eitaa logo
خادمــــان امام‌ زمـــــان (عج) 📜
62.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
510 ویدیو
112 فایل
"خادمان امام زمان عج" @kashani63 سایت خادمان امام زمان Shamim313.com دیگر کانالهای ما در ایتا: رادیو عهد @Radio_Ahd توبه نامه @Tobe_Name جهاد تبیین @Jahad_Taabiin راهیان ظهور @Rahian_Zohoor خادمان قرآن @Khademan_Ghoraan خانواده مهدوی @khanevadeh_mahdavy
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ شهید ثالث، قاضی نورالله شوشتری (ره) میفرماید:«بین اهل ایـمان معروف است که یکی ازعلمای اهل سنت،که دربعضـی از فنون علمی ، استاد علامه حــلی ( ره ) است کتابی در رّد مـذهب شیــعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را بـرای مردم می خواند و آنان را گمراه می نمود، و ازترس آنـکه مبادا کسی‌از علمای شیعه کتاب او را ردّ نماید، آنـــرا به کسی نمیداد که نسخه ای بردارد. علامه‌حلی همیشه به دنبال راهی بودکه کتــاب را به دســت آورد و رّد کند . ناگزیر رابطه استاد و شاگردی را وسیـله قرار داد و از عالم سنی درخواست نمود که کتــابرا به او امانت دهد. آن‌شخص چون نمیخواست که دســت رد به سینه علامه حلی بزند ، گفت : سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیــشتر از یک شب پیش کسی نگذارم. مرحوم علامه هـمان مـدت را نیز غنیــمت شمرد .کتــاب را از او گرفت و به خــانه برد که در آن شــب تا جایی که میــتواند از آن نسخه بردارد . وقتــی به نوشـتــن مشغول شد و شــب به نیــمه آن رســید ، خواب بر ایشان غلبه نمود . همان لحــظه حضــرت صاحب الامر ( عج ) حاضــر شدند و به او فرمودند:«کتابرا به‌من‌واگذار وتو بخواب.» علامه حلی خوابید . وقتی از خـواب بیدار شد،نسخه کتاب ازکرامت و لطف حضرت صاحب الامرعلیه‌ السلام تمـام شـده‌ بود. البته این قضیه را به‌صورتهای دیگری هم بیان کــرده اند ؛ از جـمله در کتاب قـصص العلماء اینطور آمده است‌که: «علامه حلی (ره) کتاب را توسط یـکی از شـاگردان خـود که نزد آن عالــم مخـالف درس مـی خوانــد برای یـک شــب بـه عـنوان عــاریه به دسـت آورد و مشــغول نســخه بــرداری از آن شـد. همین که نـصف شب گذشت ، عـلامه بی اختیار بـخواب رفـت وقلم ازدسـتش افتاد. وقتـــی‌ صــبح‌ شــد و وضــع‌ را چــنــین‌ دیــد انـدوهــناک گــردید ؛ ولــی وقتــی کتـــاب را ملاحظه کرد،دید تمـامش نوشته و نسخه برداری شده است و در آخر آن نسخه این جمله نوشته شده: کتبه م‌ح‌م‌د بن الحسن العسکریصاحـب الزمان ( این نسخــه را حــجة بن الـــحسن العـ‍سکری صاحــب الــزمان عــلیه الســلام نوشته است ). علامه فهمیدکه آن‌حـضـرت تشـریف آورده اند و نســخه را به خــط مبــارک خود تـمام نموده اند. » منبع:📖کتاب ملاقات با امام زمان عج ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ شهید ثالث، قاضی نورالله شوشتری (ره) میفرماید:«بین اهل ایـمان معروف است که یکی ازعلمای اهل سنت،که دربعضـی از فنون علمی ، استاد علامه حــلی ( ره ) است کتابی در رّد مـذهب شیــعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را بـرای مردم می خواند و آنان را گمراه می نمود، و ازترس آنـکه مبادا کسی‌از علمای شیعه کتاب او را ردّ نماید، آنـــرا به کسی نمیداد که نسخه ای بردارد. علامه‌حلی همیشه به دنبال راهی بودکه کتــاب را به دســت آورد و رّد کند . ناگزیر رابطه استاد و شاگردی را وسیـله قرار داد و از عالم سنی درخواست نمود که کتــابرا به او امانت دهد. آن‌شخص چون نمیخواست که دســت رد به سینه علامه حلی بزند ، گفت : سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیــشتر از یک شب پیش کسی نگذارم. مرحوم علامه هـمان مـدت را نیز غنیــمت شمرد .کتــاب را از او گرفت و به خــانه برد که در آن شــب تا جایی که میــتواند از آن نسخه بردارد . وقتــی به نوشـتــن مشغول شد و شــب به نیــمه آن رســید ، خواب بر ایشان غلبه نمود . همان لحــظه حضــرت صاحب الامر ( عج ) حاضــر شدند و به او فرمودند:«کتابرا به‌من‌واگذار وتو بخواب.» علامه حلی خوابید . وقتی از خـواب بیدار شد،نسخه کتاب ازکرامت و لطف حضرت صاحب الامرعلیه‌ السلام تمـام شـده‌ بود. البته این قضیه را به‌صورتهای دیگری هم بیان کــرده اند ؛ از جـمله در کتاب قصص العلماء اینطور آمده است‌که:«علامه حلی (ره) کتاب را توسط یـکی از شاگردان خود که نزد آن عالــم مخـالف درس مـی خواند برای یـک شــب به عنوان عــاریه به دسـت آورد و مشــغول نســخه بــرداری از آن شد. همین که نـصف شب گذشت ، علامه بی اختیار بـخواب رفت وقلم ازدستـش افتاد. وقتـــی‌ صــبح‌ شــد و وضــع‌ را چــنـین‌ دیــد اندوهــناک گــردید ؛ ولــی وقـتــی کتـاب را ملاحظه کرد،دید تمامش نوشته و نسخه برداری شده است و درآخر آن نسـخـه این جمله نوشته شده: کتبه م‌ح‌م‌د بن الحسنالعسکری صاحـب الزمان ( این نسخــه را حـجة بن الـــحسـن العـ‍سکری صاحــب الــزمان عــلیه الـسـلام نوشته است ). علامه فهمیدکه آن‌حـضـرت تشـریف آورده اند و نســخه را به خــط مـبـارک خـود تمام نموده اند. » 📚منبع:کتاب ملاقات با امام زمان عج ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 📘اين قضيه را در كـتاب"پرواز روح "نقل كردﻩام ولى چوﻥدر اينجا هم‪مناسب‪است باز نقل مى كنم : 📌در سـال 1332 هجـرى شمسى كه بـه كوفه رفته بوديم ،شخصـى در آنجـا بود به نام آقـاى حـاج شـیـخ "محمــد كـوفـى " كـه مى‪گفتند او مكرر خدمـت‪حضـرﺕبقيـةاللّه ارواحنـا فداه رسيـده اسـت . ♦️قصـه‪اى را كه براى ما نقـل فرمـود اين بود مى فرمـود : ▭در آن زمان كه هنوز ماشين در راﻩعراق و حجـاز رفت و آمد نمى‪كرد،من با شتـر به مكّه مشـرّف شدم و در مراجعـت از قافلـه عقـب ماندم و راه را گـم كـردم و كم كم به محلّى كه باتلاق بـود، رسـيـدم پاهاى شتــر در آن باتلاﻕفرو رفت،من‪هم نمى‪توانستم از شتر پياده شوم و شتـرم هم نزديك بود بميرد .ناگهان از دل فريـاد زدم : ✓"يا اَباصالِح الْمهدﻯاَدرِكْنـى "و اين جمله را چندمرتبه تكرار كردم.