eitaa logo
الشہـ ڂادم ـداء
492 دنبال‌کننده
913 عکس
16 ویدیو
0 فایل
"بسمــ ربــ🍃 الشـــهداء" خـ🌸ــادِمُ الشُـــــــهَدا یعــنے: دیـــدن آنچـه کــــہ دیــــــــــگران ندیـــــده اند!!!!! مـــــثلا… گوشـــه اے  از چـــ❤ــادر مــــادر را… در غـــــروب شَلــ🍃ـــمچه…​ ⛔️❌ #کپے ازپستــ ها (بدون ذﮐر منبع) #حرام استــ❌⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
.. بگذار دشمن خود را بِـفريبَـد و از پيوند تاريخي ما با عاشورا غافل بماند و در انتظار از پا نشستنِ ما باشد؛ آينده از آنِ ماست. | @khademalshohada72 |
امام حسین(ع): ‌‌پنج چيز است اگر در انسـان نباشد، در او بهره زيادے نخواهد بود: ۱. عـقل ۲. ديـن ۳. ادب ۴. حيـا ۵. خوش اخلاقـے ‌‌‌ ‌‌|حياة الامام الحسين،ج۱، ص۱۸۱|🌱 ~ @khademalshohada72 ~
بر مشامم می رسد.mp3
683.8K
چقدر تفاوت است بینِ حسین و ح س ی ن ! همین شب اول حاجتم را بگویم ... اربعین ، عراق ، ڪربلا ، حَرمَت... ❣•| @khademalshohada72
‼️ نشر مطالبــ فقط با ❌🚫 .
الشہـ ڂادم ـداء
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_هفتاد: خــــدا را ببیـن چند لحظه مکث کرد ... - چون حاضر شدم به خاطر
رمانــ🍃 : غریب آشنــا بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ... از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود... توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت ...  با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوی غربت می داد ... حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدت خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود ...  فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ...  شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ...  برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت ... - مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود ... و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد ... 👈ادامه دارد… @khademalshohada72
رمانــ🍃 : شبیــه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ... - خیلی سخت بود؟ ... - چی؟ ... - زندگی توی غربت ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ... - خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ...  اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ... ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ...  چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ... - کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ... سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ... " و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم " 👈ادامه دارد●●● @khademalshohada72
سَلامٌ عَلـَیْ نَفس‌ِ سِیّـدُ الشُّهدا سَلامٌ عَلـَیْ حـَرمِ سِیّـدُ الشُّهدا سَلام گریه‌هایِ بی‌ اِراده سَلام ای مُصیبتِ دو عالـم سَلام بَـر مُـحرم [ @khademalshohada72 ]~
دم بگیرید ڪہ هنگامہ ماتم آمد... | @khademalshohada72 |
4_459463433683731140(1).mp3
5.21M
میثم مطیعـے | سلام اے هلال غبـار آلود | @khademalshohada72 |
#شهیدانهـ عرق خور بود یڪ شب میانِ ڪمیلِ مسجدشان غم خورِ حسین(ع) میشود ... [ @khademalshohada72 ]~
🌸🍃 حاج اسماعیل دولابی : دعا بڪن؛ ولے اگر اجابت نشد، با خدا دعوا نڪن! میانہ ات با خدا بہ هم نخورد؛ چون تو جاهلے و او عالم و خبیر ... 🍃 | @khademalshohada72 |