eitaa logo
خادمــــان امام‌ زمـــــان (عج) 📜
62.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
517 ویدیو
116 فایل
"خادمان امام زمان عج" @kashani63 سایت خادمان امام زمان Shamim313.com دیگر کانالهای ما در ایتا: رادیو عهد @Radio_Ahd توبه نامه @Tobe_Name جهاد تبیین @Jahad_Taabiin راهیان ظهور @Rahian_Zohoor خادمان قرآن @Khademan_Ghoraan خانواده مهدوی @khanevadeh_mahdavy
مشاهده در ایتا
دانلود
💠کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 🔰از مـرد موثقــي به نـام حــاج آقـاي حيدري درمشهـدشنيدم ولي چون درآن زمان قضيه راخـود يادداشـت نکردم وحجـه الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمـد رازي دركتاب آثار الحجه ص80ازهمان مردموردوثوق شنيده ونوشته اند.عین حكايت بـا مختصري كم و زياد ازحافظـه خـود استمدادكردم،ازكتاب نقل مي كنم 🔺حـاج ميرزا علـي حيـدري فرمودنـد در تهران اين قضيه را ازحاج شيـخ اسحـق رشتـي فرزنـد مرحـــوم آيـت الله حــاج شيـخ حبيـب الله رشـتــي شـنـيـــده بـــودم سپــس در سفــري كـه بـه شــــام بــراي زيـارت حضــرت زينب (س) رفته بودم و به محضـر مرحوم آيت الله حاج سيد محسـن جبـل عاملي رسيـدم ؛ نقــل كردنـد، در زمــان حكومـت شريـف علــي بـر سرزمين حجازبه مكه مكرمـه رفتم قبـلا متوجــه شــده بودم دراعمـال حـــج خـدمـــت حـضــــرت بقيـــه الله خواهم رسيدو لذا دراعمال حج آن سال زيـاد بـه فكر آن حضرت بودم ولي موفق به زيارت حضرت نشدم تصميم گرفتم به وطن برگردم ولي متوجه شـدم راه بيـن مكه و لبنـان بسيــار دور اسـت بهتر است درمكه بمانـم شايـد ســال ديگــر مـوفـق بـه زيارت آن حضرت گردم، آنجا ماندم ولي در سـال بعد و بعـدتر تا پنج يا هفت سال موفق به زيارت حضـرت نشـدم😔. (ترديد بين پنج وهفت ســال از آقــاي حاجـي حيـدري بـود) دراين بين باحاكم مكه،شريف علي آشنايي پيـدا كردم وگاهي رفت آمـد مي نمودم او از شرفا و سادات مكه بود مذهبـش زيدي بود،يعني:چهـار امامـي، اين اواخر خيلي با من گـرم بود.درآخرين سالي كه اعمال حج را انجــام دادم و ديــدم نمــي خواهـــم موفـق بـه زيـارت حضـرت شـوم براي رفع ناراحتي ونگراني خودم ازیکی از كـوه هـاي اطـــراف مكــــه بـالا رفتـــم آن طــــرف كـوه چمــن زاري بــود كــه هرگز مثل آن را نديده بودم بـا خـود فكر كردم چرا دراين چند سـال براي گردش به اينجـا نيامده ام؟!وقتي از بالاي كوه بـه ميـان چمـن زاررسيدم ديدم وسط آن خيمه اي برپاست در ميان خيمه جمعي نشسته اند ويك نفركه آثار بزرگي و علم از سيمايـش ظاهر است در وسـط خيمـه نشسته مثـــل اينكـه او بـراي آن جمــع درس مي گويد وآنچه من ازسخنان آن آقا شنيدم اين بودكه فرمـود:به اولاد و ذراري جده ما حضرت زهراء (س)در موقـع مــردن ايمــان و ولايت تلقين مي شودهيچ يك ازآنهابدون مذهب حقه و ايمـان كامـل از دنيـا نمي رود ▪️شخصي ازطرف مكـه آمد به آن آقـا گفت:شريف محتضر است تشريف بيـاوريـد!مـن بـا شنيــدن ايـن جملـه حركت كـردم ،به طـرف مكـه رفتم و يكسره به قصرملك واردشدم ديدم درحال احتضـار است،علما و قضـات اهل سنت اطرافش نشسته اند واو را بـه مـذهــب اهـــل سنـــت تلقـيــن مي كنند امـا او بـه هيـچ وجه حرفي نمـي زنـد و فرزنـدش كنــار بسـتـرش نشسته و متأثر است.ناگهان ديدم! همـــان آقـــــايـي كـه درخـيـمـــه درس مي فرمود، ازدر وارد شد و بالاي سر شريـف نشسـت ولي معلوم بـود كـه تنهـا من اورا مي بينم زیرا من بـه او نگاه مي كردم ولي ديگران ازاو غافل بودنـد،امادرمن هم تصرف شده بود كه نمي توانستم سـلام كنم يا از جا حركت كنم.رو به شريف كرد فرمود: قل اشهدان لااله الاالله شريف گفت اشـهــــد ان لاالــه الاالله فـرمـــود: قـل اشهــد ان محمـداً رســول الله شريف گفت: اشهـــد ان محمــدا رســول الله فرمود:قـل اشـهـد ان عليــا حجـه الله شريف گفت:اشهد ان علياً حجه الله او به همين منــوال يـك يك از ائـمـه اطهار(ع) را نام برد و به شريف،اقرار به آنها را تلقين كرد.شريف علي هم مرتب جواب مي داد و اقـرارمي نمود تا بـه نـام مقـدس حضــرت بقيـه الله ارواحنا فداه رسيـد،آن آقـا فرمود: يـا شريـف قــل اشـهــــد انـك حجــه الله، (اي شريف بگو شهـادت ميدهـم كـه تو حجـت خدايي)شريـف هـم گفـت: شهادت ميدهم كه توحجـت خدايي اينجامن فهميـدم كـه دومرتبـه است موفـق بـه زيــارت حضــــرت بقيــه الله مي شــوم، ولـي متأسفانــه آن چنـان قــدرت از مــن گرفتــه شــده بـــود كـه نمي توانستــم بـا او حـــرف بزنـم و يـا عرض ارادت كنم. ▫️منبع: 📖کتـاب ملاقـات بـا امــام زمــان (عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠متن کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 🔰مرحـوم شيـخ ورام در كتـاب تنبيـه الخاطـــر و نزهـه النـاظـــر مي گويـد: علي بن جعفـرالمدايني علـوي نقـل كرده:در كوفـه پيرمــرد قـد كوتاهـي معروف به زهد،عبـادت وپاكدامنـي زندگـي مي كــــرد روزي در مجلـــس پدرم بــودم آن پيـرمـرد قضيه اي را براي پـدرم مي گفت وآن اين اسـت گفـت: شبـي در مسجـد جعفـي كـه مسجد قديمي درپشت كوفـه است بودم نيمه هاي شـب تنها مشغـول عبـادت بـودم ســه نفـر وارد مسجـد شدندوقتي به وسط مسجدرسيدند يكي ازآنها نشست ودست به زمين كشـيــد، نـاگهــــان آب زيــادي مـانند چشمه اززمين جوشيدسپس وضـو گرفت به آن دو نفردستور داد وضو بگيرنــد، آنهــا هــم وضــو گرفتند آن شخص جلوايستاد اين دو نفربه او اقتداء كردند، مـن هم اقتداء كردم و با آنها نماز خوانـدم، وقتي نماز را ســـلام داد و مــن از اينكـه از زميــن خشـك آب خـارج كـرده بـود تعجـب كرده بودم از فردي كه طرف راستم نشسـتـــه بـود، پرسيــدم: ايــن آقــــا كيست؟گفت:اين آقا صـاحب الامـر امــام زمــان (ع) فرزنـد امــام حسـن عسكــري (ع) است،خدمتـش رفتم سـلام كردم و دستـش؟ را بوسيـدم وعرض كردم اي پسر پيغمبـر (ص) نظـرمباركتان درباره شريف عمـر بن حمــــزه كـه يكـــي از ســــادات اسـت چيست؟ آيا او برحـق است؟ فرمـود او الان بـر حـق نيسـت ولي هدايـت مي شود او نمي ميردتا مـرامي بيند 🔹علـي بـن جعفـر مداينـي مي گويـد: مـن ايـن قضيـه را كتمـان مي كردم مدت طولاني از اين جريان گذشـت و شريـف عمـره بن حمـزه فـوت شد و ندانستم كه آيا او بـالاخره خدمت حضـرت بقيـه الله (ع) رسيـد يا خير 🔸روزي به آن پيرمـردزاهـد كه قضيـه را براي پـدرم نقل مي كرد رسيدم و مثل كسي كه منكراست به اوگفتم مگـر شمـا نگفتيد، كه شريـف عمــر نمي ميرد مگر آنكه خدمت حضـرت صاحب الامـر (ع) مي رسـد؟ به من گفت تو ازكجا دانستي كه اوخدمت حضـرت صـاحب الامــر (ع) نرسيـده اسـت؟ 🔹بعدها درمجلسي بـه فرزنـد شريـف عمربن حمزه كه معروف بـه شريـف ابـوالمنـاقــب بـود برخـــوردم، گفـــت: پـــدرم مريـض بـود شبـــي خدمتــش بودم به كل قوايش تحليل رفته بود حتي جوهره صـوتش شنيده نميشد اواخـر شـب بـا آنكـه من تمــام درهــا را بستــه بـودم، ديــدم شخصـي وارد منزل شد كه از هيبت او مـن جـرات نكردم از ورودش سـوال كنم،پهلـوي پدرم نشست وبااو آرام آرام صحبـت مي كرد،پدرم مرتب اشـك ميريخـت سپس برخاست ورفت.وقي ازچشم ناپديد شد، پدرم گفت:مـرا بنشانيد، مـا او را نشانيـدم چشمهايــش را بـاز كرد وگفت:اين مـردي كه پهلوي من نشسته بودكجـا رفت؟گفتم ازهمان راهي كه آمده بودبيرون رفت،گفت: عقبش برويداورا برگردانيـدما ديديم درهامثل قبل بسته است و اثري از او نيست، برگشتيم نزد پدر وجريان را بــراي او گفتيـــم. گفــت: اين آقـــا حضرت صـاحب الامر(ع)بود،سپس باز كسالتش سنگيـن شد وبيهـوش گرديد و پس ازچند روز از دنيا رفت ▫️منبع: کتـاب ملاقات بـا امـام زمــان (عـج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠متن کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 🔰مرحوم آقاي حـاج شيخ محمـد تقي بافقـي از علمـاء مبـارز زمـان رضاشاه پهلـــوي كه مكـرر آن شـاه ظالـم او را زنــدان كــرد و تبعيــد نمــود.