ديدم اسب‪سوارى بـه طــرف مـن مـى‪آيـد و او در بـاتــلاق فــرو نمى‪رود،او به در گوﺵشترﻡجملاتى گفت كه آخرين كـلمـه اش را شنيـدم: ✓"حتـى الْب اب "(يعنى تـا دم در ) شتـرم حركت كرد و پاهاى خود را از باتلاﻕبيـرون كشيدوبه طرﻑكوفه به سرعت حركت كرد. من رويم را به طـرف آن آقـا كردم و گفتـم: ✚"منْ اَنْت" (تو كه هستى ؟). فرمود : ✓"اَنَا الْمهــدى "(مـن حضـرﺕ مـهــدى(عج) هستـم ). گفتم : ✚ديگر كجا خدمتتان برسم ؟ فرمود : ✓"مت ﻯتُريد؟"هرجا وهروقـت توبخواهى. 🔹دیگر شترم مرا از او دوركردوخـودش را به‪دروازﻩكوفه رساند و افتاد،من درگوش او كلمـه "حـَتَّى الْب اب" را تكرار كردم ، او از جا برخاست و تا در منزل مرا برد،اين‪دفعه كه به زمين افتاد فورا مرد. 🔻آقاى حاج شیـخ محمد كوفـى به قدرى پاك و باتقوﻯبود كه انساﻥاحتماﻝنمى ﺩﺍﺩ حتّـى يـك جملـــه را خـلاف بـگـويـد، سپـس اضافه كـرد و گفـت : ✨من پس از آن قضيه بيست‪وپنج‪مرتبه ديگر به محضـر حضـرت"بقيـة اللّه "ارواحنا فـداه رسيـدﻩام كـه وقتـى بعضـى از آنهـا را براى مرحوﻡحاﺝملاّ آقاجان نقل كردﻩبودﻡ ايشاﻥبه‪من فرمودند،بعضـى‪از آنهامكاشفه است و چوﻥاين‪مرد بسيارپاك است گمان مى‪كند كه در ظاهر خدمت‪حضـرﺕصاحب الامر(عج) رسيده است . 📚منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ «مرحوم حاج‌سید محمد تقی مشیری که افتخار مصــاحبت مــرحوم آیــت الله سید علی مجتهد سیستانی را داشـتند در علم جــفر مــهارت و اطــلاعـی کــامل داشــت و مجهولاتی رابه‌وسیله آن معلوم وگمـشده هایی را پیدا می نمود. وی نقل می کرد:زمانی‌مبتلا به کسالت پا درد شــدم به طــوری کــه راه رفــتن برایــم مشکل بود و هر چه توانســتم ، معالجــه کردم، بهتر نشد،تا جایی که گاهی مرا به دوش کشیده و میــبردند و اغلب با کمک عصـا به زحمــت راه می رفتم . چاره آن را منحــصر به تــشرف خدمــت حضــرت ولـی عصر عجل الله فرجه الشریف دیدم و راه تشرف را از طریق جفر یافته بودم. پس حساب کردم چه وقت آن حضرت به زیـارت جــدش حــضرت رضــا علیه السلام مشــرف می شــود ؟ مــعلوم کـرد ، در روز عاشورا موقع ظهر. بازحساب کردم باچه لباسی وبا چـند نفر؟ معلوم کرد بالباس اعراب وسه نفر رفیـق. واین‌حساب من در ذی‌القعده بود. انتظار کشیدم تا ذی‌القعده تمام‌شد وذی‌الحجه گذشت و مــحرم فرا رسیــده و روز عاشورا شد. پس غسل زیارت کرده و به زحمت فراوان مشرف شده و زیارت مخـصوص و جامعه و عاشورا را خوانده و در مقابل درب پیش روی، که ورود آن حضرت را آن حساب، از آنجا تعیین کرده بود نشسته و انتـظارظهر رامیکشیدم تا اینکه موقـع زوال ظهر شد. دیدم چهــار نفر شخــصی نورانی شبـیه به هم به یک قیافه و یک لباس وارد شـده‌و هرکدام به‌یک‌طرفی رفته ومشغول زیارت شدند و من یکی از آنــها را که مجـذوب او شــده بـودم و یقــین داشــتم کـه حضـــرت صاحب الزمان عــًجل الله فرجـه الشـریف است تعقیب نمودم. او در مسجد بالا سـر مشغــول نماز شد و من در مقابلش نشستم، تا سلام نمازش را داد ومن خواستم عرض ارادت وحاجت کنم، آن جناب مهـلت نداده برق آسا پس از ســـلام نمـــاز برخاســـت و نمـــاز دیـگر را شروع کرد. من با خود گفتم: اگر تا شب هم بنشینم نماز خواهد خواند. پس دقت می کنم که تا سلام نماز را گفت بلا درنگ مـن هم به آن حضرت سلام میـــکنم.وقتی جواب مرا داد ، عـرض حاجــت می کنم ولــی در این مرتبه هنوز ســلام نداده بود که یکی از آن سه‌نفرکه درحرم مطهربودند آمدندوگفت: « یا خضر تعال راح المهدی : ای خضر بیا که حـضرت مــهدی علیه الســلام رفت . » آن شخص‌که‌من یقین داشتم که حضرت صاحب(ع) است ولی حضرت ، خضر نبی بود، فوراً حرکت کرد و به آن سه نفر دیگر ملحق و از حرم بیرون رفتند ومن درعقب سر آنها می دویــدم که شــاید آنــها را درک کنم و به خدمـت حضرت ولی عصــر عجل الله فرجه برسم. ولی ممــکن نشد و می دیدم آنان را که از دارالسیاده خارج ودرمیان انبـوه و ازدحام مردم‌که‌درصحن‌مطهر مشغول به‌عزاداری بودند از نظرم غایب شدند و من سر از پا نشناخته از صحن به بست بالا رفته و بار به‌صحن آمده و ازبست پاییـن‌خارج شدم ولی اثری ازآنها نیافتم وشاید یک سـاعت و یا بیشتر ازاین طرف‌به آنطرف میدویـدم و نگاه می کردم شاید بار دیگر هم آنها را ببینم ولی دولت مستعجل بود. دیگر به آن فیض نرسیدم و ناگاه مـتوجه خودم شــدم که قبل از این ، عاجز از راه رفتن عادی بودم ولی اکـنون مدتی است میدوم وپایم‌درد نمیکند و از برکـت توجه و عنایــت آن بزرگوار شفا یافتــه است . » ▫️منبع:کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج) ─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔵 توصـــیــه امام زمــــان بــه خــــوانــدن صحیفــه سجــادیه 🌕مرحوم مجلسی(پدرعلامه مجلـسی) مــی فــرمایــد: ➖«در اوایــل جــوانــی مایل بــودم نمـاز شــب بــخوانــم امــا.... نمــاز قـضا بــر عهده ام بــود و بــه همـین دلیــل احتیاط میکردم و نمی خـوانــدم... 🔹یــک شب در خـواب و بــیداری بـودم کــه امــام زمــان را دیــدم. بــا شــوق ،نــزد او رفتــم و سئــوالاتی کـردم کــه از جـمـله آن، خــوانــدن نــماز شــب بــود. ➕ فــرمود: بــخوان! ➖عــرض کـــــردم: یــابـــــن رســول الــله، هــمــیشــه دستــم بــه شــمـــا نمــی رســد. کتــابی بــه مـــن بــدهـــید کــه بـه آن عمل کنــم. ➕فــرمـود: بــرو از آقــا محمد تاج،کتاب بگیــر. گویــا در خــواب، او را مـیشــناختــم؛رفتـم کتابرا از اوگرفتم.مشغـول خواندنبودم و میگریستم کــه از خواب بیدار شدم.... 🔹 بعــد از نمــاز صبــح خــدمـت ایشــان رفتــم. مــاجرا را بــرایش نقــل کــردم. ✔️ فــرمــود:ان شاءالــله بــه چـیــزی کــه مــی خــواهــی مــی رســی. بعد ناگهـــان یــاد جـایی کــه امام را در آن مــلاقـات کـرده بــودم، افــتـادم و بــه کنــار مسجد جــامع رفتــم. در آنجــا آقــا حســن تــاج را دیــدم... 🔹مـرا بــه خــانــه اش بــرد و گفـت: هــر کتابــی را کــه میخواهـی بــردار. کتابــی را بــرداشتــم؛ ناگهــان دیــدم همــان کتابــی اســت کــه در خــواب دیــده بــودم؛ ✨صـــحـــیـــــفـــه ســـجـــادیـــــه.✨ به گریه افتادم. برخاستم و بیرون آمـدم. پــس شـروع نمودم بــه تصحیح و مقابله و آمــوزش صحیفــه سجــادیــه بــه مــردم؛ و چنــان شــد کــه از بــرکــت ایــن کــتــاب، بــسیــاری از اهــل اصــفــهــان مستــجــاب الدعــوه شــدنــد.»