eitaa logo
خادمان🌹شهدا🌹
417 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
15 فایل
ما‌ از خم‌ پرجوش‌ ولایت‌ مستیم عهدی‌ ازلی‌ با ره‌ مولا بستیم بنگر‌ که‌ وظیفه‌ چیست‌ در‌ این‌ میدان ما‌ افسر‌ جنگ‌نرم ♡‌آقا‌♡‌ هستیم ارتباط با مدیر 👇 @sarbaze_emamzman
مشاهده در ایتا
دانلود
کمد لباس‌ها را که باز کردم، یکدفعه درخشید. از لا به لای مابقی لباس‌ها آن را بیرون کشیدم. چقدر دوست داشتم با من حرف بزند. دستی بر آن کشیدم و مرتبش کردم و به دیوارش زدم. . با من حرف بزن... حرف بزن و بگو وقتی بر تن روح‌الله آرام گرفته بودی چه چیزها به خود دیدی؟ حتما حرف برای گفتن زیاد داری... شب اول محرم که می‌شد، روح‌الله با وسواس خاصی تو را از دل مابقی لباس‌هایش بیرون می‌کشید. با یک عشق خاصی تو را بر تن می‌کرد و چشم‌هایش را می‌بست. دانه دانه دکمه‌هایت را با ذکر «حسین حسین» می‌بست و تو را با خود به مجلس عزای حسین می‌برد. خوش به حالت که تمام وقت پیشش بودی. بیا و‌ کلامی با من از آن لحظات پر نور حرف بزن... بیا و بگو که روح‌الله چه اشک‌هایی برای حسین(ع) و اهل بیتش بر روی تو باریده است بیا و زبان باز کن و از نجوا‌ها و زمزمه‌های در دل شبش بگو... بیا و بگو چه حالی داشتی وقتی آنچنان با عشق و حرارت برای بچه‌های علی(ع) به سر و سینه می‌کوبید... بیا بگو که تو را هم همراه خود با نمازهایش تا عرش خدا بالا برد. تو چقدر با ارزشی... تو چقدر دوست داشتنی هستی... تو چه چیزها که به خود ندیدی، تو چه جاها که همراه او نرفتی کاش می‌توانستی با من حرف بزنی کاش زبان باز می‌کردی و این همه تعریف کردنی را در تار و پود خود نهان نمی‌کردی! ای با ارزش ترین یادگاری ای لباس عزای حسینی ش*هید روح‌الله، بیا و لطفی کن و حرفی بزن... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
روح‌الله_قربانی . می‌گفت: وارد معراج الش*هدا که شدیم، نشستم بالاسر روح‌الله... با اشک چشمام غسلش دادم! داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش می‌کردم و باهاش حرف می‌زدم. تو حال خودم بودم‌ که چشمم به موهاش افتاد، تو انفجار موهاش سوخته بود! دلم گرفت، اما این آرزوی روح‌الله بود. نمی‌دونم شاید شبِ سوم محرم تو روضه‌ها از حضرت رقیه(س) خواسته بود. . آخه.... میگن.... موهای.... بانوی.... سه ساله... هم... تو.... آتیش.... دشمن.... سوخته... بود😭💔 . خوش به حالت آقا روح‌الله که به عشق سه ساله ارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی ش*هید شدی... . به نقل از: همسر ش*هید https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
🌹|شهید روح الله قربانی ✍️ کف پای مادر ▫️روح الله فارغ‌التحصیل دبیرستان مؤتلفه بود. یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچه‌ها چند کلامی صحبت کند. تک تک جملاتش را به خاطر دارم. او می‌گفت: رفقا یک چیز از من داشته باشید. با پای مادرتون دوست باشید. مدام پایش را ببوسید، به خصوص کف پای مادرتون رو... این حرف‌ها رو وقتی می‌گفت که مادرش را از دست داده بود. وقتی خبر شهادتت رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تـا علت گریه‌هـام رو بپرسه همونجا بـه حرفت عمل کردم و بـه پاهاش افتادم و قول می‌دهم که بازهم این کار را انجام بدم. مطمئـن هسـتم هرکسی ایـن خاطـره تو را بشنود حتما به حرفت عمل می‌کند. روح الله جان آغوش گرم مادرت مبارک. https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