او (طبـق نوشتــه گنجينــه دانشمنــدان جلـد 3 ص 6) معتقــد بــود كـه بـادلـه اربعـه راه ملاقات با امام زمان(ع)بـاز است علاوه بر این بهتــرين دليل بر امكان چيزي،وقـوع آن است. مـا مي بينيم كه هزاران نفـر آن حضـرت را ديـده و شناخته و بـا او حـرف زده اند! مولـف كتاب پس ازآنكه اين كلام رامشـروح بيان مي كند چند حكايـت از مرحـوم بافقـي در ايـن ارتبـاط نقـل مي نمايـد كــه يكـي از آن حـكـايــات ايـــن اســت 🔻مـرحــوم حجــه الاســلام مـلا اسـدالله بافقـي برادر مرحـوم حاج شيخ محمد تقي بافقــي درماه صفـر 1369 قمـري مي گفـت : بـــرادرم مكــرر بـه خدمـت حضــرت ولي عصـرارواحنافداه رسيـده و قضـايــا را بـه مـن گفتــه و سفـــارش كرده بود،تا زنـده ام آنها را براي كسي نقل نكنـم حـالا كه از دنيــا رفتـه بـراي شما چند حكايت از آن ملاقات هــا را نقـل مي نمايـم. 🔻ايشـان مي فرمـود: قصــد داشتــم از نجف اشـرف پياده،به مشهد مقدس براي زيارت حضـرت علـي بـن موسـي الرضــا (ع) بروم. فصـل زمستان بـود حركـت كردم وارد ايران شدم،كوه ها و دره هـاي عظيمي ســر راهـم بـود و بـرف هــم بسيـار باريـده بـود.يـك روز نزديك غروب آفتاب هـوا سـرد بـود و سـراسـر دشـت را بـرف پوشانـده بــود به قهوه خانه اي رسيدم. کـه نـزديـك گردنه اي بود،بـا خودم گفتـم،امشـب دراين قهـوه خانـه مي مانم صبــح بـه راه ادامـه مي دهــم. وارد قهـوه خانه شـــدم جمعـي از كـردهـاي يزيـدي در ميـان قهـوه خانـه نشستـه و مشغول لهو ولعب وقمارند باخودگفتم خدايـا چـه كنـم اينها را كه نمي شود نهي از منكر كرد، مـن هم نمي توانم با آنهـا مجـالسـت نمايـم هـواي بيرونـم فـوق العاده سرداست.همينطور كه بيـرون قهـــوه خـانــه ايستــاده بـــودم و فكـــر ميكردم و كم كم هـوا تاريك مي شـد صدايي شنيدم كه گفت: محمد تقـي بيـا اينجـا. بـه طـرف صـدا رفتــم ديدم شخصـي با عظمـت زير درخت سبـز و خرمـي نشستـه و مــرا بـه طــرف خــود مي طلبد!نزديك او رفتم او سلام كرد فرمود محمـدتقي آنجا جاي تو نيست من زيرآن درخت رفتم،ديـدم درحريم درخت هوا ملايم است ومی تــوان در آنجاماند حتي زمين زيـردرخت خشـك و بدون رطوبت است ولي بقيه صحـرا پراز برف ست و سرما كشنـده اي دارد بـه هـر حــال شــب را خدمـت حضــرت ولي عصر(ع)كه باقرايني متوجه شدم حضــــرت بقيـــه الله (ع) اسـت.بيتوتـه كردم وآنچه لياقت داشتم از آن وجود مقـدس استفاده كـردم.صبح كه طالع شد ونمازصبح را باآن حضرت خواندم آقـــا فرمودنـد هــوا روشـن شـد برويـم گفتم:اجازه بفرماييد، من درخدمتتان هميشه باشم و با شما بيايم. فرمـود: نمي تواني بامن بيايي.گفتم:پس بعد از اين كجا خدمتتان برسـم؟فرمـود:در اين سفـر دوبـار تو راخواهـم ديد و نزد تومي آيم.باراول قم خواهد بودومرتبه دوم نزديك سبزوار تورامـلاقات ميكنم ناگهان ازنظرم غايب شد!من به شـوق ديدارآن حضرت،تاقم سرازپا نشناختم و به راه ادامه دادم،تا آنكه پس ازچنـد روز وارد قم شدم وسه روز براي زيارت حضرت معصومه(ع)و وعـده تشرف به محضـر آن حضــرت در قـم مانـدم ولي خدمـــت آن حضــرت نرسيــدم!! از قـم حركـت كـردم از ايـن بـي توفيقي و كم سعادتي متأثر بودم،تا آنكه پس ازيك مــاه بـه نزديــك شهــر سبــزوار رسيـدم همين كه شهرسبـزوار ازدورمعلوم شد باخودگفتم:چراخلـف وعده شد!؟منكه در قم حضرت را نديدم، اين هم شهر سبـزوار بـاز هم خدمتـش نرسيدم! در همين فكـرها بودم، صـداي پای اسبي شنيدم برگشتم ديدم حضــرت مهــدی ارواحنا فداه سواربر اسبي هستند وبه طرف من تشريف مي آورند و به مجرد آنكه به ايشان چشمم افتادايستادندو بـه مـن ســلام كـردنـد و من بـه ايشـان عــــــرض ارادت و ادب نمــــودم. گفتــم آقـا جان وعده فرموده بوديدكه در قم هم خدمتتان برسم ولي موفق نشدم
💠متن کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 🔰مرحوم حجه الاسلام آقاي مجد، پدر مرحـــوم حجـه الاسـلام شيـخ مرتضي زاهــد تهرانـي (7) در سفـرنامـــه خـود كرامتي‌ از امــام زمـان‌(ع)نقـل مي‌كند آن این است:شيـخ عبيداء كـه يكي از اشـرار كُـرد در زمــان ناصـرالديــن شـاه بـود با شصـت هـزار نفـر سـوار،سر بـه طغيـان برداشـت وبه هر جـا مي‌رسيد همـه را قتـل عــام مي‌كـرد، يك شـب، چهـار سـاعت از شـب گذشتـه،مرحوم وقايع‌نگـار پيشخدمتش آقاشيخ علي را نزد من فرستاد كه باعجله پيش او بـروم. رفتـم و ديـدم كه نشستـه و دو سه نامـه بـاز شـده در پيـش روي دارد وهمين‌طور مدام بـر روي زانـوي خــود مي‌زنـد و گريـه مي‌كنـد. 🔸وارد شده،سـلام كردم صداي پيرمـرد بلند شد كـه فـلان مـردك آمـد، گفتم: مردك كيست؟ گفت: ببين آقـا ميـرزا داوود از تبريـز نوشتـه است در تبـريـز سـر كوچـه‌ هـا را سـد بنـدي كرده‌اند و شيـخ عبيداء، مـردم مياندوآب را قتل عـام كـرده و بـا شصــت هــزار ســوار و تفنـگ‌ هـاي مـارتيـن كـه از فـاصلـه دو فـرسخـي هـدف را مي‌زنند، قصـد دارد تهــران راتصـرف كند،بچـه‌هاي كوچـك را بـه هـــوا پـرتــاب كــــرده و سپــس بـا شمـشيـــر بـه دو نيـــم مي‌كنــد. شيـــخ عبيـداء در كمـال خاطـر جمعـي گفتـه: روز جمعـــه وارد تهـران مي‌شـــوم و در تكيــه دولـت نمــــاز جمعـــه مي‌خوانــم وبـر تخت خواهـم نشست. اگر چنيـن شـود تكليـف مـا چيسـت؟ ما بايـد چه كـار كنيـم؟ 🔹گفتــم: جــــواب جنـابعـالــي دو كلمــه آرامـش بخـش اسـت و آن ايـن‌ اسـت آیا جنابعـالـي اعتقـاد بـه امـــام زمـــان داريـد يـا خيـر؟ 🔸گفـت: لعنت خدا برمنكر امام زمـان گفتم: پـس خاطـرت جمـع بـاشـد آقـا خــودش در چنيــن مـواردي اســلام و ديـن و مذهـب را حفـظ مي‌كند، زيـرا در همـه عالـم اِمكـان متصـرف اسـت 🔹گفت: شما شب را با اطمينان خاطـر مي‌ خوابــي؟ گفتــم: بلـــي، كســي كه چنيــن صـــاحــب و حـــافظـــي داشتـــه بـاشــد چــرا آســوده‌ خـاطـــر نخوابــد؟! 🔸آن شب گذشت،تـا آن‌كـه سپـاهي از تهران باسه هزار نفر مامور شده و با شتـاب تمـام بـه سـوي شيــخ مـذكـور حركـــت كردنــد. يــك هفـتـــه بيـشـتــر نگذشته بودكه خـبر فـراركردن شيـخ عبيداء رسيـد. 🔹مرحـوم وقـايع‌ نگـار كسـي را نـزد من فرستاد.پيش او رفتـه و ديـدم جمعي از رجـال دولـت در آن‌جا جمع هستند شخص فربه، چاق، خـوشرو و خوش مويی را در آن‌جا ديدم كه در مجلس نشسته و لباس نظـامي با درجه‌هايي از طلا و نشـان‌هاي بسيار بر تن دارد، سلام كردم. وقايع‌نگار گفت: بر منكـر امام زمان لعنت،سردارخودت كيفيت جنگ وفتح وفرار شيخ عبيداء را بـراي فـلاني بيـان فرمـا. بر مـن معلـوم شـد آن جـوان ازلشكر شيخ عبيداء و بـرادر حمـزه، سپهسـالار لشكـر شيخ عبيداء مي‌باشـد. 🔸سردار مذكور مي‌گفت: وقتي شيپـور جنـگ زده شد ديديم سپـاه سـه هـزار نفــري لشكـر ايمـــان در مقابـل سپــاه شصـت هـزار نفري ما يك لقمه بيش نيست،پيش خودگفتيم:به يك حمله همه را خواهيم كشـت.ناگهان ديديم سوارسفيدپوشي درميان سواران شما ايستاده و بـرهر سمتي اشـاره مي‌كنـد سوارهاي مامثل برگ درخت به زميـن مي‌ريزنـد و كشتــه مـي‌شونـد. حسـاب كرديم اگر نيـم ساعـت ديگـر بـه جنگ ادامه دهيم يك نفرازما باقي نمي‌ماند باقيمانـده لشكــر همـراه شيـخ عبيـداء پابه فرار گذاشتند و من بسوي تهـران آمده و شيعه و پناهنده به دولـت اين ملـت گشتـم. ▫️منبع کتـــاب روزنـــه‏ هـــايـي از عـالـــم غيــب ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠متن کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 💠استادمان مرحوم آيه الله حاج شيخ مجتبــي قـزوينــي قضـيــه استــــادش مرحوم آيه الله ميرزامهـدي اصفهاني را اين چنين نقل مي فرمـود:مرحـوم آيه الله ميرزاي اصفهـاني مي فرمـود: در ايـام تحصيل در نجـف اشــرف، در علــم اخــلاق و تزكيه نفــس و سيـر و سلوك ازمحضر سيـد احمــد كربـلايي يكـي از عـــرفـاء بلنـــد پايـــه استفــاده مي كردم. تا آنكـه در رشـد و كمــالات معنـوي و تزكيه نفـس از نظر ايشــان به حـد كمـال و بـه اصطــلاح به مقـام قطبيـت و فنـاء في الله رسيـدم.