(۱) 🔹 مــرحوم عــلامــه مجلسی (نویسنده کتــاب بحــارالانــوار) مــی فــرمایــد: «پدرم چهــل سـال از عمـر خـود را صــرف تــرویج صحیفــه کرد و انتشار ایـن کتاب، توســط او بــاعــث شــد کــه اکـنــون هیــچ خــانــه ای بــدون صــحیــفه نبــاشــد. ایــن حـکایت بــزرگ مـرا بــر آن داشـت کــه بــر صحیــفه شرح فارسی بنــویسم تــا عــوام و خــواص از آن بهــره منــد شــونــد.»(۲) ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚 (۱) . امــام شنــاســی، ج ۱۵، ص ۴۹ 📚 (۲) . بحارالانوار، ج ۱۱۰ ، ص ۵۱ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰عکس‌نوشتدعای «اللَّهُمَّکُنلِوَلِیَّكَ...» را بـخـوان! ✍️حـضـرت آیـت‌الله بهجت قدس‌ ســــره: ✔️آقـــایـی میگفــت: محــضــر حــضــــرت عجل الله‌ تــعـالــی‌ فـــرجــــه‌ الــشریـــف مـشـــرّف شــــدم ، ولـــی نمیـدانــستــم اصــــلاً مـحــضـــــر چـه کـسی هـســتــم! ✔️کـمــی صـحـبـت کــردیم و بـاهم حرف زدیــم.بعد از ایــن ‎کــه دیــدارمان تمـام شد،یکدفعه بـه خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضـر چـه کسی بودم؟! ایـن آقا چـه کسـی بــودند؟! اما دیـدم دیــــگــر گـــذشتـــه اســـت.💔 ✔️ایـــن آقــــا مـیـگفـت کـــه مــن ضـــمــن صحبتهایـم بـه ایـشـان عرض کـردم: خیلیمیل دارم یک کاری انجامدهـم؛ یـک عمـلـی را انجــام دهـم کــه بــدانم مــورد تـوجه حضـرت عجل‌ الله‌ تعـالی فـرجه‌ الشــریــف اســـت و بــدانــم اگــر من آن کار را انجام دهم، مورد توجـه حـضرت میـشـوم. کــار خـوبــی باشـد و مـــــــورد پــســنــد حـــضـــــــرت بـــاشـــــــد. مـــدام ایـــن ‎هــا را تـــکـــرار کـــــردم.🌱 ✔️حضرت فــرمود: یکی از آن کارهــایـی کـه خیلی مـورد تـوجـه واقـع میشـود، ایــن اســت کـــه بــــه محـض ایــــن ‎که صـــــــدای اذان بـــــلــــــنـــــــــــــد شـــــــــــد، دعای«اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...»را بخوانی! ✨️ 👌[این نقل] خیلی موافـق اعتبار است! ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚کتاب حــضرت حـجت (عج)، ص٣٣۶ مجموعهبیانات واشارات آیت‌اللهبهجت(ق) پــیــرامـــون حـضــرت ولــی‌عصـــر ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰**مـقدس اردبـیـلی*(رحمت اللهعلیه) می‌ فرمایــد: آمـدم کربــلا زیـارت اربعیــــــن بــود، از بـس که دیـدم زائـر آمـده و شلـوغ اسـت، گفتــم : داخـل حـــرم نــروم بـا ایــن طـلـبــه‌ هـــا مـــــزاحـم زوار از راه دور آمـــده نشـویــم .🌱 ✔️ گفتم همین گوشه صحن می‌ایستم زیـارت می‌خوانم، طلبه‌ها را دور خـــودم جمــع کـردم یـک وقـت گفتــم: طلبــه‌ ها این آقـا طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خوانـد کجـاست ؟ گفتند:آقا در بین اینجمعیت نمیدانیم کجـــــــا رفتـه اسـت ❗️ . ✔️در این اثناء دیدم یک عربی مردم را می شکـافـت و بـه طـرف مـن آمـد وصـدا زد ملا احمد مقدس اردبیلـی می‌خواهی چــه کــنــی ؟ گفتـم:میخـواهـم زیـارت اربعین بخوانم فرمـود:بلندتربخوان منهم گوشکنم.🤲 ✔️زیـارت را بلندتر خـوانـدم یکی دو جا تــوجهـم را به نکـاتی ادبـی داد وقتیکـه زیـارت تمام شد،به طلبه‌ها گـفتم:ایـن آقــا طلبــه پیــدایــش نشــــد ؟ گفتنـد: آقــا نمی‌دانیــم کجـا رفته است. ✔️یـک وقت ایـن عـرب بـه من فـرمـود: مقـدس اردبیــلــی چــه مـی‌خواهی ؟ گفتم:یکی ازایـن طلبه‌هـا درراه برای مـا گاهـی روضـه میـخواند، نـمی‌دانـم کجا رفتــه، میخواستم اینجـا بیـایـد و بــرای مــا روضـــه بـخـــوانـــد. ✔️آقای عــرب بــه مـن فــرمود:مـقـدس اردبیـلـی می‌خـواهـی مـن برایـت روضـه بــخـــوانــم ؟ گفتم: آری! آیـا به روضه خواندن واردی؟ فرمـود:آری! که در این اثناء دیـدم عـرب رویـــش را بـه طــرف ضـــــریـح ابـاعـبـدالله الحسیـــن علیــه‌الســلام کــرد و از همان طـرز نگـاه کـردن مـا را منقـلب کــرد؛یـک وقـت صـدا زد یـا اباعبدالله نـه مـن و نـه ایـن مقـدس اردبیلی و نـه ایـن طلـبه‌هـا هیچ کدام یادمان نمیرود از آن ساعتی کــه می خواستـی از خـواهــــــرت زیـنــب علـیــهــاالســلام جــدا شـــوی.❗️ . ✔️در این هـنگام دیدم کسی نیسـت ؛ فهمیدم، ایــن عرب، مـهــدی زهــرا (ع) بـوده، واقعا سـاعـت عجیبـی بـــود. 😭 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📗تـرجمه کـامـل الزیــارات ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰تشـرف آیـت الله نجفـی مرعـشـی (ره) در مسجــد سـهـلـه: ✔️درایام تحصیل علوم دینی وفقـه اهل بیت علیهمالسلام در نجـف اشرف؛شوق زیادجهت دیدارجمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله فرجـه الشریف داشتـم باخودعهد کـردم که چهل شب چهارشنبه پـــیـــــاده بـــه مــســــجـد ســهـلـــــه بــــــروم؛ بــه ایــن نـــیــــت کـه جـمــال آقـــا صـاحـب الامــر علیه الســلام را زیــارت کــنـــم.🍃 ➕️تـا۳۵یـا۳۶ شبچهارشنبه ادامهدادم، هــنــگـامــی کـــه بـــه آنــجــا رســیــــدم بـــر اثـــر تـــاریــکــــی شـــب وحــشـــت و تــــرس وجـــود مـــرا فــــرا گـــرفــــت ➖️برگشتم به عقـب،سیدعربی را بالباس اهـل بــادیـه دیـــــدم، نـزدیـک مــن آمـد و بـا زبان فصیح گفـت : ای سیـد! سلام علیکم تـرس و وحـــشـت بـه کــلـی از وجـودم رفـت و اطمینـان و سکون نفـس پیـدا کردم.✨️ ✔️بـه هرحال سخـن میگفتیم و میرفتیم از من سـوال کـرد: « کـجـا قصــد داری؟» گـفــتـــم: « مـسـجـد سـهـلــه ». فـــرمــــود: « بــه چـه جـهـت؟» گـفــتــم: « بــه قـصــد تشرف زیارت ولی عصــر علیــه الســلام» ➕️مقداری کـه رفتیم بـه مسجد زید بــن صـــوحـــان رســیـــدیـــم،داخــل مـســجـد شـده و نـمــاز خوانـدیـــم . بــعــد از دعــا ســیــد فــرمـود: « سیـد تــو گرسنـــه ای، چـه خوبست شام بخوری» پـس سفره ای را کـه زیـر عـبــا داشــت بـیــرون آورد. ✔️سپس فرمود: «بلنـد شو تا بـه مسجـد سهـلــه بـرویــم» داخـــل مسـجـد شدیـم. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود:«ای سید آیا مثل دیگران بـعد از اعــمـــال مــســجـد ســهـلـــه بــه مــسـجـد کــــوفــه مـــی روی یـــا در هــمــــیـــن جــا می مــانــی؟» گفـتــم : « مـیمانم».🕌 ➕️در وسـط مسـجـد درمقام امـام صـادق عـلیـــه الســـلام نشــســتــم بـــه ایـشــان گـــفـــتــــم : آیــــا چــــــای یـــــا قـــهــوه یـــا دخــانـیــات مـیــل داری آمــــاده کــنــم؟ ➖️آقـا درجـواب، کــلام جـامعی را فرمود: «ایـــن امـــور از فـــــــضــول زنــدگـیــســت و مــــا از ایــن فــضـــول دوریــــم.»🌱 ✔️ایـــن کـــلام در اعـمـــاق وجـــودم اثــــــر گــذاشــــت بـــه نــــحــــوی کـــه هــــر گــاه یــادم می آیـد ارکـان وجــودم می لــرزد. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚منبع: برگرفتـه از کتـاب شیفتگـان حضـرت مهـدی(عج) - حـاج آقـا زاهـدی ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 💠چـه عذری بـرای شماخواهدماند❓... 🔰 پـس از آن کـه علـی بـن ابراهیـم بـن مهزیــار اهـوازی بعـد از سال هـا اشتیـاق، توفیــق زیــارت امــام زمــان علیــه الســلام نصیـبـش گردیــد؛ ➕ حضــرت صاحــب الزمــان عجــل اللــه تعالــی فرجــه الشـریــف بــه او فرمودنــد: 🔸 يَا أَبَا اَلْحَسَنِ، قَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُكَ لَيْلاً وَ نَهَاراً، فَمَا اَلَّذِي أَبْطَأَ بِكَ عَلَيْنَا؟ ✨«ای ابـاالحسن!ماشب و روز درانتظار تــو بودیـم! چــه چیــزی باعــث تأخیــر تــو در تشــرف بــه ســوی مــا شــد؟» ➖قُلْتُ:يَا سَيِّدِي،لَمْ أَجِدْ مَنْ يَدُلُّنِي إِلَى اَلْآنَ! 🔹عرض کردم: آقای مـن! تاکنون کسی را نیافته‌ بودم که مرابه نزد شماراهنمایی کنــد! ✨حضــرت فرمودنـد: « کسی را نیافتــی کــه تــو را (بـه نـزد مـن) راهنمایـی کنــد؟! سپـس حضـرت انگشتشــان را روی زمیــن کشیدنـد و فرمودنـد: (ایـن چنیـن نیست)، شمــا اموالــی فراوان انباشتیــد و ضعفــای مؤمنیــن را بــه زحمــت افـکندیــد و پیـونــد رَحِمــی کــه در میــان خود داشتیــد، قطـع کردید، دیگر (و در این صورت)، چه عذری بــرای شمـا خواهـد 🔹 عــرض کــردم: توبـه! توبـه! (اقالـه در اینجـا بـه معنـی: خــواهــش و تــمنـا بــرای درگذشتـن از گنــاه ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚 دلائل الامامة، ص ۵۴۲ (ابتدای حدیث ص۵۳۹) ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. 💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ ➖ آقـایــی مـی ‎گفـت: محضــر حضــرت عجــل‌الــله‌تعـالـی‌فرجـه‌الشــریف مشــرّف شــدم، ولــی نمی ‎دانستــم اصــلاً محضــر چــه کســی هستــم! کـــمــی صحـبـت کــردیــم و بــا هــم حــرف زدیــم. بــعــد از ایــن ‎کــه دیــدارمـان تمـام شد، یک‎دفعـه بــه خـود آمدم کـه ای وای کـجـا بــودم؟! مــحضــر چـه کسـی بــودم؟ ایــن آقـا چــه کـــسـی بــودنــد؟! امـا دیـدم دیــگر گــذشتــه اســت. ➖ایــن آقـا مـی ‎گــفــت کــه مــن ضمــن صحبــت‎هــایــم بــه ایشــان عــرض کــردم: ✨خیلــی میــل دارم یــک کــاری انجــام دهـــــم؛ یــک عملـی را انـــجــام دهــم کــه بدانم مورد توجه حضــرت عجل‌الله‌تعالی فرجــه‌الشــریف اسـت و بــدانــم اگــر مــن آن کار را انجام دهم،مـورد توجه حضرت می‎شـوم. کار خوبی باشد و مــورد پسنـد حضرت باشد.مدام این‎ها را تکرار کـردم. ➕حضـرت فرمــود: یکی از آن کارهـایی کــه خیلــی مــورد توجـه واقــع مــی‎شـود، 👌 ایــن است کــه بــه مـحــض ایــن‎کـه صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّـهُمَّ کُـن لِوَلِیَّــكَ...» را بخوانــی! [ایـن نقـل] خیلــی موافــق اعتبار اســت! ▫منبع: 📚حضرتحجتعلیه‌السلام،مجموعه بیانات آیت‌ الله‌ بهجت رحمة‌ الله‌ علیه ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰آقای مجید ایران‌ منش مینویسد: ✨ســال ۱۳۷۱ از شهــر بخــوم آلمــان، آجــر نســوز بـه قــصــد اراک بــار زدم بــه روسیــه کــه رسیــدم مـــاشیــن از نـــظــر گیربکـس عیــب پیـدا کـرد آن‌هـایــی که همسفــر مــن بودنــد و عقـب‌تــر از مـن همــه جلــو افتادنــد و رفتنــد و من تنها مونــدم شــب شــد بــا یــک دنیــا ماتم و اندوه توسل بــه امام عصـر ارواحنافـداه پیــدا کــردم و از آقــا خواستــم کــه: 🔸"مــرا در ایــن مملکت غریـب کـمک کــن و نجاتـم بــده " فردای آنـروز تا ظهر ماشین کاملاً بدون عیب و نقصشد و من از مهـلکه نجات پیــدا کـردم و بــه‌طــرف ایــران آمدم. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚 عنایاتحضرتولیعصر(عج)ص۵۳۴ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰مــرحــوم محمــد عطــاری تبـریــزی رحمــة اللــه علیــه فــرمودنــد: ✨شیخ(سید) کریم پــاره دوز(کفّـاش) مــرد کامــل عیّــار کــه شخــص شخیـص ولــی عصــر عجّل الله فرجه بــه در دُکان مشــارالیــه تشریــف می آورنــد و آنهــائی کــه زمــان حیــات ایشــان را درک نمــوده انــد و فعــلا در قیــد حیات می باشنــد و به خـود حقیر، اشخاص با(مورد) اعتماد گفتنــد کــه: 📿ذکــر دائمــی مـرحــوم مــبرور جـنـاب شیــخ (ســید) کریم پــاره دوز «صلــوات» بــوده بـــه ایــن مــــعــنی (به خــاطـر) او را «شیــخ کریــم صــلواتی» میگفتنــد.(۱) 🔰 آیــت الــله مرتضــی تهــرانی رضــوان الــله علیــه فــرمــودنــد: 📿اولــياء خــدا در اواخــر عمــرشان كــه روح‌شــان بــه كــمال رسيده بود، بــه غــر ايــن ذكــر[صــلوات] متــذكر نبودنــد، مـن يــادم هــست کــه گــاهـی روزی ده‌هــزار، دوازده‌هــزار، چهارده‌هــزار ذكر صلوات را مـی فرستــادنــد!(۲) 👌نکتــه: قاعده معروف:«أَلسِّنْخِیةُ عِلَّةُ الْإِنْضِمام»: دو شــیء، تــنها بــا ایــن شــرط می تواننــد بــا یکدیــگر پیوســتگی پیــدا و همدیــگر را مــلاقــات کنــند کــه شبیــه هــم بــاشــند. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚(۱)کشکول عطاری، ص ۱۵۰ 📚(۲)چشم‌هایت را باز کن!