12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنهایی که به نام آزادي ولنگاری را در جامعه ترویج می کنند اینها آزاد نیستند
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنه_ای_الی_ظهور_الحجه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
برقامت بلند شهیدان صلوات🕊
نفس مےڪشم ؛
اینجا پنج شنبه هـا
و ذخیره اش مےڪنـم
برایِ تمـام روزهـای هفتہ !
ڪه بـےیاد شهدا نباشد نفسهایم ...
#شهدا_التماس_دعای_خیر
#عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
#پنجشنبه_های_عاشقی
#یاد_شهدا_با_صلوات
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
بسماللهالرحمنالرحیم
❤️پنجشنبههای شهدایی❤️
**قرائت سوره های شب جمعه**
1⃣ یس
2⃣ ص
3⃣ الرحمن
4⃣ واقعه
5⃣ صف
6⃣ ملک
7⃣ انسان
8⃣ نبا
هدیه می کنیم به🔽🔽🔽
🔹ارواح طیبه تمام شهدای راه اسلام از صدر خلقت تا صبح قیامت
و
🔹تمام اموات اعضای کانال
🌹 خادمان شهدا 🌹
از زمان حاضرتا هفت نسل قبلشان
شادی روحشان صلوات و فاتحه
☀️☀️☀️☀️☀️
بعدازقرائت هرچندسوره که تمایل داشتید چهل(۴۰)مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
بهنیت تعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان ختم نمایید.
☀️☀️☀️☀️☀️
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
#شهدا_آمین_گوی_دعاهایمان_باشند
#عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ۱۲ بهمن سالروز بازگشت امام خمینی (ره) به ایران و آغاز دهه فجر گرامی باد
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
🔘 داستان کوتاه
🔹 یادمه وقتی پدرم خونه رو سفید کرد، مادرم همیشه مواظب بود که ما روی دیوار چیزی نکشیم.
یک روز به مادرم گفتم :
ارزش ما بیشتره یا این گچ و سفیدی؟!
🔸 اون گفت : مادر جان، ارزش گچ و دیوار از شما بیشتر نیست اما ارزش زحمت و رنج پدرت خیلی بیشتر از اینهاست.
❇️ وقتی پدرت چندسال کار کرده، زحمت کشیده تا ما تونستیم، با کم خوردن و کم پوشیدن این خونه رو سفید کنیم، حالا چرا ما کاری کنیم که دوباره پدرت مجبور باشه، چند روز، چند ماه، چند سال دیگه زحمت بیشتر بکشه که خونه رو بتونه رنگ کنه!
این حرف مادرم از بچگی همیشه تو ذهنم بود و موند، حرفی که باعث میشد ما شیشه ها رو نشکنیم "تلویزیون رو الکی خراب نکنیم " یخچال رو بیهوده باز و بسته نکنیم " تا هیچوقت دلیل رنج و زحمت بیشتر واسه پدرمون نباشیم "
💢 نمیدونم چی برسر روزگار ما اومده که دیگه کمتر کسی پیدا میشه که به پیر شدن پدر خونه هم فکر کنه...
⭕️ اینروزا، بچه، ال سی دی ده میلیونی میشکنه ، میگن: بابا چکارش داری؟ بچه بوده شکسته.
گوشی موبایل چهار - پنج میلیونی رو میزنه زمین چهل تیکه میشه، میگن : هیچی نگو بچه تو روحیه ش تاثیر بد میزاره.
اما کمتر کسی میگه : این پدر خونه باید چند روز، چند ماه، چند سال دیگه کار کنه تا بتونه جبران خسارت کنه.
🌷 ایکاش کمی بفکر چین و چروکهای پیشونی آدمی بودیم که داره واسه ما پیر میشه...
جوانیش، عمرش، خوشیهاش، همه رو گذاشته واسه ما، که با بودن ما پیری رو از یاد ببره.
💢 اما گاهی وقتا دونسته و ندونسته، تنها، دلیل رنج بیشترش میشیم و یادمون میره که اونم تا یه حدی توان داره، تا یه جایی بدنش قدرت کار کردن داره....