او بـه من سمت دستگيري ازديگـران را داد ومرا استـاد درفلسفـه اشراق دانست او مــرا عــارف كامـل و قطــب و فـانـي فـي الله ميدانست ولي مـن خودم را نمي توانستـم فريـب دهم و هنـوز از معـارف حقـه چيـزي نميدانستم،دلـم آرام نگرفتـه بــود خـــود را در كمــالات ناقص مي دانستـم، تـا آنكه بـه فكرم رسيـد شبـهاي چهـارشنبـه بـه مسجــد سهله بروم متوسل به حضرت مهدی ارواحنا فـداه شـوم شايد آن آقايي كه خداونــد او را بـراي ما غـوث و پناهگاه خلـق كـرده توجهـي به مـن بفرمايـد و صـراط مستقيم را بـه مـن نشان دهد به مسجد سهله رفتم ازجميع علومي كـه: سـر بـه سـر قيـل و قــال،نـه از آن كيفيتي حاصـل نـه حـال. 🔴ازافكارعرفاني متصوفه وازبافته هـاي فلاسفه،خودراخالي كردم و صددرصد باكمال اخلاص وتوبه به مقام مقدس آن حضـرت،خود را در اختيـار گذاشتم ناگهان جمال پر نور حضـرت بقيه الله ظاهر شد و به من اظهـار لطف زيادي فـرمـود؛و بـراي آنكـه ميزانـي در دسـت داشتـه باشـــم و هميشـه بـا آن ميـزان حركت كنم،اين جملـه رابه مـن فرمود "طلب المعـارف من غيـر طريقنـا اهـل البيت مساو لانكارنـا"يعنـي:جستجـوي معارف وشناخت حقايق ازغير خط مـا اهــل بيـــت طهـــــارت مســــاوي اســت بـا انكـــار مـا. 🔴وقتـي مرحـوم ميـرزاي اصفهاني اين جمله را از حضـرت مي شنـود،متوجه مي گردد بايـد معــارف حقـه را تنهـا و تنهـا از مضامين آيـات قرآن و روايات اهل بيت عصمـت و طهارت استفاده كند و لذا بـه مشهــد مقـدس مشـرف مي گردد،معارف قرآن و اهل بيـت را بـه پـاك طينتـان از اهـل علـم تعليـم مي دهد و شاگـرداني كه همـه اهـــل معنـي و تشــرف و تزكيـه نفــس و در صراط مستقيم معارف حقـه هستنـد به جامعه روحانيت تحويل مي دهــد 🔵در اينجا چنـد تذكر و توضيح را لازم مي دانـم كه بـه عــرض شمـا برسانـم اول:تشرف مرحوم ميـرزاي اصفهاني به نحوهای مختلف نقل شده وبراي مـن آنچـه را كه استادم مرحـوم حاج شيـخ مجتبـي قزوينـي نقــل فرمـوده معتبـراست،اين نحوه كه نقـل كـردم نزد من معتبرتر است. دوم:مرحوم سيـد احمـد كربلايي، از شاگـردان مـلا حسيـن قلـي همـداني مراسـلاتي دارد.ظاهراشخصي معني ايـن شعـر شيـخ عطـــار را مي پرسـد: "دايمـــاً او پــادشـــــاه مـطـلـــق اســـت در كمــال عـــز خـود، مستقـرق است او بسـر نايـد ز خود، آنجا كه او اسـت كي رسدعقل وجود،آنجا كه او است" كـه ابتـداء مرحــوم آخونــد خــراسـاني جواب مختصري مي دهد بعدهمـان سوال راازمرحوم شيخ محمدحسيـن غــروي كمپـانـي مي كنند كـه ايشــان طبـــق مـــذاق فلسفـــه مشـــاء پـاسـخ مي گويد و بعد بـاز همان سوال را از مرحوم سيداحمـد كـربلايي ميپرسند كه ايشـان طبـق مذاق فلسفه اشراق جواب ميدهند كه عينـا آن مراسلات نزدمن موجود است،بنابراين مرحـوم سيد احمد كربـلايي مـذاقشـان مذاق عرفاني وحـدت موجـودي است و اين مطلب كاملا ازآن مراسـلات استفـاده مي شود. سوم: مرحــوم آيـه الله ميــرزا مهـدي اصفهاني در روز پنجشنبـه19ذيحجه 1365هجري قمري درمشهـدمقدس از دنيـا رفـت و در وســط دارالضيافــه آستـان حضــرت رضــــا (ع) دفــن شـد 🔵ضمنا بعضـي از شـاگـردان مرحوم و فرزندبزرگوارش دركتاب دين وفطرت قضيه او را اين چنين نقـل مي كنند. از جمله عالمـان و فقيهـان و مربيان روحـاني دهــه هاي گذشتــه مرحــوم آيه الله ميرزا مهدي اصفهاني(1365 - 1313 هجري قمري) بوده اسـت، كه مراكز علمي خصوصا حوزه علميه مشهــد سالهــا تحـت نفــوذ و سيطره معنوي آن بزرگواربوده وتعاليمش از جمله حركتهاي عظيم فكري معاصـر گشته كه همچـون سدي فولادين در مقابل انحرافات ايستادومعارف قرآن
💠متن کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 💠عالمي امـام زمـان(عج)را در عالــم مكـاشفــه زيــارت نمــوده و شيفتــه جمــــال دلـربـــاي حضـــرت مي‏شـود ايشـان بـه حضـرت عرضـه مي‏دارند يـا اباصالـح، نسخـه‏اي به ما بدهيد تا هر زمان،دلمان براي جمال زيبـا و نـوراني شما تنگ شد، توسـط آن به مرادمان برسيـم و بتوانيـم شمـا را زيارت كنيم. 🟢امـام زمـان عليـه‏السلام فرمـودند: هروقت شمابـراي ما دلتنگ شديـد و خـواستيـد مــا را زيـــارت كنيـد،بـه مجلـس عمــوي مـا ابـوالفضـل قمـر بنــــي‏ هـــاشــــــــم (ع) پنـــــــاه ببـريـد ✔️البتـه بايـد مطلبـي نيــز بــه عنــوان شكـوه يـادآور شــوم. كـه متاسفانـه برخـي از مـداحـان، بـه ايــن مسئلـه خيلــي دامـن مي‏ زنـنـد و مي‏ گوينـد «امــــام زمـــــان (عــج) حتمـا در ايـن مجـلـــس شـركـــت دارنــد و...» لـــذا بسيــار مناســب اسـت كه اصل اين مسئلـه به طور كلي گفته شود.ولي از ذكـر آن در خصوص هر مجلسي پرهيز شود. 🔴سال1363به مكه معظمـه مشـرف بودم،روحاني كاروان كه مـرد خوبي بود سه شـب قبل ازآنكه به عرفـات برويم درعالـم روياحضرت ولي عصر عليه‏السلام راديـده بود وآن حضرت به او فرمـوده بودند كه در روز عرفه روضــه‏ي حضــرت ابوالفضــل (ع) را بخـــــــــوان كـه مـــــن هــــم مـي‏آيــــم 🟠ضمنـا زن فلجي هم در كاروان مـا بـود كه اعمــال عمــره‏ي تمتعـش را بـا زحمــت انجــام داده بــود، يعنــي سعي صفـا و مروه را با چرخ انجـام مـي‏داد و بقـيــه مجبــور بودنــد زيــر بغلهايــش را بگيرنـد تـا او اعمالــش راانجام دهد.ازطرف ديگـر زن دايي مـن كــه در همـــــان كــاروان بـــود و فرزندش بنام سعيد درجبهه شهيـد شده بودشب عرفه درخواب ميبيند كه سعيد آمده و مي‏گويد:حـال من خــوب اسـت و مـن كشتـه نشـده‏ام این مادروقتي ازخواب بيدارمي‏شود عكس فرزندش كه همراهش بوده بيـرون مي‏آورد و مي‏بوسد و گريه‏ي زيـادي مي‏كنـد. 🟠آن زن فلـج از زن دايـي مـن سـوال مي‏كند جريان چيست و اين عكس از كيست؟جريـان شهـادت فرزندش سعيـد را براي آن زن نقـل مي‏كند و عكس پسرش رابه او نشان مي‏دهد زن عكـس سعيـد را مي‏گيـرد و مثـل كسي كه باشخص زنده حرف مي‏زند وبه او خطاب مي‏كند واشك مي‏ريزد مي‏گويد:تو امروز كه روز عرفه است بايدازخدا بخواهي كه امام زمـان(ع) رابه كاروان مابفرستد مرا شفا دهند 🟢بعدازظهـر عرفـه در بين دعـاي عرفه روحــاني كـــاروان مشغـــول روضــه‏ي حضرت ابوالفضل(ع)شدهمه‏ي اهل كاروان ديدندكه ناگهـان مردي بسيار نــورانــــي با لبــاس احـــــرام در وســط جمعيت نشسته وبرمصائـب حضرت ابوالفضـل(ع)زيـاد گريه مي‏كند.افراد كاروان كـم كـم مـي‏خواستنـد متوجه اوشوند،بخصوص بعداز آنكه روحاني كـاروان گفـت:كه مـن چنـد شب قبل خواب ديدم حضـرت بقيـه الله روحي وارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء به من فـرمودنـد:روز عــرفــه روضــه‏ي حضـرت ابوالفضـل را بخـوان من هـم مي‏آيـم. 🟢مرد ناشنـاس متوجـه شد بعضـي به اونگاه مي‏كنند.ضمنا جمعي از جمله همان زن فلج معتقد شده بودند كه اوحضـرت بقيه الله روحي فداه است لذا حضـرت از ميـان جمعيـت حركـت كردنــد و مـي‏ خواستنــد از در خيـمـــه بيـرون برونـد كـه آن زن صــدا زد آقـــا حضرت برگشتند وبه او نگـاه كردند و اشاره به پايش كرد يعنـي پاهاي مـن فلـج است حضـرت ولي عصـر(عج) با اشـاره به او فهمانـدنـد خـوب مي‏شود و از در خيمـه بيرون رفتند. 