، ص ۱۶۸ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰دخــــتــر اقــای اراکــی حــج واجـب بـــه نــامــــشـــــان درآمـــــد امــا بـــــه پدرشــان گفـــت: ➖مــن خــیلــی میتــرســم تنــــهایــی بــروم ➕ پـــدر گفــت: دختـرم خیلـی عفیــف و پاکدامن بــود بـــــه او گفتــــم تـــــو مهمـــــان خدایــی هــــر جــایـــــی ترسـیــــــدی بگـو"یـا حفیــظ یـا علیــم"کــه خــدا هـــم محافــظــت باشــد و علــیـــــم هــم که اشــراف بــه حــال تــو دارد. ایــن دختــر بــه حــج واجــب رفــت بعــد از مدتــی کــه برگشــت و امــد بــه قــم نــزد پــدر ➖گفــت: بـابـا مــن وقتــی رفتــم جعمیــت را دیـــــدم و تــرســیــدم کــه بـــــا ایــــــن همــه جعمیــت آیــا تــن مــن بایــــــد بــه تــن ایــن همــه نامحــرم بخــورد رفتـــم گوشـــــه مسجـــــد الحــــــــــرام شــروع کــــردم بـــــه گریــــه کــــــردن. ✔️از طرفــی مناســک حــج واجبــــه و بایــــــــد آن را انـــجـــــام میـــــدادم از طرفــی می دانستــم کــه نمیتوانــم! گریــه کــردم 😭 یــاد حرف پــدرم افتـادم که گفــت: ➕بگــو یـــــا حـــفـــیـــــــظ یــا عـلـــیــــــــم ➖خـــــــدا را شاهــــــد میگیـــــرم کــــــه صدایــــی شنیـــــدم: ✨بلنـد شــو بــا امــام زمانـــــت حـــــــج انـــجام بـــــده ✨ ➖رفتــم کنــار حجــر الاســود و امــام زمــان را دیــدم یــک کســی دیگــــر پشــت ســر امــام زمــان بــود کــــــه گویــا حضــرت خضــر بــود من هــم رفتــم پشــت ســرحضــرت و شــروع کــردم طــــــواف کــردن هفـــــــت دور کــه تمــام شــــد و رسیـــــد بــه حجــر الاســود آقــا را دیگــــــه ندیــــــدم😔 و کوچکترین تنه ای بــه مــنـ نخورد. 🔸یابـــــن الحســـــن دردم دوا کـــــــــن 🔹مـرا بــا دیدنــت حاجــت روا کـــــــن ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 🎤حاج اقا عالی ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 💠ذکــر اولیـــاء...! 🔅 حضــرت ولیعصــر ارواحنــا فــداه: «فَــلَأَنْــدُبَــنَّــكَ صَبَــاحــاً وَ مَسَــاء»: جــد بــزرگــوار! بــر تــو صبــح و شــب گــریــه مــی کنــم!(۱) 🔰جنـاب شیــخ عبــدالکــریــم حــامــد (از شــاگــردان شیــخ رجبعــلی خیــاط ) رحـــمــة اللــه علیهــمــا نقــل مــی‌ کنــد: ➖از جنــاب سیــد کریــم کفــاش کــه هــر هــفتــه بــه مـلاقــات مــولا توفیــق مــی‌ یافــت، پرسیــده شــد: ✨«چــه کــرده‌ ای کــه بــه چنیــن توفیقــی دســت یــافتــه‌ ای؟» ✨ ➕او در جــواب گفــت: «شبــی در خــواب بــودم جــدم پیامبــر ختمــی مــرتبــت صلی الــله علیـه و آلــه و سلـم را در عالم رویــا دیدم. از ایشان تقــاضــای مــلــاقــات امــام عــصــر علیــه الســلام را نمــودم.آن حضــرت فرمــود: ✔️ «در طــول شبــانــه روز دو مــرتبــه بــرای فرزنــدم سیــدالــشهــدا علیــه الســلام گریــه کــن!» 💫از خواب بیــدار شدم و ایــن برنامه را بــه مــدت یــک سال اجــرا نمـودم تــا بــه خــدمــت آن حضــرت نایــل آمــدم. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ▫منبع: 📚(۱)زیارت ناحیه مقدسه. 📚(۲)سودای روی دوست، ص ۹۶ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰مرحوم شیخ محمدشریف رازی در جلد اول کتاب گنجینه دانشمندان می نویسد: 🔹علامه حاج سید محمد حسن میر جهانی طباطبایی،حکایت کـرده اند که: « سید بحرالعلوم یمنی وجود حضــرت ولی عصر علیه السلام را انکار می کرد و با علما و مراجع شیعه آنروز مکاتبه کرده و برای اثبات وجود حضرتبرهان می خواست ولی هر دلیلی می آوردند وی قانع نمی شد و می گفت: من هم این کتب را دیده ام. ✨تااینکهبرایمرحومآیتاللهاصفهانی نامه نوشت و جواب قاطعــی خواست. سید در جواب مرقوم فرمود: بهنجف بیاییدتاجواب شما رامشافهتاً بدهم. آن سیدیمنی با چند نفر دیگر به نجف اشرف مشرف شــدند سید یمنی عرض کـردند مــن روی دعوت شـما، آمدم، تا جوابی که وعده فرمودید بدهید. شب بعد منزل سید ابوالحسن رفتند.. ➕ آسیـــد ابوالحـــسن به نوکر خــود، مشهدی حسین چراغدار فرمودند: به سید یمنی و فرزندش بگوییـد بیایند و ما تادرب منزل رفتیم به ما فرمودند: شما نیایید... تا روز بعد که سیدابراهیم یمنی، فرزند بحرالعلوم مــزبور را مـــلاقات کردم و از جریان شب پرسیدم. ➕ گفـــت: الـحمـــدلله (بحمـــدالله) ما مستبصر و اثنی عشری شدیم. ➖گفتم: چطور؟ ➕ گفت: آقای اصفــهانی حضرت ولی عصر امام زمان علیه السلام را به پدرم نشان داد. ➖تفصیل آن را پرسیدم. ➕گفت: ما از منزل که بیرون آمدیم وارد وادی السلام شده و در وسط وادی جاییبودکه آنرا مقاممهدی علیهالسلام می گفتند. واردآن محیطشدیم.پس آقایاصفهانی خود ازآب چاه آنجا،تجدید وضوکردآنگاه چهار رکعت نماز در آن مقام خواندند.. ناگاه دیدیم آن فضا روشن گردید، پس پدرم را طلبید. طولی نکشید که پدرم با گریه صیحهای زدوبیهوش شد؛نزدیک رفتم وقتی پدرم به هوش آمد گـفت: حضرت ولی عصر حجه بن الحسن العسکری علیهالسلام را مــشافهتاً زیارت کـــردم. و با دیــدنش مستبصر و شیعه اثنی عشری شدم. » ✨سید مزبور بعد از چند روز از نجف اشرف به یمن مراجعت نمود وچهارهزار نفر از مریدان یمنی خود را، شیعه اثنی عشری نمود ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ 📚ر.ک.اثبات وجود حضرت حجت(ع) ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰مرحوم حاج فتح الله رنجبـر از افـراد بسیـار خیـــر و نیکوکـار کـه در جنــگ تحمیلی عـراق بر ایـران و کمک های مــردمـــی بــه جـبـهــــــــه هـــا نــقــــش مـوثــــری داشــت. ✔️از ارادتمندان صــاحـب الزمـان (عج) بـود کـه مسجـد مـقــدس جمکـرانش ترک نمی شد و درراه جبهــه و جنـگ شـهـیـــد گردیــد. ➕تـهـرانــی هـا کـه بـه سمــت مسـجــد جمکران رهسپـار می شدند به علـت نـبـود تـابلــــو راه را گـــــم مـی کـردنــد. ✔️دریکی از روزهای ماه مبارک رمضان حدود یـک ساعـــت به غـــروب، حـاج فتح الله تابلوی که ازقبل تهیه شده رامی آورد و اول جاده نصب می کنـد سـوارمـاشین میشود برگردد،ماشیـن روشن نشد ، بنزیـن نداشـت ، وقـت افطـار نـزدیـک می شـود.