اقتدار پدر احترام مادراست
و احترام مادر شکوفایی خانواده
#حکایت
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
السلام علیک یا ابا عبدالله
💠 ( ۱۳) بهمن
💠 ششصدو نودوششمین( ۶۹۶)روز
#قرائت_زیارت_عاشورا
وچهل ۴۰ مرتبه ذکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
• ••••••••••••••••••••••••
متوسل می شویم به
⬇️⬇️⬇️
کشتی نجات اباعبدالله(ع)
و
شهیدان معززراه اسلام
⬇️⬇️⬇️
🌹#نوید_صفری
🌹#رجبعلیوجمال_ناطقی
••••••••••••••••••••••••
⏰ شروع ⏮
۲۶ بهمن ( ۱۴۰۰ )-- ۱۳ رجب
❇️ ادامه ⏮
تازمانی که پروردگار توفیق عنایت نماید
••••••••••••••••••••••••
دوستان معنوی گرانقدر
اولین نیتمان از
#توسل_به_شهدا_و_زیارت_عاشورا
✅سلامتی وتعجیل در ظهور امام زمان باشد
وپس ازآن⬇️⬇️⬇️
✅نماز اول وقت
⛔️ترک گناه
✅حاجات شخصی
••••••••••••••••••••••••
⏰زمان قرائت #زیارت_عاشورا
ازاذان صبح تا نیمه شب شرعی هرروز می باشد
•••••••••••••••••••••••••
ان شاالله به هرنیتی مهمان شهدای گرانقدر شده اید حاجت روا باشید
#دعای_خیر_در_حق_همدیگر_را_فراموش_نکنیم
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
🌷شهید رجبعلی ناطقی 🌷
🔹 شهید دوم فرورديــن ،۱۳۴۲ در شهرستان بروجن به دنيا آمد.
شهید ناطقی دانش آموز دوم متوسطه در رشته فرهنگ و زبانهاي باســتاني بودکه از سوي بســيج در جبهه حضور يافت.
💠 ســوم فروردين ،۱۳۶۱ در دشت عباس توســط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد.
🔹 مزار او در روضۀالشهداي زادگاهش قرار دارد.
#شهید_رجبعلی_ناطقی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
🔹مادر شهید با نگاهی به عکس فرزند شهیدش گفت:
💠رجبعلی هر وقت میرفت جبهه و برمیگشت زیباتر و نورانی تر میشد. احترام به پدر و مادر ،راه و رسم زندگیش بود.
💠هر وقت رجبعلی از جبهه برای مرخصی می اومد با چهل تا از رزمنده ها شبها توی خونه دعا و قرآن میخوندند و روی موکت میخوابیدند و دست به رختخواب ها نمیزدند
میگفتند :رزمنده ها الان توی جبهه روی سنگ ها خوابیدند..
💠 صبح هم راهی بسیج میشدند. و گاه خونه برای افراد محروم حیدر آباد میساختندو بعد از مرخصی دوباره راهی جبهه میشدند. از اون جمع چهل نفر اغلب شهید شدند
💠رجبعلی برادری داشت به اسم جمال ، که اونم آسمونی شد در عملیات نصر 4 شهید شد. این دو برادر با فاصله 6 ماه شهید شدند و وقتی از مادر درباره شهادت رجبعلی و جمال پرسیدیم گفتن: با خدا معامله کردم .
فرازی از وصیت شهیدرجبعلی ناطقی :
خدایا؛ کمک کن در راه عشق تو بسوزم و مانند یک عاشق و دلباخته در راه تو فانی شوم
خدایا؛ ما که در این راه پانهادیم، .فقط به خاطر رضای تو و به خاطر یاریکردن قرآن و امام عزیزمان بوده...
خداوندا؛ به جبهه میروم با چشمی باز و با فکری روشن و با عشقی به معشوق، خداوند بزرگ. تنها هدف من این است که رضایت خداوند تبارک و تعالی را جلب کنم.
#شهید_رجبعلی_ناطقی
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان
#ناحله🔮
قسمت⁸¹
چاره ای هم نداشتم میخواستم زودتر این روزای کسل کننده بگذره.
روزا پشت هم به کندی میگذشت
یه روز مثل تمام این چند هفته اخیرمنتظر موندم مامان اینا نهار بخور و برن تا من بیافتم به جون غذاها
تمام این مدت از بابام و نگاه سرزنش آمیزش فرار کردم
دلم براش تنگ شده بود
برای اون مهربونی همراه با جدیتش.
تو اتاق نشسته بودم و عکسای آلبومم رو نگاه میکردم
تا چشم هام به عکس های قشنگم میافتاد قربون صدقه خودم میرفتم
و دلم میخواست واسه یه بارم که شده میتونستم خودمو وقتی انقدی بودم بغل کنم
محو عکسا بودم که در اتاقم با شدت باز شد
از ترس آلبوم رو محکم بستم و رفتم عقب
قیافه شاد و شنگول مادرم بعد از این همه مدت جلو چشمام ظاهر شد.
یهو داد زد:
+فاطمه جونم
و پرید سمتم و بغلم کرد
مات و مبهوت نگاش میکردم
پشت سرش بابا اومد تو و یه لبخند پیروزمندانه هم رو لباش بود.
