eitaa logo
الشہـ ڂادم ـداء
492 دنبال‌کننده
913 عکس
16 ویدیو
0 فایل
"بسمــ ربــ🍃 الشـــهداء" خـ🌸ــادِمُ الشُـــــــهَدا یعــنے: دیـــدن آنچـه کــــہ دیــــــــــگران ندیـــــده اند!!!!! مـــــثلا… گوشـــه اے  از چـــ❤ــادر مــــادر را… در غـــــروب شَلــ🍃ـــمچه…​ ⛔️❌ #کپے ازپستــ ها (بدون ذﮐر منبع) #حرام استــ❌⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
سَلامٌ عَلـَیْ نَفس‌ِ سِیّـدُ الشُّهدا سَلامٌ عَلـَیْ حـَرمِ سِیّـدُ الشُّهدا سَلام گریه‌هایِ بی‌ اِراده سَلام ای مُصیبتِ دو عالـم سَلام بَـر مُـحرم [ @khademalshohada72 ]~
دم بگیرید ڪہ هنگامہ ماتم آمد... | @khademalshohada72 |
4_459463433683731140(1).mp3
5.21M
میثم مطیعـے | سلام اے هلال غبـار آلود | @khademalshohada72 |
#شهیدانهـ عرق خور بود یڪ شب میانِ ڪمیلِ مسجدشان غم خورِ حسین(ع) میشود ... [ @khademalshohada72 ]~
🌸🍃 حاج اسماعیل دولابی : دعا بڪن؛ ولے اگر اجابت نشد، با خدا دعوا نڪن! میانہ ات با خدا بہ هم نخورد؛ چون تو جاهلے و او عالم و خبیر ... 🍃 | @khademalshohada72 |
#شهیدانهـ حالا که رفته‌اے احساس می‌کنم کبوترے به کبوترهاے صحن گوهرشاد اضافه شده، راستے گندم دست امام رضا چه طعمے دارد؟ کتاب ناے سوخته شهید امر به معروف علـے خلیلے❣✨ [ @khademalshohada72 ]~
چقـدر  همگـے خوشیم! بدون تو... ! ✨ [ @khademalshohada72 ]~
| صلی الله علی علی الحسین | گــــریه میکنم دلت برام بسوزه... ' @khademalshohada72 '
#امام_رضایے💛 ندارم هیچڪس .. السلام علیڪ ای همه‌ی دار و ندارم یا علی بن موسی الرضا(ع) [ @khademalshohada72 ]~
الشہـ ڂادم ـداء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_هفتاد_و_دوم: شبیــه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار،
رمانــ🍃 : بخشنــده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم ... حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ...  هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ... مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ... یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ...  رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ... شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ... - سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ... وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... - خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ... این بار مکث کوتاه تری کرد ... - البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ... 👈ادامه دارد○○○ @khademalshohada72
رمانــ🍃 : متاسفمــ  حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ...  لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ...  نفسم بند اومد ...  - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ... چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ...  با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه ... 👈ادامه دارد●●● @khademalshohada72