روح‌الله عاشقانه‌وار حضرت زهرا(س) را دوست داشت و همیشه به یادش بود. اگر می‌خواست برای کسی دعا کند اول دعایش می‌گفت «به حق حضرت زهرا سلام الله علیها» چون مادر جوان از دست داده بود، تو روضه‌ها خیلی بی‌تاب می‌شد. گاهی آنقدر گریه می‌کرد که از حال می‌رفت... نه فقط ایام فاطمیه که همیشه به یاد حضرت زهرا(س) بود. با رفقایش رفته بودند استخر. مسابقه‌ی نفس گذاشتن. روح‌الله دیرتر از همه از زیر آب اومد بیرون. رفیقش گفت چیکار می‌کنی انقدر دیر میای بیرون؟ روح‌الله گفت: میرم زیر آب تمرکز می‌کنم، تو دلم با حضرت فاطمه درد و دل می‌کنم. در روضه‌ها به یادِ ش.هدای فاطمی باشیم. التماس دعا... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
وصیتنامه شهید روح الله قربانی همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم و دوستان خوبم اگر شهید شدم یک کلام نصیحت اینکه حاج آقا مجتبی به نقل از حضرت علی(ع) می گفتند: که منتهی رضای الهی تقوی ست. شهادت خوب است و تقوا بهتر تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز می کند. چیزی که نمی دانید عمل نکنید، ادای کسی را در نیاورید ، بدون عمل درست وارد کاری نشوید مخصوصا دین. اول واجبات بعدا مستحبات موکد مثلا کمک به پدر و مادر و مردم و دستگیری اطرافیان نه صدبار به حج و کربلا رفتن. مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی،وقتی دعا کردی شهید شوم. وقتی بابا تو ماموریت های متعددبود تو ما رو به تنهایی و سختی بزرگ کردی. ان شاالله همیشه مهمون بی بی باشی،ان شاالله با شهادتم شفاعتت کنم. پدرم ازت ممنونم وقتی برایم زحمت کشیدی و در جبهه ها عرق ریختی کاش بیشتر بالای سرم بودی و بیشتر باهام حرف می زدی. خیلی دوستت دارم. هر چیزی که دارم از مادر و پدرم است. اگر رضاالله رضا الوالدین است پس چرا راه سخت را انتخاب می کنید. از پدر و مادر حرف شنوی داشته باشید. ای کسانی که پدر و مادر خود را به خانه سالمندان می برید به خودتان رحم کنید.(مگر کسی بیشتر از اینان به شما خوبی کرده است معرفتتان کجا رفته؟) علی جون داداشم، داداش خوبم فقط امام حسین(ع) رو بچسب هرچی میخوای ازش بخواه که یکی یکدونست و خدا هرچی بخواد بهش میده. دوست دارم که یادم باشد که چند روز بیشتر زنده نیستم و چند باری بیشتر پیش نمی آید که کسی چیزی از من بخواهد و من بتوانم کمکش کنم و بعد با کمال میل به آخرت کمکش کنمو باشد که خدا هم خوشش بیاید. من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری کنم بیشتر از روی خوف و عقاب کاری را انجام می دهم. ولی نمی دانم پدر و مادرم چه کاری کردند که خدا می خواست ، حضرت زهرا(س) چی دوست داشت که امام علی(ع) و بچه هایش و بی بی و رسول الله اینجوری در دلم جا دارند شاید خیلی هاشم به خاطر چیزهایی است که در زندگی ازشان گرفتم. همه وصیتنامه هاشون رو خوش خط می نویسند اما من خوش خط نبودم که بخواهم خط خوشی نشان بدهم. والسلام. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
شهید‌مدافع‌حرم‌روح‌الله‌قربانی: دوست‌دارم‌یادم‌باشه‌که‌چندروز بیشتر‌زنده‌نیستم‌وچندباری‌بیشتر‌پیش‌نمیاد که‌کسی‌ازم‌چیزی‌بخوادو‌من‌بتونم‌کمکش‌کنم وبعدش‌باکمال‌میل‌به‌آخرت، این‌کارروبکنم.باشه‌که‌خداهم‌خوشش‌بیاد. من‌اونی‌نیستم‌که‌بگم‌برای‌خدا‌کاری‌میکنم.. بیشترخوف‌وعقاب.ولی‌نمیدونم‌پدرومادرم‌ چه‌کارکردن،خداچی‌میخواست، حضرت‌زهرا(س)چی‌دوست‌داشته‌که؛ امام‌علی(ع)‌وبچه‌هاش‌وبی‌بی‌رسول‌الله، این‌جوری‌تو‌دلم‌هستن... شاید‌خیلی‌شم‌‌به‌خاطرچیزهایی‌است، که‌توزندگی‌ازشون‌گرفتم. https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