دلم میخواست بدونم چیشده!
که یهو مامان گف:
+الهی قربونت برم دختر قشنگم من میدونستم بالاخره زحمتات به بار میشینه.
دیدی گفتم؟
نمیفهمیدم منظورشو.
دقت کردم که گفت
+مژده بده که قبول شدی !!!!
این حرف و ک زد دلم هری ریخت.
دیگه نفهمیدم ادامه حرفش چیه
فقط صداش تو سرم اکو میشد
"مژده بده که قبول شدی "
وای خدا باورم نمیشد.
یعنی میشد یه درصدحرفش راست بوده باشه؟
ینی میشد این همه زحمتم به باد فنا نرفته باشه؟
من واقعا قبول شده بودم؟
وای یا حضرت زهرا.
مامان هولم داد و
+هییی تبریک میگم بت قشنگم
تازه به خودم اومدم.
بابا چند قدم اومد نزدیک تر.
نشست پیشم دستشو دراز کرد سمتم که روم رو برگردوندم.
صورتم از ترس جمع شده بود.
دوباره میخواست بزنه؟
صورتمو بین دوتا دستاش گرفت
برگشتم سمتش.
چشامو بستم که نبینم چجوری میزنه.
دیدم داره رو گونمو نوازش نیکنه.
دقیقا همونجایی که زده بود.
دست دراز کرد سمتم
+مبارکت باشه دخترم. بهت تبریک میگم
وای خدایا باورم نمیشد.
این بابام بود؟
همونی که دیروز مثل پشه زیر دست و پاش له شدم؟
خم شد سمت صورتم.
منو بوسید.
+ببخشید خانم دکتر.
من ازتون عذر میخام بابت رفتارم.
مامان رفت بیرون اتاق و چند دقیقه بعد با یه دسته گل و یه جعبه شیرینی برگشت.
هنوز تو بهت بودم
گل رو گذاشت رو تختم و در جعبه شیرینی و باز کردو
+تو باعث افتخار مایی عزیزکم.
عجب
تا دیروز مایه سرافکندگیشون بودم.
یهو شدم مایه افتخار.
یه پوزخند یواشکی زدم.
بابا پا شد و از اتاقم رفت بیرون.
مامان خم شد و سرمو بوسید.
یه شیرینی گذاشت تو دهنم.
خواست از اتاق بره که جیغ زدم
_وایییییی منننن قبول شدممممم
پا شدم و خودم رو پرت کردم رو تخت.
تخت بالا پایین شد.
وایستادم و دو سه بار پریدم روش.
مامان با تعجب داشت نگام میکرد.
+وای یا موسی بن جعفر احمدآقا بیا ببین بچت داره چیکار میکنه .خدا رو شکر جوابِ اقا مصطفی رو اونجوری دادی وگرنه ابرومون میرف پیششون.
با شنیدن اسم مصطفی دوباره بدبختیام یادم اومد.
ولی بدون توجه بهشون دوباره پریدم رو تخت.
صدای خنده های بابا از پایین شنیده میشد.
با خنده هاش منم میخندیدمو جیغ میزدم.
اومدم جلوی اینه و چهارتا حرکت موزون در اوردم که مامان گف :
+یا لَل عجب. تو چرا انقد خلی؟
جوابشو با صدای خنده های بلندم دادم.
وای خدایا شکرت.
من دوباره شدم همون فاطمه ی خل و چل.
همون که صدای خنده هاش گوش دنیا رو کر میکرد.
بیخیال خل بازی شدم.
لپ تاپمو باز کردم و رفتم سایت سازمان سنجش.
شماره و رمز ورود و بقیه ی چیزا رو وارد کردم تا صفحم بالا بیاد .
با دیدنش دوباره کلی ذوق کردمو جیغ کشیدم.
رفتم ببینم درصدا رو چجوری زدم که تلفنم زنگ خورد
جواب دادم
ریحانه بود
_الو سلام ریحوننن!!!
+سلام خوبی؟خودتی فاطمه؟کبکت خروس میخونه؟چیشده؟
نکنه قبول شدی؟؟؟
جیغ کشیدم و
_ارهههههههه ریحوننن جونمم ارهههه عشقممم اره الهی فدات بشم.
قبوللل شدممممم
تو چیکار کردی!.؟؟؟؟
+بح بح چه کردی تو دختر.
مبارکت باشه الهی.
هیچی منم تقریبا همونی ک میخواستم قبول شدم .
_علوم آزمایشگاهی؟
+اره دیگه. چه کنیم.