🔵دوسـت مـا مي‏ گفت: اين زن همان ساعـت كسالتش برطـرف شد و حتي تمام اعمال حجـش را از قبيل طواف حج و سعي بين صفـا ومروه و طواف نســـاء را خـــودش بــدون آنكـه كســي كمكـش كنـد انجـــام داد و بـحمـــدالله پــس از آن روز ديگــر از كسالت فلـج در او خبـري نبـود. ▫️منبع: کتاب كرانـه‏ي كرامت (بازكـاوي‌ پيوند امـام‌ مهـدي‌ عليـه‌السلام‌ بـا حضــرت‌ عبـاس‌ عليـه‌السلام‌ ) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠متن کرامات و شفا ... ┅═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═┅ 💠مرحوم علامـه مجلسي از ملحقـات كتـاب انيس العابدين وعلامـه نوري در نجـم الثاقـب نقــل مي كنند كـه: سيـد بـن طـاووس قــدس الله ســره مي فرمايـد كـه: در يـك سحــرگاه در سرداب مطهرازحضرت صاحب الامر ارواحنافداه اين مناجـات را شنيــدم كـه مي فرمايـد: ✳️اللهم ان شيعتنا خلقت من شعاع انوارنـا و بقيــه طينتنــا و قــد فعلـــوا ذنوبـــا كثيـــره اتكـــالا علــــي حبنـــا و ولايتنا فــان كانت ذنوبهــم بينــك و بينهـم فاصفـح عن هـم فقـد رضينا و ما كـان منهـا فيمـا بينهـم فاصلـح بينهــم و قـاص بهـــا عــن خمسنـا و ادخلهـم الجنه و ذحزحهم عن النـار و لاتجمـع بينهـم و بين اعداينـا في سخطـك. 🔸خدايا شيعيان ما رااز شعاع نورما وبقيه طينت ما خلق كرده اي،آنها گناهان زيادي به اتكاء برمحبت به ماو ولايت ما كرده اند،اگر گناهان آنها گناهي است كه درارتباط بـا تو اسـت از آنهـا بگـذر كـه مـا را راضـي كرده اي و آنچـه از گناهـان آنهـا در ارتبـاط با خودشـان هسـت، خودت بين آنهـا را اصـلاح كن و از خمسي كه حق ماست به آنها بده تا راضي شوند وآنها را از آتش؟جهنم نجات بده و آنها رابادشمنان ما در سخط خود جمع نفرما. ▫️منبع: کتـاب ملاقـات با امـام زمـان (عج)  ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 در کــربلای معلّی یکی از علمـا که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمـیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر رساند، در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلام‌الله‌ علیه) به محاسبات این علم می‌پردازد. 💢 پاسخی که دریافت میدارد این بوده اسـت کـه امـام داخـل صـحـن با پیـرمـردی قفـل‌ سـاز در حال صـحـبت هسـتند و گل می‌گویند و گل می‌شنوند. ❌ تردید می کند مبادا فلان قـسمت از بـرنامـه را اشـتـباه کـرده بـاشـم. بـار دوم و سـوم نیز حـساب می‌ کند و نتیجه همان می‌ شود. در ایـن هـنـگام عـزم خود را بر دیـدار جـزم مـی‌ کـنـد که هـر چـه بادا باد. 🔅میبیند آری امام زمان(عج) در همان زاویة صــحن کـه به وسـیلـه آن عـلـم درک کـرده اسـت، با آن مرد قفل‌ ساز مشـغول گفتــگو هـستند. چون می‌ بیند که آقـا در حال خـداحـافظی هـسـتنـد، رو به امام به سرعت حرکت می‌کند.امام زمـان (عج) از آن پیر‌مرد خداحافظـی کرده و رو به سوی ایشان می‌ آینـد. و وقـتی با او رودررو قرار می گیرند، میفرمایند: فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل سـاز شو تا من به سراغ تو بیایم و از کنارش می‌ گذرند. 🔹اینعالم میگوید:همانوقت به سراغ ســراغ ایــن پیـرمرد قفـل‌ ساز رفتم تا او و رفتار و روحیاتش را شناسایی کنم. ▬ از او پـرسیدم: ایـن آقایی که با ایشان صحبت داشتی، که بود؟ ✚ درپاسخ گفت: تا آن جا که میدانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سید حسن، هستند که پدرشان هم به رحمتخداوند رفته است. از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنـده خـدا متوجه نشـده اسـت که ایشـان امام‌عصر(عج) هستند.نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم،ولی به خـودآمدم که اگر ایـن کار صـلاح این بندة خـدا بود، خود آقا به او توجه میدادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... 🧐دقت کردم ببینم که این پیرمـرد چه ویــژگــی خاصــی دارد که امــام مـرا به آن دعوت فرموده‌اند: عاقبت دریافتم ....‼️ که در کنار تقید ایشـان به مسـائل شـرعی و کـسب حلال؛ بارزتـریـن ویـژگی اخـلاقی او این است که سخـت به قـول و قـرارش با مـردم پـایبند است و اگر میگوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتر آماده کرده است. 📍مـراعاتظرافتهای اخلاقی بی‌تردید در تکامــل انسـان سـالک، نقشی جدی و اساسی دارد.چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنـزل‌آور و دور کننده از مقام قرب الهی است. ▫️منبع: کتـاب ملاقات بـا امـام زمــان (عـج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 در کــربلای معلّی یکی از علمـا که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمـیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر رساند، در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلام‌الله‌ علیه) به محاســبات این علــم می‌ پردازد. 💢 پاسخی که دریافت میدارد این بوده اسـت کـه امـام داخـل صـحـن با پیـرمـردی قفـل‌ سـاز در حال صـحـبت هسـتند و گل مــــی‌ گـــویــــند و گـــل مــــی‌ شــــنــــونــــــد . ❌ تردید می کند مبادا فلان قـسمت از بـرنامـه را اشـتـباه کـرده بـاشـم. بـار دوم و سـوم نیز حـساب می‌ کند و نتیجه همان می‌ شود. در ایـن هـنـگام عـزم خود را بر دیـدار جـزم مـی‌ کـنـد که هـر چـه بادا باد. 🔅میبیند آری امام زمان(عج) در همان زاویة صــحن کـه به وسـیلـه آن عـلـم درک کـرده اسـت، با آن مرد قفل‌ ساز مشـغول گفتــگو هـستند. چون می‌ بیند که آقـا در حال خـداحـافظی هـسـتنـد، رو به امام به سرعت حرکت می‌کند.امام زمـان (عج) از آن پیر‌مرد خداحافظـی کرده و رو به سوی ایشان می‌ آینـد. و وقـتی با او رودررو قرار می گیرند، میفرمایند: فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل سـاز شو تا من به سراغ تو بیایم و از کنارش می‌ گذرند. 🔹اینعالم میگوید:همانوقت به سراغ ســراغ ایــن پیـرمرد قفـل‌ ساز رفتم تا او و رفتار و روحیـاتش را شـــــناســــایـــی کنــــم. ▬ از او پـرسیدم: ایـن آقایی که با ایشان صــحبـت داشتی ، کــــه بـــــود ؟ ✚ درپاسخ گفت: تا آن جا که میدانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سید حسن، هستند که پدرشان هم به رحمتخداوند رفــــتـــــه اســـــــت . از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنـده خـدا متوجه نشـده اسـت که ایشـان امام‌عصر(عج) هستند.نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم،ولی به خـودآمدم که اگر ایـن کار صـلاح این بندة خـدا بود، خود آقا به او توجه میدادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... 🧐دقت کردم ببینم که این پیرمـرد چه ویــژگــی خاصــی دارد که امــام مـرا به آن دعـــــــوت فــــرمــــوده‌ انـــــــد : عاقبت دریافتم ....‼️ که در کنار تقید ایشـان به مسـائل شـرعی و کـسب حلال؛ بارزتـریـن ویـژگی اخـلاقی او این است که سخـت به قـول و قـرارش با مـردم پـایبند است و اگر میگوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتـــر آمــــاده کرده اســت . 📍مـراعاتظرافتهای اخلاقی بی‌تردید در تکامــل انسـان سـالک، نقشی جدی و اساسی دارد.چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنـزل‌آور و دور کننده از مقام قـــــرب الـــــــهــــــی اســـــــت . ▫️منبع: کتـــــاب مـــلاقات بـا امـــــام زمـــــان (عـج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🎙عالم‌ثقه‌‌شیخ‌باقر‌کاظمی مجاور درنجف حدیث کرد که در نجف اشرف مرد مــومنی بود که او را شیخ محمد حسن سریره مــی نامیدند. او در سلــک اهل علـــــم و مـــرد با صداقتـــــی بود.