میخواستم در خیابان فریاد بزنم که شاید مردم به خود بیان. برای مسائل بی اهمیتی چون جای پارک و .............. با هم به بحث و جدال نپردازن و حرمت  نگه دارن ولی ممکن نیست. قطعا مردم خواهند گفت این خانم .............. پس باید چه کنم؟ حقایقی برام روشن شده و پرده ای از روی چشمانم کنار رفته که دوست دارم همه را در این واقعیت شیرین شریک کنم  ولی باید چه کنم؟ لحظات را بگونه ای سپری میکردم که تمام وجودم لبریز از یاد و نام شهدا بود مدل ذکرهایم عوض شده بود و فقط بر زبانم جاری نبود با تمام اعضاء و جوارح و با تمام وجودم گفته میشد. در حالیکه در پذیرایی نشسته بودم و کانال یک  تلویزیون کلیپ یاد امام و شهدا پخش میشد و من حال و هوای غریبی داشتم ناگهان تصویر هدیه ی شهید یاسینی و جعبه ی سفیدی که به من اهدا کردن جلوی چشمانم عبور کرد. یکدفعه  جا خوردم. یاد سفارش لحظه ی آخر ایشون افتادم که فرموده بودن از این سوغاتی به سه نفری که نام بردن حتما بدم. ولی کدام سوغاتی؟؟؟ من که چیزی در دست نداشتم باید چه میکردم؟؟ نزدیک ظهر بود که متوجه شدم بی اختیار گوشی تلفن در دستم است و پشت خط،  اولین نفری که شهید یاسینی نام برده بودن الو الو میکرد و میگفت بفرمایید. نمیدونستم چی باید بگم شروع کردم به احوالپرسی کردن و به گونه ای وانمود کردم که برای احوالپرسی با ایشان تماس گرفته ام. احساس کردم صداش خیلی گرفته و ناراحت هستن. پرسیدم خوبید؟؟ چرا صداتون گرفته؟؟ گفت مگه شما اطلاع ندارید؟ پس برای چی زنگ زدید؟ فکر کردم زنگ زدی که ابراز همدردی کنی خیلی کنجکاو شده بودم پرسیدم مشکل چیه؟؟ قضیه ای پیش اومده؟ گفت ماشین مون رو چند روزه که دزدیدن. اینقدر حرص و جوش خوردیم که دیگه حالی برامون باقی نمونده. این چه گرفتاری بود که برامون پیش اومد. در حالیکه کاملا جا خورده بودم گفتم به کلانتری، پلیس اطلاع دادید؟؟؟ گفت جایی نیست که اطلاع نداده باشیم. ولی امروز دیگه آب پاکی رو ریختن روی دستمون و گفتن که دیگه منتظر ماشین تون نباشید اگر پیدا هم بشه فقط لاشه ی ماشین خواهد بود. تا الان قطعا اوراقش کردن. ما هم با کلی وام و بدهی اون ماشین رو خریده بودیم. هر نذری به ذهنم میرسید کردم و هر سوره و دعایی که بلد بودم یا دیگران گفتن خوندم ولی ............ بدون اینکه فکر کرده باشم گفتم چله ی شهدا رو بگیرید و از شهدا بخواهید که براتون دعا کنن و ماشین تون بدون کوچکترین کم و کاستی به دستتون برسه. گفت من که این همه نذر کردم اینم روش ولی بلد نیستم. چله ی شهدا چه جوریه؟؟ کامل براشون توضیح دادم. گفت الان فکرم کار نمیکنه لطف کن اسم چهل شهید رو بگو تا بنویسم. منم اسم شهدا رو براشون خوندم و گفتم همین الان برای شهید اول صدتا صلوات بفرست. قبول کرد و خداحافظی کردیم. فردای همان روز ساعت ده صبح زنگ  تلفن به صدا در اومد . خودش بود گوشی رو برداشتم سلام کردم. بسیااااار پرانرژی گفت سلام ناهید جان. الله اکبر از قدرت خدا و الله اکبر از شهدا. امروز صبح بعد از اینکه برای شهید دوم صلوات فرستادم و کلی باهاشون صحبت و درد دل کردم، ساعت هفت صبح از کلانتری زنگ زدن و گفتن ماشین تون در اتوبان یادگار امام پیدا شده. سریع رفتیم اونجا فکر میکردیم که الان لاشه ی ماشین رو تحویل میدن ولی ماشین بدون کوچکترین آسیب یا حتی کسری، سالم و سلامت تحویل دادن. ماموره گفت بسیااار برامون عجیب بود چون همراه سرباز رفته بودم کشیک روزانه.‌ وسط اتوبان یادگار امام یک ماشین یکدفعه زد روی ترمز و دو سرنشینش از ماشین پیاده شدن و به سرعت نور از تپه های کنار اتوبان بالا رفتن و فرار کردن. مشکوک شدیم و بررسی کردیم متوجه شدیم که پلاک ماشین مال خودش نیست و عوض شده و ماشین دزدیه. پلیس گفت که این فقط یک معجزه میتونه باشه و دلیل فرار اون دو نفر هم مشخص نشد. وقتی گوش میکردم تصاویر خوابم و پرونده هایی که شهدا بررسی میکردن و.... همگی جلوی چشمانم میامد. در آخر صحبت تلفنی هم گفت باورم نمیشه شهدا چه کردن!!!! چقدر نفسشون پیش خدا اعتبار  داره!!!!!!!!!👌👌👌 https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد بودن، نعمت‌وسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر می‌کنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند وچه حس خوب‌و لذت‌بخشی است‌با شهدا رفیق و همراه شدن... https://eitaa.com/khademanshohada خادمان🌹شهدا🌹