مثل شما خرخون نیسیم که.
البته شبانه قبول شدما!
_اها. منم تبریک میگم بهت.
الهی همیشه موفق باشی.
میای بریم بیرون؟
+میای مگه؟
_ارره. بریم سر مزار بابات.
+عه؟باشه.
_با کی میای؟
+من تنها دیگه!
_داداشت چی پس؟
+نه اون تهرانه ک!
از جوابش پکر شدم. ولی سعی کردم ضایع بازی در نیارم ادامه دادم
_خیلی خب.
کی بریم؟
+پنج عصر خوبه؟
_عالی!
+باشه پس میبینمت.
_حتما پس فعلا.
+فعلا عزیزم. خدانگهدار.
_خداحافظ.
تلفن رو قطع کردم و دراز کشیدم رو تخت ومشغول چک کردن رتبه و درصدام شدم.
_نویسندگان:
•فاطمهزهرا درزی
•غزالهمیرزاپور
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان
#ناحله🔮
قسمت⁸²
به قیافم تو آینه نگاه کردم
آماده بودم
چادرم رو سرم کردم
ولبه های روسری مشکیم رو هم صاف کردم
بوی خوش ادکلنم اتاق و پر کرده بود بس که با فاصله زدم.
گوشیم رو برداشتم.
این بار مانتو قهوه ایم جیب نداشت و مجبور شدم گوشیم رو دستمنگه دارم
به مامان هم گفتم کجا میخوام برم و ازش خداحافظی کردم.
امروز بهتر از روزای قبل بودم
نصف مسیر رو پیاده رفتم.
هم پاهام درد گرفته بودو هم دیر شد
واسه همین ترجیح دادم بر خلاف میلم تاکسی بگیرم.
داشتم به این فکر میکردمم چی میشد حداقل برای یه مدت کوتاه همه غم هام محو میشد
وقتی رسیدیم کرایه رودادم و پیاده شدم
با شوق رفتم طرف ریحانه
نشست بود کنار قبر پدرش وسرش رو پاهاش بود
متوجه حضورم نبود
کنارش نشستم و دستم رو گذاشتم رو شونه اش که سریع برگشت سمتم
با دیدنم یه لبخندی زد و گفت:
+ سلام با کی اومدیی؟
_سلام بر تو ای دختر زیبای من .با پاهایم آمده ام
+خداروشکر که خل شدی دوباره
خندیدم و محکم بوسیدمش ک صداش بلند شد
با دستم رو سنگ قبر زدم و فاتحه خوندم.
یهو یاد چیزی افتادم وزدم رو صورتم و گفتم ای وای میخواستم گل بخرم بزارم رو مزار شهدا
+خب حالا اشکالی نداره دفعه بعد بخر
_اخه شاید همیشه بابا اینا اینطوری نباشن باید از فرصتام استفاده کنم
اینجا گل فروشی نزدیک نداره؟
+داره ولی خیلی نزدیک نیستا.
_اشکالی نداره میرم زود میام.
چیزی نگفت و با لبخند بدرقه ام کرد
میخواستم فقط امروز رو به چیزای بد فکر نکنم
قدم هام رو تند کردم و با راهنمایی این و اون گل فروشی روپیداکردم
هرچی گل سرخ رنگ به چشمم خورد رو برداشتم
حساب کردم و با همون لبخند که از لبام یه لحظه امکنار نمیرفت برگشتم
به یکی از بزرگترین آرزهام رسیده بودم
حق داشتم خوشحال باشم
دلم میخواست به همه ی دنیا شیرینی بدم
از دور ریحانه رو دیدم که یه کتابی دستشه و داره میخونه
وقتی نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه
با تعجب نگام کرد و گفت :
+فاطمهه کل مسیر رو دوییدی؟
_نهه چطور؟
+خیلی زود رسیدی
خندیدم و دوباره نشستم کنارش
گوشیم رو گذاشتم کنارش و
چندتا شاخه گل تو دوتا دستم گرفتم
بلند شدم ک گفت :
+کجا؟
_میرم اینارو بزارم رو سنگ قبر شهدا.
توهم بقیه رو بزار .
+آها باشه یه چند صفحه مونده تموم شه میام
از ریحانه دور شدم و رسیدم به اولین شهید.
به عکسش نگاه کردم و بعدگل رو گذاشتم رو مزارش.
وقتی به چهره هایی که جوون بود میرسیدم
تاریخ تولد و شهادتشون رو نگاه میکردم تا بفهمم چند سالشونه.
گلای تو دستم تموم شده بود
به اطرافم نگاه کردم تا ببینم ریحانه اومده یا نه.