بیمــــار بــــود و در نهــــایــــت‌ تنگدستی و فقر و احتیاج زندگی مـــی کرد. حتی قوت و غذای یومیه خود را نداشت و بیشتر اوقات به خارج نجف در بیابـــان نزد اعــــراف اطراف نجـــف می رفــــت تا این که قــــوت و آذوقـــه ای برای خود تهیه کند امّا آنچه به دست می آورد او را کفایت‌نمیکرد. با همین حـــال,سـخــت دوست داشـــــت با دختری از اهل نجف ازدواج کند که عاشق او شــــــده‌ بــــــود و او‌ را از خــــانـــــــواده اش‌ خواستگـاری‌ کرده بود اما فامیــــل های آن زن به ســـــبب فقر و تهیدستی شیخ به او جواب مثبت نداده بودند و او از جهت این ابـــــتــــــلا در هـــــمّ و غــــــمّ شــــدیــــد بـــــود. هنگامی که تهی دستی و بیماری او شدت یــــــافت و از ازدواج با آن زن مایــــوس شد تصمیم گرفت چهل شب چهـــــــــارشنبه به مسجد کــوفه برود تا بلکه حضرت صاحب الامـــــر عجل اللّه فرجه را از ناحیـــه ای که نمــــی داند ببیــــند و مراد خود از او بگیـرد. 🗣شیخ باقر میگوید:شیخ محمد گفــت: 🕌من چهل شب چهــــارشنبه مواظـــبت کردم بر رفتن بــــــه مسجــــــد کـــــــوفــــــــه! 🌃هنگامـــی‌که شب آخر فرا رسید شب زمستانی و تاریکی بود و بادتندی می‌وزید و کمی هم بـــــاران می بارید و من هم در دکّه های درب ورودی مســجد کوفه یعنی دکّه شـرقی مقابل در اول که هنگام ورود به مسجد طرف چپ است نشسـته بودم و نمی توانستم به سبب خونـی که در اثر سرفه از سینه‌ام می آمد به داخل مسجد بروم و با من هم چیزی نبود که خودرا از سرما حفظ کنم و این وضعیت سینه‌ام را تنـــگ کرده و بر غــم و غصــــه من شــــدت بخشیده و دنیا در چشمم تیره شده بــــود و با خود فــکر می کردم که ایــــن 39 شب پایان گرفت و این آخرین شب است و‌من کسی را ندیدم و چیزی هم بر من ظــــاهر نشد ومن گرفتار این سختی عظیم‌هستم و این همه سختی و مشقت و تـرس را در این چهل شب تحمل کردم که از نجف به مسجد کــــوفه آمدم وحاصل آن یاس و ناامیدی از ملاقات وبرآورده شدن حاجاتم بود 🤔در‌این اثناء که‌در اندیشه‌بودم‌وکسی‌در مسجد نبود آتشی روشن کردم تا قهوه ای را که از نجف با خود آورده بودم گرم کنم. زیرا عادت به آن داشتم و‌نمی توانستم آن را ترک کنم و قـــــهوه هم بسیــــــار کم بود. ناگهان شخصی را دیدم که از ناحـــــیـــه در اول, بـــــــه سـوی من مـــــــــی آمــــــــد . هنگامـــــــی که او را از دور مشـــاهده کردم ناراحت شـــــــدم و با خود گفتم این عــــرب بیابانی از اطراف مسجد نزد من آمده‌است تا قهوه مرا بنوشد و من بدون قهوه دراین شب تاریــــک بمانم و این امر هم بر اندوه من اضـــــــافه کرد. در این بیـــــن که من در اندیشه بودم او نزدیک من آمد و به من‌به 👋اسم ســـلام کرد و در برابرم نشست و من در تعجب شدم از این که او اســم مرا مـی داند و گمان کردم از اعــــــراب اطـــراف نجــــف اســـت کـــــــه من نزد او مــــی روم . از او ســـــوال کردم از کدام قبیله هســــتی 🗣فـــــرمــــــود:از بـــــعــــــــضـــی از آنــــــهـــــا. من شــروع کردم به‌شمردن طوایف اعراب اطـــــــراف نـــــــجـــــــف . 🗣او در پــــــاســــخ جــــواب مـــــی داد: + نـــــــه!! و من هــــر طــایــــــفه ای را ذکر میـــکـردم، 🗣او مــــــی فــــــرمــــود: + از آنـهـــا نـــیستم. این امر مرا خشمگین کرد و به او گفــــتم آری تو از طــــــریطــــره هســتی و این را به صورت استهزا گفتم و‌این لفظی است‌که معنی ندارد. او از سخن من تبسّم کرد و فرمود: چیزی بر تو نیست که من از کجا باشـــم اما چه چیز ســـبب شده که تو به اینجا آمــــــده ای؟ 🗣من به او گفتم: +بـــــــرای چـــــه ســـــوال مــــی کنــــــی؟ پایان بخش اول ادامه دارد...
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 👤من«سعید چندانی»12ساله هستم که حدودیک سال وهشتماه بهسرطان مبتلا بودم ودکترها جوابم نموده بودند. 🕌 15روز قبل، شـب چهـارشنبه که به «مسجد جمکران» آمدم،در خواب دیدم نوری از پشت دیوار به طرف من می آید که اول ترسیدم،بعد خودرا کنترل نموده واین نور آمد به بدن من تماسی پیداکرد ورفت ونور آنقدر زیادبودکه مننتوانستم آن را کامل ببینم. 🌅بیدارشدم وباز خوابیدم تاصبح که از خـواب بیدار شـدم، دیدم بدون عصـا می توانم راه بروم وحالم خیلیخوب است تا شب جمعه در مسجد جمکران ماندیم و در شب جمعه،مادرم بالای سرم نشسته بودوبه تلاوت قرآن مشغول بود،احساس کردم کسی بالای سر من آمد وجملاتی را فرمودکه من باید یک کاری را انجام دهم سه مرتبه هم جملات را بیان کرد. 🧕🏻من به مادر گفتم:«مادر!شما به من چیزی گفتی؟ » ✙گفت:نه!منآهستهمشغول قرائتقرآنم ✘گفتم:«پس چه کسی با من حرف زد؟» ✙گفت:«نمی دانم» هر چند، سعی کردم آن جمـلات را به یاد بیاورم متأسفانه نشد و تا الان هم یادم نیامده است. ✙سؤال:سعیدجان!شما اهلکجاهستی؟ ✘جواب: زاهدان. ✙سوال: کدام شهر زاهدان؟ ✘جواب: خود زاهدان. ✙سوال: کلاس چندمی؟ ✘جواب: پنجم. ✙سوال: کدام مدرسه می روی؟ ✘جواب: محمد علی فائق. ✙سوال:شما قبل از شفا پیدا کردن،چه ناراحتی داشتی؟ ✘جواب: غده سرطانی. ✙سوال: در کجای بدنت بود؟ ✘جواب: لگن و مثانه و شکم. ✙سوال: از چه جهت ناراحت بودی؟ ✘جواب:راه رفتن و درد وناراحتی که حتی با عصا هم نمی توانستم درست راه بروم، مرا بغل می گرفتند. ✙سوال: دکترها چه گفتند؟ ✘جواب:گفتند:ما نمی توانیم عمل کنیم وجوابم کردند وبعضی بهمادرم میگفتند باید پایش را قطع کنیم. ✙سوال:شما دراین مدت،بیرون از منزل نمی رفتی؟ ✘جواب: از وقتی که مرا عمل کـرده برای نمونه برداری که سـه ماه قبـل بود، دیگر نتوانستم از خانه بیرون بروم. ✙ سوال: در این سه ماه چه می کردی؟ ✘ جواب: خوابیده بودم و نمی توانستم راه بروم. ✙سوال: میشود آدرسمنزلتان رابگویید ✘جواب: بلی! زاهدان،کوی امام خمینی، انتهــای شرقــی، کوچـه نـعـمــت، پلاک 6، منزل آقای چندانی. ✙سوال: شما چطور شدجمکـران آمدید؟ ✘جواب: مادرم مرا آورد. ✙ سوال: چه احـساسی داری الان که به مسجد جمکران آمده ای؟ ✘ جــواب: خیلی احسـاس خوبـی دارم و ناراحتی هایم همه برطرف شده. ✙ سوال: بعد از اینکه شفا یافتـی، دکتر رفتی؟ ✘جواب: آری! ✙سوال: چه گفتند؟ ✘ جواب: تعجب کردند و مـــادرم به آنهـا گـفـت: ما دکـتـر دیگـری داریـم و او عـلاج کرده گفتند: کـجاست؟ گفت: جمکـران و آن ها هـم آدرس گرفتند و گفتند ما هـم می رویم. ✙ سوال: شما قبل ازاینکه شفا بگیـری و قبل از خوابیدن، چه راز و نیازی کــردی و با خود چی می گفتی؟ ✘جواب:گریه کردم و از خدا و امام زمـان (علیه السلام) خواستم که این درد ازمـن برود و مرا شفا بدهد و بالأخـره به نتیجـه رسـیـدم و موفـــق شدم و خیلــی راضـیـم. ✙ سوال: شما برای معـالجــه کجا رفتید؟ ✘جواب: چنـدماه قبل به بیمارستانالوند رفتیم. بعد دکتر گفتتکه بـرداری میکنم رفتم، بستری شدم و تـکه بـرداری کـردند. پس ازچهار روز که بستری بودم، از حـال رفتم، و سـه چهار ماه نتوانستم اصـلاً راه بروم و تـمام خـانواده ام، مأیـوس بـودند. ✙سوال: خیلی درد داشتی؟ ✘جواب: آری! ✙سوال: الان هیچ درد نداری؟ ✘جواب: خیر! ✙ سوال: با چــه چیـــزی شمـا را بـه اینجـا آوردند؟ ✘جواب: ماشین. ✙ سوال: به چه نحو وارد مـسـجـد شدی؟ ✘ جواب: تا نصـــف راه با عــصـــــا آمــــدم، نتوانستم،مرابغلکردندو به مسجدآوردند. 🎙سوال و جواب بامادر نوجوانسرطانی شفـــا یافتـــه: بسم الله الرحمن الرحیم بر محمد و آل محمد صلوات! برای خشنـودی امـام زمان (علیه السلام) صلوات!من از یک جهت ناراحت و از یک جهت خوشحال هستم و لذا نمـی توانـم درست صحبت کنم، ببخشید. اما ناراحتی من این است که می خواهم از اینجا بروم وجهت خوشحالیم آن ست که فرزندم شفا پیدا کرده است. ♨️بچــه من یک سال و 8 ماه مریــض بوده وبه من چیزی نگفت.یعنی فرزندم یک سال با دردساخت و چیزی نگفت تا ناراحتی خیلی شدید شد و به من اظهـار کرد.من او را نزد دکترهای زاهدان بردم، به من گفتنــد باید این بچــه را به تهــران ببرید.اورا به تهران آوردم و نمونه برداری کردند و گفتند: « غــده سرطانــی است.» 😭من بیاختیار شده وبه سر وصورتم زدم و از آن روز بـه بعــــد که مــرض او را فهمیدم خـواب راحـت نداشتم و شبهای طــولانی را نمی دانم چه طــور گذرانده و خواب به چشمان من نمی آمد. پایان بخش اول دامه دارد....
