید که یک رای هم یک رای است و بسیار مهم. پس تا می توانیم تلاش کنیم و مراقب باشیم شیطان با بهانه های مختلف ما را نفریبد. امروز عرصه فضای مجازی کارزار و جنگ است. یک روز باید در جان می دادیم ، اما امروز سخت تر از جان دادن برای حفظ بایستی از آبروی خود مایه بگذاریم. آنهم هدفمند و هوشمند. 📌نشر دهید.
༻﷽༺ در قیامت قیمتی‌تر چیست ، غیر از یاحسین قیمت یک یاحسین آنجا قیامت میکند ... @khadem_shohadajahrom 🌸 🍂🌸🍃 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 ✨🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