وقتی کسی رو ندیدم رفتم سمت قبر پدرش
غروب شده بود و هوا به تاریکی میرفت
باید عجله میکردم خیلی کند بودم
وقتی نزدیک شدم متوجه حضور یه مردی کنار ریحانه شدم
به خیال اینکه روح الله ست جلو رفتم
سرش پایین بود
الان که نزدیک تر شده بودم فهمیدم هیکل و موهاش هیچ شباهتی به روح الله نداره.
چند قدم رفتمجلو
سرش رو که بالا آورد احساس کردم یه لحظه پاهام بی حس شد.
داشتم میافتادم ولی تونستم خودم رو واسه حفظ آبرومم که شده نگه دارم .
با یه لبخند که تضاد زیادی با چشمای خستش داشت و تمام سعیش ،رو پنهان کردنش بود نگام کرد
چقدر دلم میخواست یه بار دیگه لبخند رو روی صورت ماهش ببینم
فکر میکردم توهم زدم .خیلی هل شده بودم.
چرا میخندید؟
تمام تلاشام رو دوباره بر باد دادم
غرور الکی
وقار الکی
خانومی الکی
وخلاصه هرچی که تا الان واسه یاد گرفتنش خودمو هلاک کرده بودگ
همه از یادم رفت
سرش رو انداخت پایین و سلام کرد
با صدای سلامش به خودم اومدم و مثل خودش جواب دادم.
ریحانه شرمنده گفت :
+فاطمه جون ببخشید دیر کردم محمد یهویی پیداش شد حواسم پرت شد.
جایی که بودم باعث قوت قلبم بود
از چندتا شهید گمنامی که تازه رو قبرشون گل گذاشته بودم والتماسشون کردم که منو به آرزوم برسونن خواستم بهم ارامش بدن .صدای تالپ تولوپ قلبم اجازه نمیداد فکر کنم
بعد از چند دقیقه تونستم مثل قبل آروم شم گفتم :
_اشکالی نداره بیا بریم بقیش رو بزاریم.
+باشه راستی گوشیت زنگ خورد.
_عه ندیدی کی بود؟
+مادرت بود ولی جواب ندادم.
خواستم بگم باشه بعد بهش زنگ میزنم که صدای آرامشبخشی که گذاشته بودم رو آهنگ زنگم مانع شد.
گوشیم رو سنگ قبر بود
سریع برداشتمش و جواب دادم
_سلام
+سلام فاطمه جون من دارم میرم بیمارستان .بیامدنبالت؟
_الان؟
+اره دیگه شب شدا بابات خوشش نمیاد زیاد بیرون بمونی
نگام به گلا افتاد وگفتم:
_آخه الان که...
دلم میخواست بیشتر بمونم من تازه محمد رو دیده بودم نمیخواستم این فرصت رو از دست بدم.
_نویسندگان:
•فاطمه زهرا درزی
•غزالهمیرزاپور
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
Mohammad Hossein Poyanfar - Ey Aramesh Man.mp3
4.7M
شب جمعه شب زیارتی امام حسین
#السلامعلیکیااباعبدالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
شهید مهدی زین الدین:
هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
💠شادی روح شهدا صلوات
#عاقبتمون_شهدایی_ان_شاالله
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
یاد خدا ۳.mp3
11.69M
#یاد_خدا ۳
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
چرا بعضیا روابط عاشقانهشون با خدا، بعد از ازدواج بهم میریزه؟
یا تا تغییر شغل میدن، بچهدار میشن و .... خدا کمرنگترین میل زندگیشون میشه!
#اخلاق_اسلامی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک تسخیرقلب همسر
استاد عزیزی
#خانواده_آسمانی
#تربیت_معنوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر جوانی دارم که ذاتا دختر خوبیه اما چند وقتیه که پنهانی سیگار میکشه
دیگر نماز نمی خواند و دچار آسیب های فضای مجازی شده است؛ چند وقت پیش نیز با او دعوایم شد که متاسفانه منجر به فاصله گرفتن او از خانواده گشت. چگونه رفتار کنم که موثر واقع شود؟
پاسخ از آیت الله مصباح یزدی
#حجاب_فاطمی
#غیرت_علوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدف غرب بندگی شیطان و حیوانیت
«اخبار غیبی» قرآن 14قرن پیش
#شیطان گفت:حتماً آنان را گمراه میكنم و قطعاً به آرزوها سرگرمشان میسازم و دستورشان میدهم كه گوش چهارپايان را بشكافند و
((به آنان فرمان میدهم كه #آفرينشخداراتغییربدهند!))
#جهاد_تبیین_بر_همه_ما_واجب_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