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🎙 آقـا سیـد عبـدالـرحـیـم خـادم مـسـجد جمکران می گوید: در سال وبا (سال 1322) بعـد از گـذشتن مـرض، روزی به مـسـجـد جـمـکـران رفـتـم. دیدم مرد غریبی در آن جا نشسته است. احوال او را پرسیدم. ✙گـفـت: مـن سـاکن تـهـران مـی بـاشم و اسمم مشهدی علی اکبر است. در تهران کاسبی وخرید وفروش دخانیات داشتـم؛ اما پس از مدتی سرمایه ام تمام شد؛ چون بهمردم نسیه دادهبودم و وقتی وبا آمد آنها از بین رفتـند و دسـت من خـالی شد؛ لذا به قم آمدم.در آنجا اوصاف ایـن مسجد را شنیدم. ✚من هم آمدم که اینجا بمانم،تا شاید حــضـرت ولی عـصـر ارواحـنـا فـداه نـظـری بفرمایند و حاجتم را عنایت کنند. 🗣 سید عبدالرحیم می گوید: مشهدی علیاکبر سه ماه در مسجدجمکران ماند ومشغول عبادت شد.ریاضتهای بسیـاری کشید،از قبیل:گرسنگی و عبادت و گریه کردن. 🔹روزی به من گفت:قدریکارم اصلاح شده؛اما هنوز به اتمام نرسیده است.به کربلا می روم. یـک روز از شهـر به طـرف مسجدجمکران میرفتم.دربین راه دیدم، او پیاده به کربلا می رود. 🔺شش ماه سفر اوطول کشید.بعد از شش ماه،باز روزی دربیـن راه، ایشـان را که از کربلا برگشته بود،در همـان محـلی که قبلاً دیده بودم، مشاهده کردم. با هم تعارف کردیم و سرصحبت باز شد. ✙او گفت:در کربلا برایم این طور معلوم شد که حاجتم در همین مسجدجمکران داده می شود؛ لذا برگشتم. اینبار هم مشهدی علی اکبر دو سه ماه ماند و مشغول ریاضت کشیدن وعبادت بود. تا آنکه پنجم یا ششم ماه مبارک رمضان شد. دیدم میخواهد به تهران برود. او را به منـزل بـردم و شـب را آن جـا مانـد. در اثنای صحبت گفت: حاجتم برآورده شد. گفتم: چطور؟ گفت:چون تو خادم مسجدی برایت نقل می کنم وحال آنکه برای هیچکـس نقل نکرده ام. مــن با یکـی از اهالی روسـتـای جمکران قرار گذاشته بودم که روزی یک نان جـو به مـن بـدهد و وقتی جـمـع شـد پولش را بدهم. 🍞 روزی بـرای گرفتن نان رفتم. گفـت: دیگر به تو نان نمی دهم. من این مسأله را بکسی نگفتم و تاچهار روز چیزی نداشتم که بخورم مگر آنکه از علف کنار جوی می خوردم، به طوری که مبتلا به اسهـال شدم. این باعـث شد که من بیحال شوم ودیـگر قدرت برخاستن را نداشتم، مگر برای عبادت که قدری به حال می آمدم. 🌌نصف شبی که وقت عبادتم بود فرا رسید.دیدم سمت کوه«دوبرادران» ( نام دو کوه دراطراف مسجدجمکران ) روشن اسـت و نوری از آن جا ساطع مـی شـود، بحدی که تمام بیابان منور شد. ناگهان کسی را پشت دراتاقم که یکی از حجراتبیرون مسجدبود دیدم،مثل این که در را می کوبید.سیدی را با جلالت و عظمت پشت در دیدم. به ایشان سلام کــردم؛ اما هــیبت ایشــان مــرا گــرفت و نتوانستمحرفی بزنم.تا آنکه آمده و نزد مــن نـشسـتنـد و بنـای صـحبـت کردن را گذاشتند، و فرمودند: « جدهام فاطمه علیهاالسلام نزدپیغمبر صلیالله علیه وآله وسلم شفاعت کرده که ایشان حاجتت را برآورند. جدم نیز به من حواله نموده اند.برو به وطن که کار تو خوب میـشود.و پیغـمبر صلی الله وعلیه و آله وسلم فرمودهاند: برخـیز برو که اهـل و عیالت منتظر می باشند و بر آنها سخت می گذرد. » مـن پیش خـود خیال کردم که باید این بزرگوارحضرت حجت علیهالسلام باشد؛ لذا عرض کردم: سید عبدالرحیم خادم اینمسجدنابینا شدهاست شماشفایش بدهید. 🔸 فرمودند: صلاح او همان است که نابینا بمـاند. بعـد فـرمودند: بیا بـرویم و در مسجد نماز بخوانیم. » برخاستم و باحضرت بیرونآمدیم،تا به جاهی که نزدیک درب مسجد میباشد، رسیدیم.دیدم شخصی ازچاه بیرونآمد وحضرت با اوصحبتی کردند که من آنرا نفـهمیـدم. بعد از آن به صـحـن مـسجد رفتیم که دیدم،شخصی ازمسجـدخارج شد. ظرف آبی در دستش بود که آن را به حضرت داد. ایشان وضوگرفتند وبه منهمفرمودند: با این آب وضو بگیر.من از آن آب وضو گرفتم و داخل مسجد شدیم. ✘عرض کردم:یابن رسولالله چه وقـت ظهور می کنید⁉️ 🥲حضرت باتنـدی فرمودند:تو چه کار به این سؤالها داری؟ 🥰 عرض کردم: می خـواهم از یاوران شما باشم. 💫 فرمودند: هستی؛ اما تو را نمیرسد که از این مطالب سؤال کنی وناگهان از نظرم غایب شدند؛اماصدای حضرترا از میان چاهی که پای قدمگاه در صفه ای که در و پنجره چوبیدارد و داخلمسجد است، شنیدم که فرمودند: بــرو به وطــن که اهل و عیــالــت منتـظر می باشند. 🔅در این جا مشهــدی علی اکبر اظهار داشت که عیالم علویه (سید) میباشد. 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman۸
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰آیةالله مرعشی نجفی رحمة‌الله‌علیه: ✍یکى از علمـا میگفت مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم،درد دل خود را به محضـر امـام زمــان (عـج) عرضـه داشتـم و از وی خواستـم که نزد خـدا شفـاعـت کنـد تـا مشکلــم حــل شــود. چندیـن بار به مسجـد جمکــران رفتـم ولى نتیجـه‌اى نـدیـدم.😔 🔹روزى هنگام نمازدلم شکست.عرض کردم:مـولاجان! آیا جایز اسـت که در محضـر شما و در منـزل شمـا باشم و بـه دیگـرى متوسـل شـوم؟شمـا امــام من مى‌باشید،آیازشت نیست باوجـود امـام حتّى به علمـدار کربـلا قمـر بنـى هـاشـم (ع) متوسـل شـوم و او را نـزد خـــدا شفیــع قـرار دهم؟ 🔹از شــدت تأثـر بیـن خـواب و بیـدارى قـرار گرفتـه بـودم. ناگهـــان بـا چهــره نورانــى قطــب عـالــــم امـکـــان (عـج) مواجه شدم.بدون تأمل بـه حضــرت سلام کردم. 💚حضرت با محبت و بزرگوارى جوابـم رادادند فرمودند:نه تنهـازشت نیست ونه تنها ناراحت نمى‌شوم به علمـدار کربـــلا متوّســل شــوى، بلکـه شمـا را راهنمائى هم میکنم که به‌حضرتش چـه بگویـى. ✔️چون خواستى از حضـرت ابوالفضل علیه‌السـلام حـاجـت بخواهــى، ایـن چنیـن بگــو: یـا ابـا الغـــــوث ادرکنـــى ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 📚لاله‌هاى رنگارنگ، ص ۱۱۴ 📚چهـــــــره درخشــــــان قمـــر بنــی‌ هـاشــــــم ج١ ص۴١٩ 📚مجله منتظـران شماره ٧١ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 نمازودعافرج برای رفع مشکلات مهم 🔵 ابو جعفـر محمّـد بـن جريـر طبـرى در كتـاب «مسنـد فـاطـمـه عليها السلام» مى گويد:ابوحسين كاتـب گفت:كارى را از ابى منصــور صـالحــان بـه عهـــده گرفتـم و چيـزى ميـان مــن و او پيـش آمـــد، لازم شــــد مخـفـــى شــوم.او در جستجـوى مـن بود و تهديدم مى كرد ♦️مدّتـى از تـرس او مخـفـى شدم. شب جمعـه اى كـه بـاد و بـاران مى وزيد بـه قبرستــان قـريـش رفتــم .بــراى دعـا در حجره اى نشستـم و از ابن جعفـرِ قيّم خواستم درها را ببنـدد تا محـلّ خلـوت باشدو براى دعا ونيايش بـاخــدا خلـوت كنم،و ايمـن باشم.شـب به نيمـه رسيد و آن قدرباد وزيد وبـاران باريد كه ديگـر كســـى بـه آنـجــــا نمـى تـوانســت بيايــد 🔹من دعا و زيارت و نماز مى خواندم تـا صـداى پـايـى از كنــار قبــر مــولاى مـان حضرت موسى بن جعفـر(ع)به گوشـم رسيد،دراين هنگام مـردى را ديــدم كـه زيارت مى خواند.