زندگی لذت بخش میشود، اگر....
#وصیت_شهید
#شهید_حبیب_روزیطلب
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
وقتی تیراندازی تمام میشود و نفرات با مربی جهت امتیازبندی بطرف هدف ها میدوند، همه میبینند حبیب منقلب است و گریه میکند و وقتی به هدف میرسد بیشترگریه میکند!
به او میگویند چه شده!؟
میگوید یاد روز قیامت افتادم که هرکس بطرف هدف و سیبل خود میرود و کسی نمی آید که ببیند من چه کرده ام.
مانند قیامت همه در حال فرار، به دنبال اعمال خود هستند!
وقتی به هدف نزدیک شدیم دیدیم تعداد خیلی کمی تیر نزدیک هدف یا به هدف خورده و بیشترش به خطا رفته است!
بیاد اعمالم افتادم که دراین دنیا خیال میکنم همه درست است و همه به هدف قبولی باری تعالی خواهد رسید.
اما روز قیامت معلوم میشود که چقدرش مقبول حق تعالی است!
#شهيدحبيب_روزيطلب
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
رمان #حورا ⬇️⬇️⬇️
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_بیست_و_هشتم
او که زمین تا آسمان فرق کرده بود. اصلا مگر با او چه کرده بودند که این همه نگاهم آسمانی شده بود؟
چقدر برادرانه تر شده بود برای حورا.
_خوبم ممنون. شما بهترین؟
_شکرخدا عالیم.
_خداروشکر.
_تبریک میگم امر خیرتونو امیدوارم که خوشبخت باشین و سال های سال زیر سایه امام زمان زندگی خوب و عالی رو سپری کنین.
حورا همان طور مات و مبهوت مانده بود. او انگار مهرزاد نبود. یک جورهایی شهدایی شده بود. لبخندش آسمانی بود و چشمانش می درخشید.
شاید اغراق بود اما حورا فکر می کرد که کلا تغییر کرده است.
کجاست آن نگاه های بی پروا؟
کجاست آن همه بزن و برو؟
کجاست آن همه علاقه و طرفداری؟
وقدر مهرززاد از این صفات دور شده بود.
ته ریش تازه در آمده اش انگار جوانه نویدی تازه بود.
حورا لبخندی به صورت برادرش زد و گفت:ممنونم.
_امیدوارم این آقا سید لیاقت حورا خانم ما رو داشته باشه. در ضمن شما هم مثل خواهر من میمونین اگه امری بود برادرانه کمکتون می کنم.
مریم خانم، آقا رضا، مونا و حورا همه مات این پسر و حرف هایش شده بودند.
_اگر هم قبلا حرف هایی که زدم باعث ناراحتیتون شده بنده عذر میخوام من دیگه اون آدم قبل نیستم و بابت گذشته ام واقعا خجالت می کشم.
_ خجالت مال آدمیه که هنوز از کارش پشیمون نشده. خوشحالم که راهتونو پیدا کردین آقا مهرزاد.
مهرزاد دست بر سینه گذاشت و گفت:لطف دارین. بفرمایین بشینین خواهش می کنم ببخشید ایستاده نگهتون داشتم. بفرمایین..
همه نشستند و سکوتی سنگین فضا را گرفت.
– خب بابا نمی خواین حرفی بزنین؟
_چرا چرا..
آقا رضا رو کرد به حورا و گفت: خب دایی نظرت چیه؟
_من که.. راستش..
_من من نکن حورا جان. رک و راست بگو. حرفتو بزن می خوام بدونم. چون من که مشکلی ندارم با این پسره. پسر معقول و خوب و فهمیده ای هست. سرشم به کار خودشه، مومنه، خانواده داره.. به نظر من که مشکلی نیست. تو چی می گی دایی جان؟
_منم... اگر.. شما مخالفتی... ندارین... حرفی ندارم.
مونا دست زد و گفت: پس مبارکه..
همه دست زدند و بعد از خوردن شام حورا رفت. هر چه آقا رضا اصرار کرد که شب بماند نماند و رفت. خانه اش از هر جایی راحت تر و دل پذیر تر بود برایش.
به خانه که رسید طی پیام کوتاهی به هدی خبر امشب را رساند و سپس خوابید.
"برای آنان كه بايد، شبيه جايی باشيد تا در شما آرام بگيرند،
به چيزی فكر نكنند،۹
نفس تازه كنند..
جای دنج يار باشيد و رفيق خوب ..
شبيه بالكنی باشيد كه تنها نقطه ای از خانه است كه می شود در آن نشست و ماه را ديد،
شبيه آن نيمكتی باشيد كه در انتهای پارك زير درخت شاهتوت سايه ای بزرگ دارد و سنگفرش های پارك به آنجا راهی ندارند،
شبيه يك خانه قديمی باشيد كه نمای آجريش را پيچك سبزی پوشانده و در انتهای يک بن بست در سكوتی عجيب است، انگار نه انگار كه در شهر است ...