رو بـه طــرف مسـجـــد جمکـــران عــرض مـی کنــد: آقاجان! آمدم برای مسجد شما تابلو بزنم که شیفتگانت گم نشوندنزدیک افطـار است باید برگـردم، مـادر پیــرم منتظراست بنزین ماشین تمام شده چـهار لیتـر بنزین می رسیـد خوب بود ✨ ناگهـان یـک آقــای نــورانی با وقـــار از پشت ماشین جلو آمد و با یک گالن چهــار لیتــری بنـزیــن...می فرمـــایــد: « این بـنــــزیــن » ! ✔️آقـا شمـا از کجــا آمدید که یک مرتبـه ایـنـجــــا حـاضــــر شـدیــــد؟ ✨مگرشما چهار لیتربنزیـن نخواستی؟ ✔️چــــرا ! ظـرف را می گیرد ومـی گویـد ظــرفــش را مـی آورم کنــــار مسـجـــــد ✨مـی فـرمــــایـــد : باشــــــد! و مـیـــــرود ✔️حـــاج فـتــح الله مـاشیــن را روشـــــن میکنــد و می آیـد مسـجــد، می بینـد درب بستـه است. احتمـال می دهــد که نزدیک مغـرب است آن آقــا بــرای افطـاری به آبـادی رفته.ظــرف بنزیــن را پشت درب مسـجد می گذارد و بـه طـرف منـزل می رود. ✔️همین که می رسـدمی بیندمـادرش مضطـرب پشت در ایستـاده، سـلام می کندو میپرسـد: مـادر چـرا اینجــا ایستاده ای؟مـــادر مـی گویـد: چـون دیـرکرده بـودی ناراحـت شدم مبــادا پـیشــامــدی بـرایــت اتفـــاق افـتـــاده آمدم درب منزل، بی اختیـار گفتـم: مهــدی فـاطـمـــه! پـســرم دیـــرکــرده یک دفعه آقــای نـورانی جلـوی درب منزل ایـستـادنــد، ســــــلام کـردنـد و فـرمـودنــــــد: ✨مـنـتـظــــــــــر فــتــــــح الله هـســتـــی؟ ➕عـــرض کــردم: بـلــــی. ✨فرمودند: آمـده بـود برای مــا تابلـــو راهنمــــای مسـجـــد جمـــکران بـزنـد بنزین مـاشینــش تمـــام شــده بـود از ما چهار لیتر بنزین خواســت بـه او دادیـم و الان می رســددر ادامــه فرمـود: مــن مـهــــدی فاطــمــــه ام. 💫مولا هرگز خـادم خودرا رها نمیکنـد و هنگام نیــــاز بـه داد او مـی رســـد. ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ 📚ملاقات با امام زمان در مسجــد مـقــدس جمـــکـــران ، ص 267 ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰ایـام محرم در انگلستان زوج جـوانی عـاشقانه مشغول خدمت به عزاداران امـام حـسیـن (ع) بودند ،هــر دو قبـلا مسیحــی و در حـال حـاضــر مسلمــان شیعـه و از پزشکــان حـاذق انگلستـان 🔹زن تـازه مسلمـــان می گویــد : وقتـی مسلمــان شدم، همـه چیــــز دیــــن را پذیرفتم هیچ شـکی دراعمـال اســلام نداشتـم.تنهـا مسئلـه ای که ذهنـم را مشغول کرده بودمسئله آخرین امـام و مـنـجی بود،برایم قـابل هضـم نبــود شخصـی بیـش از هــــزار ســال عمــــــر کـرده باشــد و بـاز در هـمــان طـــــراوت جـــوانــــی ظـهــــــــــــور کنــد! 🔹در همیـن سـرگــردانی بـودم تا ایــــام حج با همسـرم رهسپـار خـــانه خـــــدا شدیـم.مشاهـده کعبــــه و آن شــور و حـال تحـولی درمـا ایجاد و انقـلابی در وجــودمـان به پا کرده بـود.روز عــرفـه درعرفات تراکم جمعیت چنان بـودکـه گـویـا قیـامــت برپـا شــده...در شلوغی جمعیــت کـاروان را گــم کـردم.طــاقت آن گـرما را نداشتـم ،نمی دانـستم چه کنـم! سرگردان به هر طرف می رفتــم امـا کـــاروان را پـیــــــدا نمـی کــــــردم‌... ☑️گوشــه ای نشستــم و گریــه کـردم بـه خـدا گـفـتم:خودت بـه فـریـادم بـرس! دیدم جــوانی خــوش سیمـا به طـرفم می آیدجمعیت را کنار زدبه من رسید با دیدنش تمام غمم را فراموش کردم با جملاتی شمرده و با لهجـه ی فصیح انگلیسی گفتند : راه را گـم کـــرده ای؟ بیـا تا قافلــه ات را به تو نشــان دهـم! ☑️مــــرا راهنمــــایی کـردند چنــد قـــدمــی برنداشته بـودیــم کـه کــــاروان لـنــــدن را دیدم!تعجب کردم چـه زودرسیـدیم حسابی تشکرکردم موقع خـداحـافظی فــــرمـــــودنـــد: 💫بـه شـوهرت ســــــلام مــــرا برســـــــان! پرسیدم:بگویم چه کسی سـلام رساند گفتنـد:بگـو آخـرین امـــام و آن منجــی آخـــرالزمــــان که تـو در رمــز و راز عمــر بلندش سرگردانـی! مـن همانـم که تو ســـرگشتـــه او شـــــــــــــده ای ! ☑️تا به خـود آمـدم، آقــــــــــا را نـدیـــــــدم! از آن سـال ایام محرم،روزعـرفه و نیمه شـعـبــــان بـا هـمـســـــرم بـه عشــــق آن حضـرت خدمتشان را می کنیم وآرزوی مـــــا دیــــدن دوبــــاره ایـشــــــان اســـــت. ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 📚۱_سـالنــامـــه نـــور عـلــــی نـــــور ۲_سیـد مهـدی شمس الدین_ قبـلــــه در خــورشـیـــــــد ص ۶۷ ۳_صـحـیـفــــــــــــــه انـتـظــــــــــــــار ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰عـــارفـی مـغــازه عـطــــاری داشــت. خدمـت شیـخ رجبـعلی خیاط رفت میخـوام آقــام رو ببینـم.شیخ دیـد اهــل دلــه...فرمــود: چهــــل شــب شبـی صــدبـار ایـن آیـــه را بـخـــوان «رب ادخـلـنــی مـدخــل صـــدق….» شـب چهـلـــم آقــایــت را می بینــی 🔸چهـــل شـب شبــی صـدبـار آیـــه را خـوانـــــــدم ولــــــی خـبــــری نـشـــد. 🔸نصــف شـب دیـدم صــدام میکنن از خــواب بیــدار شـدم دیــــدم ایـن صد ارو زن و بچه نشنیدن،اومـدم توی کوچه،آقـا حجت ابـن الحـسن ایستـــاده بودنـد امــــا پـوشـیـــه زده و بـه نـورشـان کــل کوچــــه روشنـه. ✨حضـرت فرمود: تو فـکر میکنی مـا بچـه هـای مــادرمــون زهــــرا (س) را نمیتــونیـــــم غـــــــــــــــذا بدیـــــــم؟ حضــــــرت ایـن را فرمـــــود و رفــت. 🔸گفتم : عـجــب بعـــد چهــــل روز و شـب ذکـر و یـک عمـــر دنبـال آقــا بودن امشب که آقــا را دیـدم آقــا ایـن کـارو بـا مــن کرد. 🔸صبح اومدم محضرشیخ رجبعلـی ماجرا را تعریف کردم. شیخ گفـت: میدونـی علـت چیـه؟ 🔸گفتـم : نــــه!! شیخ گفت: عطــــار یادتـــه دیــروز صبــح یه بچـه یتیــم علویـه سیـد اومـد در مغـازه ات گفــت مـــادرم خواسته یه صابـون بدید بچـه ها رو بشــورم بعــدا پولـش را میـارم تو از جای دیگری ناراحــت بــودی داد زدی ســـر ایـن بچــه و گفتـی: برو بینـم بابا…مـادر تـو هـم فقـط مغــازه مـا رو بلـده …. 🔻دل اون بچـه سیــد رو شکستـی. 🔴حواسمـون بـه رفتـــارا و کارامـون باشـه کـه آقــا حواسـش بـه رفتــار و کـارامـــــون هســت.." ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ▫منبع: 📚سـالنــامــه نــور و علــی نــور سیـد مهـدی شمـس الــدین قبله در خورشید صفحه ۶۷ صـحیـفــــــــه انـتـظـــــــــار ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezama
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ •خانهخریدن امامزمان برای مستاجرتهرانی ✔️ نامش کریم بـود،سیدکریم محمودی، شغلش کفـاشی بود، درگوشـه ای از بازار تهران حجرهی پینـه دوزی داشت،جورَش بامولا جوربود،میگفتندعلمای‌اهل معنـای آنـروزِ تهران مولا هـرشـب جمعـه سَری به حجره‌اش میزنندواحوالش‌ رامیپرسند❤️ ✔️مستاجربود،درآمدِ بخورونمیریداشت، صاحبخانـه جوابـش کرد،مهلت دادبهاو تا دهروزبعدتخلیهکندخـانه را،کریم‌اماهمان روزتصمیمگرفتخالی‌کندخـانه راتاغصبی نباشد،پولچندانی‌هم‌نداشتبرایاجاره‌ی خانـه، ریـخت اسباب و اثاثیه‌ اش را کنار خیابان بـاعیال و بچهها ایستاده بودکنار لوازمش، مولا آمـدنـد سـراغـش، ســلام و احوالپرسی، فرمودند به‌ کریـم پیـنــه دوز، کـریمنـاراحت نباش، اجدادِ ماهم همگی طعم غـربت را چـشـیده اند، کـریم کــه با دیدن رفیـقِ صمیمی اش خوشحال شده بودبذله گوئی اش گُل کردو گفت:درست اسـت طعم غریـبــی را چشـیده اند اجداد بـزرگـوارتان، امــا طـعم مستـــاجری را کــه نچشیده‌اند آقاجان،مـولاتبسمی کـردندبه کـریــم...☺️ ✔️ یکـی از بـازاریـان معتمـد تهـران شـب خواب امامزمانارواحنافداه رادید،فرمودند مولادر عالـم رویا، حاجی فلانی فردا صبح میـروی به این آدرس،فلان خانه رامیخری و میـزنـی بنــام سیـد کـریـم ...🍃 ✔️ پیرمـرد بـازاری صبح فردا رفـت به آن نشانی در زد، گفـت بـه صاحب خانـه، می‌ خـواهــم خانه ات را بخـرم،صاحبخانه این راکه شنید بغضــش تـرکـید، بـا گریه گفت بـه پیــرمـرد بـازاری،گـره ای افـتـاده بـود در زندگـی ام کــه جز با فـروش این خانـه بـاز نمی شـد، دیشب تـا صــبـح امـام زمانـم را صــدا میـزدم...✨️ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚بـرداشتـی آزاد از تشـرفات سیــد کریـم محـمـودی ملقـب بــه کـریـم پـیـــنـــه دوز ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔴 رویت امـام زمان(عج) در نماز سـید بــحــرالعــلــــوم 🔺ملا زین العابدیـن سـلماسـی،شـاگرد عـلامــه بحــرالعــلـوم می‌گویـد:در خدمت بحـر العلوم بـه حـرم مــطـهـر امام حسـن عــســـکری علــیـه الــســلام رفتـیـــم، بــرای زیارت و نماز. پـس از زیــارت، چنـــد نــفـر بـــودیم کـه بــه امـــــامـت علامـــــه نمــــــــاز خـوانــدیـم. ایـشان پـس از تشـهـد رکعت دوم،کمی ایستاد و به جایی خیره مـانـد. تـوقــف از حــــالـت عـــادی بــیــشــتــر شـد. پس ازتمامشدن نماز،کنجکاوشدهبودیم تا بدانیم علت توقف علامه چه بود؛ اما هیچکدام از ما جرات نمی کرد از ایشان عـلــت را ســـوال کـنــــد.🌹 برگشـتـیـم مــنزل . ســر ســـفـره یــکـــی از دوستان بـه مــن گـفــت: شــمــا از ســیـــد بــپـرس. گـــفــتـــــم: شـــــمـــــا از مـــن بـــــه ســــیـد نــــزدیــکـــتـری، خـــــودت بـــپـــرس. آرام صحبت میکردیم،اما علامـه مـتوجـه ما شد و گـفت: شما دو نــفـر درباره چـی حرف می زنید؟مـن جرات کردم و گفـتم: آقا میخـواهیـم بدانیـم سر تـوقـف شما در حــــال نــمـاز چـــــــه بــود؟✨️ 🌕ایشان با آرامش جواب داد: در حـال نماز بـودیم کـه حضـرت بقـیة الله ارواحنا الفـداء برای زیـــارت پــدر بـــزرگـوارش وارد حرمشد،من ازدیدن چهرهنـورانی حضرت مبهوتشدم وآنحالت بهمندستداد.❣️ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚 بهترین پناهگاه/ رحیم کارگر محمدیاری ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰تـصـحیح دعای ندبه توسط امام زمان علیه‌ السـلام ✍️تشرف علامهمیرجهانی رضواناللهعلیه درسرداب مطهر و تـصحیح دعای ندبه! ✔️ایشـانفرمودنـد:شب جمعهای،درحـرم مطهـرعسکریین سلاماللهعلیهما بسیار دعاکرده وزیارت وتشرفخدمـتمولایم حضـــرت‌ صاحـــب‌ الامـــر روحی‌ فداه‌ را خواستارشدم،پس ازخواندن نمازصـبـح به سردابمقدس مشرف شدم وچـون هـنــوز آفـتـاب نـزده و هـوا تاریـک بـود، شـمـعی در دست گرفـتـه و از پله‌ های سرداب پایین میرفتم.🕯 ✔️ وقتـی به عرصـه سرداب رسیـدم آنجـا بدونچراغ روشن بودوآقـای بـزرگواری نـزدیـک صـفـه مخـصــوص نـشسـتـه و مشغـول ذکـر گفـتن بودند، از جلــوی ایشان گذشتم،سلام کردم ودرجلـوی صـفّه ایـسـتـادم و زیـارت آل‌یاسیـن را خواندم سپس همانجاایستاده و نماز زیـارت خـواندم در حالی که مــقـدم بر ایشانبودم؛پسازنمازشروعبهخواندن دعایندبه کردم وچونرسیدمبهجمله: و"عرجـتبروحه"الیسمائک آنبزرگـوار فـرمودند: «ایـن جمـلـه از ما نرسیده» بگویید:و"عرجتبه"الیسمائک،سپس فرمودند:«درنمازتقدم برامام معصوم جایز نـیـسـت.» ✔️دعـا را تمـام کردم وناگهان متوجه این آیات و بـیـانـات شــدم. 1️⃣ روشـــن بودن سرداب بـدون چـــــــراغ. 2️⃣ اصلاح‌ جمله‌ی‌ دعای‌ نـدبـه‌ که‌ گفتند از مـا نرسیده! 3️⃣ تذکر اینکه چرا در نماز بر امام مقدم شده‌ای! ✔️فهمیدم به چه توفیقی دسـت یافتـم و بـه درخـواسـت خـود رســیـده ام؛ فـــورا سر ازسجده بـرداشتم که دیدمسرداب تاریک است وهیچکس درآنجانیسـت. 😭 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚 پرواز در ملکوت ص١٣۶ ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰حکایـت مردی که هیچ وقت تشنـه‌اش نمی‌ شـد! . ✔چند روزِ تمام، زیرنظـرش داشتم.اصـلا لب بـه آب نمیزد! خیلی تعجـب کــردم‌. «آخــــر ایـــن پـیــرمرد، در ایـــن گـــرمــای نجف، چطور تشنه‌اش نمیشود؟!»🤔 ✔️یکروز خـواهـش کـردم رازش را بگـویـد. اولشطفره رفت.امابالاخره بهزبان آمد. ➕گفت:برای دیدن امامزمانعلیـهالسلام نذری کرده بودم چهل شب چهارشنبه، مسـجدسهله...چهلهفته تمام شد،اما خبرینشد.من ولی از سهله دلنکندم. ✔یکشب،موقع بازگشتازسهله،تشنگی شدیدیسراغمآمد.نه آبِخوردنداشتم، نه‌ تاب رفتن. تاریکی شب وتشنگی‌ لب‌ امانم رابرید. متوسل شدم به صاحب سهله.🤲 ✔️ناگهان آقایی مقابل چشمم ظاهرشد. ســه دانه خرمـا تعــارفم کرد.به خودم گفتم:دارم ازتشنگیمیمیرم،حالاخرما همبخورم؟! ➕اصرارکرد.خرمایاول راکه خوردمخنکی همهوجودم راگرفت!خرمایدوم،بیشتر. خرمایسوم، اثری ازعطش نگذاش✨ ✔باآن آقا راهافتادم.چندقدم بعد،خودم رامقابل مسجدکوفه دیدم.حیرتکردم. «این آقاکیست؟چطور ظرفچندلحظه مـرا به مقصـد رسانـد؟!» 🌕نگاه کردم.دیگر آن آقا کنارم نبود.ازآن شب،دیگر تشنگـی سراغـم نیـامد.❣️ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ 📚 برگرفته از العبقري الحسان، ج۶، ص۸۰۱. ╔ ⃟🌸❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