درزيارتش به حضـرت آدم و پيامبــران اولوالعـزم و هر يـك از ائمّـه عليهم السلام درود فرستاد تا بـه امام زمـان صلوات اللَّه عليه رسيـدولى آن حضـــرت را يـاد نكـرد . از ايـن كار او تعجّــب كــردم و بـا خــود گفتـم : شايـد فراموش كرد يانمى داند يامذهـب ايـن مـرد اين گونـه اسـت . ♦️زيارتش به پايان رسيد دو ركعت نمـاز خواند رو كرد بـه طـرف قبـر مـولایمـان ابى جعفـر امـام جـواد عليـه السـلام و مثل همـان زيـارت وسلام راخواند ودو ركعـت نمـاز گزارد.درحالى كه من از او بيمناك بودم چـون او را نمى شناختـم او راجوانى از بزرگان ديدم كه لباسهـاى سفيـدى بر تـن داشـت و عمامـه اى كـه داراى تـحـــت الحنــك بــود و ردايـــى كـه بر دوش داشـت . 🔹به من گفت:اى اباالحسين پســر ابى العلا؛چـرا (نماز توسـل به امـام عصـر) و دعـاى فـرج نمى خوانى ؟ ⁉️ گفتم :چگونه اسـت اى سـرور مـن ؟ 🟢 فرمـود : دو ركعــت نمــاز می خوانـی و می گويی:يا مَـنْ أَظْهَــرَ الْجَميــلَ وَ سَـتَــرَ الْـقَـبـيـحَ ، يـا مَــنْ لَـــمْ يُـؤاخِــذْ بِـالْـجَــريـــرَةِ وَ لَــــمْ يَـهْـتِـــكِ الـسِّـتْـــــرَ يـا عَـظـيـمَ الْـمَـنِّ ، يـا كَـريـمَ الصَّفْــحِ يـا مُبْتَـدِئَ النِّعَــمِ قَـبْــلَ اسْتِحْقـاقِهــا يـا حَسَـنَ التَّجـاوُزِ،يـا واسِعَ الْمَغْفِـرَةِ يـا باسِطَ الْيَدَيْنِ بِالرَّحْمَــةِ،يا مُنْتَهـي كُـلِّ نَـجْـوي، وَيـا غايَـةَ كُـلِّ شَكْــوي،وَ يـا عَـوْنَ كُـلِّ مُـسْـتَـعـيـنٍ، يـا مُبْتَـدِئــاً بِــالـنِّــعَــــــمِ قَـبْــــــلَ اسْـتِـحْـقــــاقِـهــــــا 🔺«يـا رَبَّـــــاهُ» ده مرتبـه 🔺«يـا سَيِّـداهُ» ده مرتبـه 🔺«يـا مَـوْلاهُ» ده مرتبـه 🔺«يـا غايَتاهُ» ده مرتبـه 🔺«يـا مُـنْـتَـهـــــي رَغْـبَـتــــاهُ» ده مـرتبـــــه 🔸 أَسْـأَلُكَ بِحَـقِّ هـذِهِ الْأَسْمـآءِ ، وَبِحَــقِّ مُحَمَّدٍ وَالِهِ الطَّاهِرينَ عَلَيْهِمُ السَّـلامُ إِلّا ما كَشَفْـتَ كَرْبـي ،وَنَفَّسْـتَ هَمّـي وَفَـرَّجْــتَ عَـنّـــي ، وَ أَصْـلَحْــتَ حـالــي 🔹بعد از آن هر چه می خواهی دعا كن وحاجتت را بطلب؛سپس گونه راسـت صورت رابـر زمين گذاشته وصد مرتبـه درآن حال مي گويي:يـا مُحَمَّـدُ يا عَلِـيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ،إِكْفِياني فَإِنَّكُما كافِياني وَانْـصُـــــــرانـي فَـإِنَّـكُـمـــــــا نـاصِـــرانـــــــــي 🔺سپس گونـه چـپ صـورت را بـر زميـن گذاشته صدمرتبـه مي گويي:أَدْرِكْنــي و آن را بسيـار تكـرار كن .و سپـس به انـــــدازه يـــك نـفَــــــــس مــي گـوئــــــي: « اَلْـغَــــــوْثَ [ الْـغَــــــوْثَ ] الْـغَــــــوْثَ »؛ بعـد سـر از زمين بـردار که خـداونـد با بزرگواريش حاجتـت را برآورده ميكنـد إن شـــاء الـلَّــه . ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ پایان قسمت اول
خادمــــان امام‌ زمـــــان (عج) 📜
💠ملاقات با امام زمان(عج) #شماره_۱۷ ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 نمازودعافرج برای رفع مشکلات مهم 🔵 ابو
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔵 وقتـى بـه نمـاز و دعـا مشغول شدم او خارج شـد . بعد از نمـاز به سـراغ ابـن جعفر رفتـم تـا درباره آن مــردو چگونـگــــى ورودش بپرســـــم ديــدم درها بسته و قفـل هستنـد، تعجّـب كردم گفتم :شايداو از ابتـداى شـب اين جا بوده مـن نمـى دانستـم ابـن جعفـر قيّـم راصـدا زدم از اطاقى كه روغن چراغهـاى حـرم درآنجـا بودآمد 🔺دربـاره ايـن مـــرد وچگـونگــى ورودش سئوال كردم. گفت: همــان طـور كـه مى بينى درها بستـه است من آن را باز نكرده ام.دوباره جريان را ازاوجويا شدم،گفت:آن مرد مـولاى مان امـام زمان صلوات اللَّه عليه بودمـن بارها ايشان رادرمثل امشب وهنگامى کـه اين جـا خالى ازمـردم اسـت ديـده ام 🔸با شنيدن اين حرف ،تأسّف وحسرت فـراوان خـوردم كـه چـرا ندانستـم 😔 نزديك طلوع فجر از آنجا خـارج شـدم تـا بـه محلّـى كـه در آن مخفـى شـــده بـــودم روانـه شــوم. آفتــاب هنوز بــالا نيــامــده بــود کـه كسـانى ازسـوى ابـن صـالحــان بـا امـــان نامـه اى از وزيـر و نامــه اى به خـطّ خـودش سـراغ مـرا از دوستانـــم مـى گرفتنـد و به دنبال من مى گشتند . 🔹بايكى از دوستان مطمئن خودنـزد او رفتم ، برايـم برخاســت و مــرا چنــان احترام كردكه هرگزمانند آن رابه يـاد نداشتم.رو كرد به مـن وگفت:حالـت آن گونه شدكه به امام زمان ارواحنـا فــــداه شكــايــــت مـــــــــرا نـــمــــــودى؟ ♦️گفتم:من تنهادعا ودرخواسـت كردم گفت:واى بر تو،ديشـب(شب جمعه) مولايـم امـام زمـان صلـوات اللَّه عليه را در خــــواب ديــدم كـه مــرا به نيـكى كـردن دربـاره تو امـر فرمـود و در ايـن مـورد چنــان بـه مــن تنـدى نمــود كـه ترسيــدم . 🔹پـس گفتـم : لا إله إلّا اللَّه؛ شهـادت مى دهـم كـه ائمّـه عليهم السلام بـر حقّ اند و حقّ به آنان ختم مى شـود من ديشب آقايـم را در بيـدارى ديدم وبه من چنين وچنان فرمودند.وآنچه با چشـم خود ديده بـودم شـرح دادم 🔺ابى منصور ازآن تعجّب كردوكارهاى بــزرگ نيكــى انجـام داد.و بـه بـركـت مـولايمــان صـاحــب الزمــان ارواحنــا فداه آنچه فكـر آن را هم نمى كـردم از سوى اميـر درباره مـن انجـام شــد ▫️ منابع : 📕 صـحیـفـــــــــــــه مـهـدیـــــــــــــه : بخــش اول نمــــــاز ۷‌ ص ۱۲۱ بحــار الأنـــــوار : ج ۹۱ص۳۴۹ 📕 العبقری الحسان ج ۱ص۱۲۹ ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ پایان قسمت دوم ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 آية اللّه نجفى مرعشى مى گويد: (در اقامتم در سامرّاء شبهايى را در سرداب مقدّس بيتوته كردم ؛ آن هــم شـب هـاى زمستاني.در يكى از شبها آخر شب،صداى پايى شنيدم با اين كه درب سرداب بسته بود و قفــل بود ترسيــدم ، زيرا عدّه اى از دشمنان اهلبيت(عليهمالسلام) به دنبال كشتنمن بودند.شمعى كه همراهداشـتم نيز خاموش شده بود. 🔊ناگاه صداى دلربايىشنيدم كه سلام داد به اين نحو : (سلامٌ عليكم يا سيّد) و نام مرا برد. ✙ جواب داده گفتم : (شــما كيســتيــد؟) ✘ فـــرمـــود: (يــكــى از بــنــى اعــمــام تــو). ✙گفتم: (درب بسته بود از كجـا آمـدى؟) ✘فرمود:(خداوند برهرچيزى قـدرت دارد). ✙پرسيدم:(اهلكجاييد؟) ✘ فـــــرمـــــود : (حـــــجــــاز). ✙ سـپـس سيّـد حجازى فـرمود : (به چه جهت آمده اى اينجا در اين وقت شب؟) ✙گفتم: (به جهت حاجتهايي). ✘ فـــرمـــود : ( بــــرآورده شـــد ). سپـس سفارش فرمود بر نمـاز جماعـت و مطالعه در فقه وحديث و تفسير.و تأكيد فرمود در صله رحم ورعايت حقوق استاد ومعلّمين،ونيز سفارش فرمود به مطالعه وحفظنهج البلاغه وحفظ دعاهاىصحيفه سجّاديّه. از ايشان خواستم درباره من دعا فرمايد. پس دست بلند كرده به اين نحـو دعايـم كرد: (خدايا به حقّ پيغمبر وآل او، موفّق كن اين سيّدرابراى خدمتشرع وبچشان براوشيرينى مناجاتت راوقـراربده دوسـتى او را در دل هاى مردم وحفظ كن او را از شرّ و كيد شياطين، مخصوصاً حسد). دربين گفتارش فرمود: (بامن تربت سيّد الشّهداء (عليهالسـلام) است، تربت اصل كه با چيزى مخلوط نشده). پس چند مثقالى كرامت فرمود وهميشه مقدارى ازآن نزدمن بود.