خلاصه برای بعضی ها گوشه دنجشان باشيد ...!"
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
#رمان_حورا
#قسمت_صد_و_بیست_و_نهم
اما مهرزاد کمی از ته دلش ناراحت بود. دلش می خواست حالا که مسیر زندگیش تغییر کرده کسی مثل حورا شریک زندگیش شود.
کاش زودتر می آمد.
کاش قسمتش حورا بود...
آن شب امیر مهدی با دیدن مهرزاد جا خورد. مانند حورا کلی تعجب کرد و رفت جلو.
_سلام.
_به آقا مهدی! سلام حالت چطوره داداش؟
_خوبم حال شما چطوره؟ سفرا بی خطر!
مهرزاد لبخندی شیرینی زد و گفت: ممنونم راهیان نور که خطری نداره داداش.
_ پس معلومه حسابی خوش گذشته بهت.
_خیلی زیاد. جای شما خالی. بشین داداش راحت باش.
همه نشستند و حورا چای آورد. نشست کنار دایی رضا و مجلس رسمی شروع شد. بعد از صحبت های اولیه، قرار شد امیر مهدی و حورا دوباره با هم حرف بزنند.
مثل دفعه پیش به اتاق رفتند و حورا سوال های آماده شده اش را از او پرسید و بعد از او امیر مهدی چند سوال پرسید.
همین صحبت ها یک ساعت و نیم طول کشید و بعد از آن قرار عقد را برای هفته آینده گذاشتند.
همه چیز انگار خیلی سریع اتفاق می افتاد. شب زود گذشت و خانواده حسینی موقع رفتن، انگشتر زیبایی رو به دست حورا کردند برای نشان.
مهرزاد لبخند میزد ولی ته دلش بغض بود.. گریه بود..
چقدر از خودش بدش می آمد. چقدر سخت بود فراموش کردن خاطره ها.
اما او باید فراموش می کرد. یعنی دیگر راهی نداشت. مهمان ها رفتند و حورا هم با اصرار شب همان جا ماند. مریم خانم در اتاقشان شوهرش را سوال جواب می کرد.
_ یعنی می خوای جهیزیشو بدی؟
_ عه مریم من جای پدرشم مگه میشه ندم؟ ما همه ارثشو بالا کشیدیم اون ارث پول جهازشم بود. خیلی بیشترم بود. پس وظیفمه که تمام وکمال جهازشو بدم.
مریم خانم با حرص گفت: آخخخ رضا از دست تو. خب اونا پولدارن می تونن خونه با جهاز کامل بدن تو نگران نباش.
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
4_5881867659292710581.mp3
7.24M
فاطمیهراجدیبگیریم
#اللهمصلعلیفاطمهوابیهاوبعلهاوبنیهاوسرالمستودعفیهابعددمااحاطبهعلمک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
هر شب به یاد #شهداوباشهدا بودن، نعمتوسعادتی است که باید قدرش را بدانیم و خداراشاکرباشیم که شهدا قبولمان کردند و به لحظه لحظه زندگیمان نظر میکنند و درمحفل نورانی و آسمانیشان راهمان دادند
وچه حس خوبو لذتبخشی استبا شهدا رفیق و همراه شدن...
#شهدااصحابآخرالزمانیامامزمانند
#زندگیوعاقبتمونشهداییانشاالله
#اللهمالرزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
☀️ایکهمراخواندهای☀️
☀️راه نشانم بده☀️
هرطرف را که مینگری #شهیدی را میبینی که با نگاه نافذ و عمیقش نگران توست که چه میکنی؟؟
زیربار نگاهشان حس میکنی که دروجودت چیزی در هم میریزد
نگاهی که فریاد میزند خونمان را به سازش با دشمن《بیرونیودرونی》 نفروشید
#شهدا توانستند،آمدهایم تاماهم بتوانیم
✨✨✨✨✨
با توکلبهخدا و توسلبهامامزمانو#شهدا کانال #خادمانشهدا را
راه اندازی کردیم به نیت
#قربهالیالله و معرفی و زنده نگهداشتن نام و راه و سیره #شهدا
باعضویت در این کانال #مهمانشهدا باشید وشک نکنید دعوت شده از جانب #شهدا هستید
درترویج فرهنگ معرفی و زنده نگهداشتن یادونام #شهدا سهیم باشید و لینک کانال 🔽🔽
رابرای دوستان و آشنایان و محبین#شهدا و اهلبیت ارسال نمایید
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹
اگردرصف#شهدا غایبیمدرصف
پیامرسانانراهشانغایبنباشیم
#زندهنگهداشتنیادونامشهداکمترازشهادتنیست
29.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊زیارتنامه شهدا با قرائت سردار پر افتخار شهید حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه🕊
https://eitaa.com/khademanshohada
خادمان🌹شهدا🌹