. ⚫️ ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ ☑️ملاقات امامزمان علیه‌السلام بادلاک ✍ســـیدمحمــد موســوی رضوی نجفی از شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی نقل کرد: شخص صادقی،دلاک بودوپدرپیــریداشت که در خدمتگزاری به او کوتاهی نمـی کرد، حتی آنکه بـرای پـدر آب در مسـتراح حاضـر و منتــظر می‌ ایســتاد که او بیرون آید و به مکانش برساند. همـــیشـــه مواظـب خـــدمت او بـــود مگــــر در شب چهــارشـنبه که به مـسـجـد سـهــله میرفت تااینکهمسجدرفتن راترک نمود🕌 ➕علت ترککردن مسجدراازاوجویاشدم. ➖گفت:چهل شب چهارشــنبه به مسجد رفــتم ، چون چهـارشنبهٔ دیگـر شـد بخاطـــر خدمـت به پـدر میسر نشد به مسجد بروم تا اینکه شب شد،عازم مسجدشدم،در راه شخص اعرابی را دیـدم که بر اسبی سـوار است ، چون نزدیکم رسـید رو به من کـــرد و از مــقـصــــد من پرســـید. ➕ گـفـــــتم : مـســجد ســـهـــلـه . ➖فرمود:"اوصـیکبالعود اوصیکبالعود" ( یعـنی: وصـیتمیکنم تو را به پدر پیرت) ✔️و آن را ۳مرتبه تکرار کرد.آنگاه ازنظرم غایب شدودانستمکهاو مهدیعلیه‌السلام است وآن جنابراضی نیستبه جداشـدن من از پـــدرم ، حــــتی در شب چهــارشـنبه. پس دیگــــر به مــسـجــد نرفــتم...🌱 ┈┈••••✾•🖤•✾•••┈┈ 🔲 منتهی الامال، باب۱۴، ص ۱۳۵۸ ╔ ⃟🥀❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰یکی از هموطنان ایرانی که برای تبلیغ در ایام محرم به انگلستان ســفر کرده بود زوج جوانی را مشاهده می کنــد که هر دو عاشقانهمشغولخدمت به مراسـمعزاداری امام حسیــن علیه الســلام بودند، متــوجه میشود هردو قبلا مسیحی بودند و درحـال حاضر مسلـمان شیعه و از پزشـکان حـاذق انگلستان هستند. ✔️آن زن تازه مسلمان میگوید:منوقتی مسلمان شدم، همه چیز دین را پذیرفـتم بخصوص اینکه بهشوهرم خیـلی اطمیـنان داشتم ودیگر هیچ شکی در اعمال اسـلام نداشتم. فقط تنها مسـئله ای که ذهنم را مــشغول کرده بود و دلم آرام نمـی گرفت مسئله آخرین امام و منجـی بود که برایم قابل هضم نبود که شخـصی بیـش ازهزار سال عمرکرده باشد و باز در همـانطراوت جوانی ظهور کند! ✔️در همین سرگردانی به سر میبردم تا اینکه ایام حج رسید و باهمسـرم رهـسپار خانه خدا شدیم.مشاهده کعبه و آنشـور و حــال تحولـی در ما ایـجاد و انقــلابـی در وجـودمان به پا کــرده بود. روزعـرفه که به عرفات رفتیم تراکم جمعیت چنان بودکه گویاقیامت برپا شده.ناگهان درآن شلوغی جمعــیت مـتوجه شـــدم که کاروان را گــم کرده ام.هوا خیلیگرم بود ومن طاقت آن همه گرما رانداشتم، نمیدانستم چه کنم! ✔️سرگردان به هـر طرفی مـی رفتم، اما کاروان را پیدا نمیکردم‌.گوشهای نشستم وشروعبه گریهکردم وبه خداگفتـم:خودت بهفریادم برس!درهمینلحظهدیدمجوانـی خوشسیما بطرف من می آید،جمعیت را کنار زد وبه من رسید.با دیدن ایشانتمام غم و ناراحتی ام را فراموش کردم. ✔️با جملاتی شمرده وبا لهجه ی فصیح انگلیسی به من گفتند:راه را گم کردهای؟ بیا تا قافله ات را به تو نشان دهم! ایشان مرا راهنمــایی کردند و چنـد قدمی برنداشته بودیـم که با چشــم خود کاروان لنــدن را دیـدم! خیلی تعجب کردم که به این زودی مرا به کاروانم رسانده اند. ✔️از ایشان حسابی تشکر کردم و موقع خداحافظی به من فــرمودند: به شــوهرت سلام مرا برسان! من بی اختیار پرسیدم: ➕بگویم چه کسی سلام رساند؟ ➖ایشان گفتند:بگو آن آخرین امام وآن منجی آخر الزمان که تو در رمـز و راز عمر بلندش سرگردانی! ✔️من همانم که توسرگشته او شدهای! تا به خود آمدم، آن آقا را ندیـدم و هرچه جستــجو کردم، پیــدای شان نکـردم! ازآن ســال به بعد ایام مـحــرم روز عـرفه نیــمه شعبان من وهمسرم بهعشـق آنحضـرت خدمتشان را می کنیــم و آرزوی ما دیدن دوباره ایشان است. ┈┈••••✾•🍂🥀🍂•✾•••┈┈ 🔲منابع ۱-سالنامه نورعلی نور ۲-سیدمهدی شمس الدین؛قبله درخورشیدص۶۷ ۳_صحیفه انتظار ╔ ⃟🥀❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman
💠ملاقات با امام زمان(عج) ═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═ 🔰 توجه خاص آقا امام زمان (عج) به مادرشان حضــرت نرجس خاتــون سـلام الله علیها ✔️حضرتبقیهالله روحیلهالفداءعنایتی خـاص به مادرشــان دارند. مثلاً یک ختـم قرآن برای حضــرت نرجس خاتـون بخوان. به مســجد وارد می شـوی، دو رکعت نماز مســتحبی بخوان و ثوابــش را هــدیه کـن برای نرجس خاتون.. ✍️حاج محمد که از صلحا بود میـگفت: مکه رفتم و اعـمال حج که تمام شـد،یک روزگفتم یک عـمره مفرده برای مادر امام زمان انجام بدهم و از بی بی درخواســت کنــم که از فـرزندشــان بخواهـــد که مــن، چهـــره ایشــان را زیارت کنم. طواف و نماز و سَعی بین صفا و مروه را انجــام دادم. سَعی بیــن صفا و مروه که تمام شد،طواف نساء و نمازش راخواندم و دیگر بی حال شدم. ✔️حدود یک ساعت و نیم به اذان صبح بود.دیدمپنج،ششنفرپشت مقامابراهیم نشسته ویک ظرف خرماجلویشانگذاشـته اند و آقایی هـم آن بــالا نشــسته است که نمی شود چشم از او برداشت. خیلی فوقالعاده است وبرای بقیه صحبت میکند.وقتیاینآقا رادیدم،زانوهایم شـروع کرد به لرزیدن. خرماها بیشتر جلب توجه کرد؛چون خیلیبیحال وخسته شدهبودم. نشستم و تکیه دادم. ✔️آقا فرمود: «این حاج محمد برای مادر من یک عمــره انجـام داده اســت و خسـته شده است. چند تا از این خرمــاها را به او بدهید» یکنفرفوراً بلندشد وبـشقاب خرمارامقابل من آورد. من هــم پنج شـش تا برداشـتم؛ شروع کردم خوردن. دیدم دارند نــگاه می کنند و تبسم می کنند. ✔️بعد دومرتبه فرمود: «بـله؛ ایشان برای مادرمن یک عمرهای انجام داد و به زحمت هم افتاد.خدا قبـول میکـند؛ ان شـاء الله». ✔️یک دفعه نگاه کردم، دیدم هیـچکـس نیســت. فوراً به خـود آمدم. گـفتـم: «اصـلاً آرزویم همیــن بــود که حـضــرت را ببیـنم و چقدر زود مستجاب شد...» ┈┈••••✾•🍁🥀🍁•✾•••┈┈ 📚 منابع : کمال الدین، ج ۲ ص ۶۷۰ بحارالأنوار، ج ۶۸ ص ۹۶ ╔ ⃟🥀❥๑‌‌•~--------------- 🆔 @khademan_emamezaman