چنانكه انگشترى عقيـق نيز عطا فـرمود كه هميـشه با مـن هست وآثاربزرگى را ازاينها مشاهدهكردم. 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ شهید ثالث، قاضی نورالله شوشتری (ره) میفرماید:«بین اهل ایـمان معروف است که یکی ازعلمای اهل سنت،که دربعضـی از فنون علمی ، استاد علامه حــلی ( ره ) است کتابی در رّد مـذهب شیــعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را بـرای مردم می خواند و آنان را گمراه می نمود، و ازترس آنـکه مبادا کسی‌از علمای شیعه کتاب او را ردّ نماید، آنـــرا به کسی نمیداد که نسخه ای بردارد. علامه‌حلی همیشه به دنبال راهی بودکه کتــاب را به دســت آورد و رّد کند . ناگزیر رابطه استاد و شاگردی را وسیـله قرار داد و از عالم سنی درخواست نمود که کتــابرا به او امانت دهد. آن‌شخص چون نمیخواست که دســت رد به سینه علامه حلی بزند ، گفت : سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیــشتر از یک شب پیش کسی نگذارم. مرحوم علامه هـمان مـدت را نیز غنیــمت شمرد .کتــاب را از او گرفت و به خــانه برد که در آن شــب تا جایی که میــتواند از آن نسخه بردارد . وقتــی به نوشـتــن مشغول شد و شــب به نیــمه آن رســید ، خواب بر ایشان غلبه نمود . همان لحــظه حضــرت صاحب الامر ( عج ) حاضــر شدند و به او فرمودند:«کتابرا به‌من‌واگذار وتو بخواب.» علامه حلی خوابید . وقتی از خـواب بیدار شد،نسخه کتاب ازکرامت و لطف حضرت صاحب الامرعلیه‌ السلام تمـام شـده‌ بود. البته این قضیه را به‌صورتهای دیگری هم بیان کــرده اند ؛ از جـمله در کتاب قـصص العلماء اینطور آمده است‌که: «علامه حلی (ره) کتاب را توسط یـکی از شـاگردان خـود که نزد آن عالــم مخـالف درس مـی خوانــد برای یـک شــب بـه عـنوان عــاریه به دسـت آورد و مشــغول نســخه بــرداری از آن شـد. همین که نـصف شب گذشت ، عـلامه بی اختیار بـخواب رفـت وقلم ازدسـتش افتاد. وقتـــی‌ صــبح‌ شــد و وضــع‌ را چــنــین‌ دیــد انـدوهــناک گــردید ؛ ولــی وقتــی کتـــاب را ملاحظه کرد،دید تمـامش نوشته و نسخه برداری شده است و در آخر آن نسخه این جمله نوشته شده: کتبه م‌ح‌م‌د بن الحسن العسکریصاحـب الزمان ( این نسخــه را حــجة بن الـــحسن العـ‍سکری صاحــب الــزمان عــلیه الســلام نوشته است ). علامه فهمیدکه آن‌حـضـرت تشـریف آورده اند و نســخه را به خــط مبــارک خود تـمام نموده اند. » منبع:📖کتاب ملاقات با امام زمان عج ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ شهید ثالث، قاضی نورالله شوشتری (ره) میفرماید:«بین اهل ایـمان معروف است که یکی ازعلمای اهل سنت،که دربعضـی از فنون علمی ، استاد علامه حــلی ( ره ) است کتابی در رّد مـذهب شیــعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را بـرای مردم می خواند و آنان را گمراه می نمود، و ازترس آنـکه مبادا کسی‌از علمای شیعه کتاب او را ردّ نماید، آنـــرا به کسی نمیداد که نسخه ای بردارد. علامه‌حلی همیشه به دنبال راهی بودکه کتــاب را به دســت آورد و رّد کند . ناگزیر رابطه استاد و شاگردی را وسیـله قرار داد و از عالم سنی درخواست نمود که کتــابرا به او امانت دهد. آن‌شخص چون نمیخواست که دســت رد به سینه علامه حلی بزند ، گفت : سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیــشتر از یک شب پیش کسی نگذارم. مرحوم علامه هـمان مـدت را نیز غنیــمت شمرد .کتــاب را از او گرفت و به خــانه برد که در آن شــب تا جایی که میــتواند از آن نسخه بردارد . وقتــی به نوشـتــن مشغول شد و شــب به نیــمه آن رســید ، خواب بر ایشان غلبه نمود . همان لحــظه حضــرت صاحب الامر ( عج ) حاضــر شدند و به او فرمودند:«کتابرا به‌من‌واگذار وتو بخواب.» علامه حلی خوابید . وقتی از خـواب بیدار شد،نسخه کتاب ازکرامت و لطف حضرت صاحب الامرعلیه‌ السلام تمـام شـده‌ بود. البته این قضیه را به‌صورتهای دیگری هم بیان کــرده اند ؛ از جـمله در کتاب قصص العلماء اینطور آمده است‌که:«علامه حلی (ره) کتاب را توسط یـکی از شاگردان خود که نزد آن عالــم مخـالف درس مـی خواند برای یـک شــب به عنوان عــاریه به دسـت آورد و مشــغول نســخه بــرداری از آن شد. همین که نـصف شب گذشت ، علامه بی اختیار بـخواب رفت وقلم ازدستـش افتاد. وقتـــی‌ صــبح‌ شــد و وضــع‌ را چــنـین‌ دیــد اندوهــناک گــردید ؛ ولــی وقـتــی کتـاب را ملاحظه کرد،دید تمامش نوشته و نسخه برداری شده است و درآخر آن نسـخـه این جمله نوشته شده: کتبه م‌ح‌م‌د بن الحسنالعسکری صاحـب الزمان ( این نسخــه را حـجة بن الـــحسـن العـ‍سکری صاحــب الــزمان عــلیه الـسـلام نوشته است ). علامه فهمیدکه آن‌حـضـرت تشـریف آورده اند و نســخه را به خــط مـبـارک خـود تمام نموده اند. » 📚منبع:کتاب ملاقات با امام زمان عج ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 📘اين قضيه را در كـتاب"پرواز روح "نقل كردﻩام ولى چوﻥدر اينجا هم‪مناسب‪است باز نقل مى كنم : 📌در سـال 1332 هجـرى شمسى كه بـه كوفه رفته بوديم ،شخصـى در آنجـا بود به نام آقـاى حـاج شـیـخ "محمــد كـوفـى " كـه مى‪گفتند او مكرر خدمـت‪حضـرﺕبقيـةاللّه ارواحنـا فداه رسيـده اسـت . ♦️قصـه‪اى را كه براى ما نقـل فرمـود اين بود مى فرمـود : ▭در آن زمان كه هنوز ماشين در راﻩعراق و حجـاز رفت و آمد نمى‪كرد،من با شتـر به مكّه مشـرّف شدم و در مراجعـت از قافلـه عقـب ماندم و راه را گـم كـردم و كم كم به محلّى كه باتلاق بـود، رسـيـدم پاهاى شتــر در آن باتلاﻕفرو رفت،من‪هم نمى‪توانستم از شتر پياده شوم و شتـرم هم نزديك بود بميرد .ناگهان از دل فريـاد زدم : ✓"يا اَباصالِح الْمهدﻯاَدرِكْنـى "و اين جمله را چندمرتبه تكرار كردم.ديدم اسب‪سوارى بـه طــرف مـن مـى‪آيـد و او در بـاتــلاق فــرو نمى‪رود،او به در گوﺵشترﻡجملاتى گفت كه آخرين كـلمـه اش را شنيـدم: ✓"حتـى الْب اب "(يعنى تـا دم در ) شتـرم حركت كرد و پاهاى خود را از باتلاﻕبيـرون كشيدوبه طرﻑكوفه به سرعت حركت كرد. من رويم را به طـرف آن آقـا كردم و گفتـم: ✚"منْ اَنْت" (تو كه هستى ؟). فرمود : ✓"اَنَا الْمهــدى "(مـن حضـرﺕ مـهــدى(عج) هستـم ). گفتم : ✚ديگر كجا خدمتتان برسم ؟ فرمود : ✓"مت ﻯتُريد؟"هرجا وهروقـت توبخواهى. 🔹دیگر شترم مرا از او دوركردوخـودش را به‪دروازﻩكوفه رساند و افتاد،من درگوش او كلمـه "حـَتَّى الْب اب" را تكرار كردم ، او از جا برخاست و تا در منزل مرا برد،اين‪دفعه كه به زمين افتاد فورا مرد. 🔻آقاى حاج شیـخ محمد كوفـى به قدرى پاك و باتقوﻯبود كه انساﻥاحتماﻝنمى ﺩﺍﺩ حتّـى يـك جملـــه را خـلاف بـگـويـد، سپـس اضافه كـرد و گفـت : ✨من پس از آن قضيه بيست‪وپنج‪مرتبه ديگر به محضـر حضـرت"بقيـة اللّه "ارواحنا فـداه رسيـدﻩام كـه وقتـى بعضـى از آنهـا را براى مرحوﻡحاﺝملاّ آقاجان نقل كردﻩبودﻡ ايشاﻥبه‪من فرمودند،بعضـى‪از آنهامكاشفه است و چوﻥاين‪مرد بسيارپاك است گمان مى‪كند كه در ظاهر خدمت‪حضـرﺕصاحب الامر(عج) رسيده است . 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman