eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری - حجت الاسلام دارستانی.mp3
4.42M
🏴 #ویژه #شام_غریبان👆 ♨️ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری سلام الله علیها😭💔 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام #دارستانی @khademe_alzahra313
اِمشَب‌ به‌ صَحر‌ا‌ بی‌ کَفن‌ جِسم‌ شَهیدان‌ است شام غریبان است امشب به دشت کربلا نالان یتیمان است شام غریبان است🏴 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ❤️ #سلام_به_ارباب💚✋ دلم خوش است به این لحظه‌های نورانی سلامِ صبح، مرا باز کربلایی کرد #دل_شکسته_ما_را #حرم_هوایی_کرد @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️...بسم رب الشهدا...♥️ زمان بستر جارے عشق است تا انسانها را در خود بهـ خدا برساند و تمامے آنچهـ در زمان حدوث مےیابد باقے است. ڪجا از مرگ هراس دارد آنڪهـ به جاودانگے روح در جوار رحمت حق آگاه است..؟!🌹❤️ #شهید_محمدابراهیم_همت🍃 #صبحتون_شهدایے✨ @khademe_alzahra313
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ سلام بر آن بدن هاى برهنه و عریان در بیابان هاىِ کربلاء؛ #ناحیه_مقدسه #صل الله علیک یا ابا عبدالله @khademe_alzahra313
#یک صفحه قرآن به نیت سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه #صفحه_390 @khademe_alzahra313
أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا و اجورکم بِمُصَابِنَا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ وَ جَعَلَنَا وَ إِیَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِینَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِیِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِیِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ [عَلَیْهِ] السَّلامُ. ▪️آجرک الله یا بقیةالله الاعظم ️از قلب داغدیده ندا میرسد بیا ️ازحنجر بریده ندا میرسد بیا ای داغدار لعل لب و چوب خیزران... عجّل علی ظهورک یا صاحب الزمان 🏴سلسلام روزتون مهدوی 🏴
دوستان عزیزم عزاداران حسینی لبیک گویان به ندای امام روز شما بخير امروز را با توسل به میزبانان روز چهارشنبه و تقديم به قلب ♥ حضرت زینب کبری آغاز می کنیم انشالله به برکت مهمان شدن در حرم امام رئوف که عامل وصل و اتصال هستند. مهمانی در حرم امروز کاملا متصل به امام زمان برگزار شود
بابي انت و امي و أهلي و نفسي و مالي يا أبا عبدالله الحسین
#خیلی_فدایی_داشت👌 آتش دشمن سنگین شد. هر لحظه احتمال شهادت #حاج_همت وجود داشت😢. یک دفعه دیدیم تعدادی از بسیجیان که متوجه حضور #حاجی شده اند😕، او را به زمین انداخته اند و دور او را گرفته اند؛ از بدن های خودشان سپری ساخته بودند تا مانع شوند به #حاجی آسیبی برسد.🙂❤️ #شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت @khademe_alzahra313
💠ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . . 📚پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: 🌙عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید. گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟ گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند. گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟ گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد. السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه 📚داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷ @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕯️فرازی از زیارت نامه حضرت زینب کبری (س): سلامٌ علی قلب زینب الصّبور و لسانها الشّکور، سلامٌ علی من تظافرت علیها المصائب و الکروب و ذاقت من النّوائب ما تذوب منها القلوب .... سلامٌ علی من عجبت من صبرها ملائکة السّماء، سلامٌ علی من فجعت بجدّها و ابیها و امّها و بنیها و الخیرة من اهلها و ذوبها، ابکی علی زینب الکبری و کربتها،‌ابکی علی زینب الثکلی و غربتها ابکی علی زینب حزناً لمحنتها.... «سلام بر قلب زینب شکیبا و زبان سپاسگزارش، سلام بر بانویی که مصائب و ناراحتی‌ها بر او هجوم برد و طعم غم و اندوهی را چشید که دلها را آب می‌کرد... سلام بر (بانویی) که از صبر او ملائکه آسمان به شگفت آمدند،‌ سلام بر آن (بانویی) که مصیبت فقدان جدّ و پدر و مادر و فرزندان و خویشاوندان نیکویش بر او وارد شد، می‌گریم بر حال زینب کبری و غصه‌هایش،‌ می‌گریم بر حال زینب داغدیده و غربتش می‌گریم بر حال زینب حزین و محنت‌هایش😔 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سخنان شهید #مدافع_حرم سعید بیاضی زاده در مورد اینکه چرا میریم به سوریه؟!🌷 ✨از زبان خود شهید✨ یکی از بچه ها گفت: به شهید رضایی گفتیم: حاج آقا ما برای چی اومدیم سوریه؟ گفت: اومدیم اینجا این تیرا به ما بخوره به حرم حضرت رقیه(س) نخوره.. این تیرا به ما بخوره به حرم زینب(س) نخوره.. یک نکته ای رو بهتون بگم بچه ها شاید با خودتون بگین مگه ما پول ندادیم دوباره بریم حرم رو بسازیم.. چرا می ریم دفاع می کنیم؟ چرا نمیذاریم هرکاری دلشون می خواد بکنن بعدا دوباره می ریم حرم ها رو می سازیم! آقا جان! حرم حضرت زینب(س) مظهر ولایته، مظهر امام زمانه... اگه ما میریم پای حرم حضرت زینب(س) جونمون و می دیم میگیم آقا جان... این که مظهر شماست، این که پرچم شماست.. ما جونمون و می دیم.. شماهم بیاین ما حاضریم جونمون و بدیم.. ولی میگیم زینب جان..😭 ما حاضریم خونمون ریخته بشه، ولی دیگه نمی ذاریم شما به اسارت کشیده بشید، ما دیگه نمی ذاریم حرم اهل بیت دست دشمن بیفته، یکبار اسارت برای زینب(س)بسه... یکبار اسارت برای زینب(س)بسه...😭 #شهید_سعید_بیاضی_زاده شهادت: یازدهم #محرم سال ۱۳۹۵ @khademe_alzahra313
🏴‍ هفت مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد علیه السلام 🔰در روایت آمده، از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:‌ سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام ! 💠 طبق روایت دیگر امام سجاد علیه السلام به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود: 1. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند. 2. سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(ع) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه(س) و فاطمه(س) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت. 3. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. 4. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!» 5. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند . امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. 6. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت. 7. ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم. ✍برگرفته از:‌‌ تذكرة الشهداء ملاحبيب كاشاني ▪️اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین (ع) @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | خاطره ای کوتاه و شنیدنی از #شهیدهمت♥️ ، فرمانده #لشکر۲۷_محمد_رسول_الله (ص) از زبان سید محمد مجتهدی، فرمانده اسبق #گردان_حمزه @khademe_alzahra313
[ 🌿] زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم" شمع و فوت کردم و کیکو بریدم. مریم مث ایـݧ بچہ هاے دو سالہ دست میزدو بالا پاییـݧ میپرید . محسنے بنده خدا هم زیر زیرکے نگاه میکردو میخندید لبخندے نمایشے رو لبم داشتم کہ ناراحتشوݧ نکنم. مریم اومد کنارم نشست:خوووووب حالا دیگہ نوبت کادوهاست . إ وا مریم جاݧ همیـنم کافے بود کادو دیگہ چرا وا اسماء اصل تولد کادوشہ ها.چشماتو ببند حالا باز کـݧ .یہ اد کلـݧ تو جعبہ کہ با پاپیوݧ قرمز تزئیـݧ شده بود گونشو بوسیدم گفتم واااااے مرسے مریم جاݧ . محسنے اومد جلو با خجالت کادوشو دادو گفت:ببخشید دیگہ آبجے مـݧ بلد نیستم کادو بگیرم ،سلیقہ ے مریم خانومہ ،امیدوارم خوشتوݧ بیاد . کادو رو باز کردم یہ روسرے حریر بنفش با گلهاے یاسے واقعا قشنگ بود. از محسنے تشکر کردم.کیک و خوردیم و آماده ے رفتـݧ شدیم .ازجام بلند شدم کہ محسنے با یہ جعبہ بزرگ اومد سمتم:بفرمایید آبجے اینم هدیہ ے همسرتوݧ قبل از رفتنش سپرد کہ بدم بهتوݧ از خوشحالے نمیدونستم چیکار باید بکنم جعبہ رو گرفتم و تشکر کردم اصلا دلم نمیخواست بازش کنم . توراه مریم زد بہ بازومو گفت:نمیخواے بازش کنے ندید پدید؟؟؟ ابروهامو بہ نشونہ ے ن دادم بالا و گفتم:ببینم قضیہ ے خواستگارے محسنے الکے بود دستشو گذاشت رو دهنشو آروم خندید.:ݧ بابا اسماء جدیہ خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟ هر چے صب گفتم :واقعیت بود خوب؟؟؟؟ میشہ بشینیم یہ جا صحبت کنیم؟؟ محسنے و چیکار کنیم؟؟ نمیدونم وایسا . رو کردم بہ محسنے و گفتم :آقاے محسنے خیلے ممنوݧ بابت امروز واقعا خوشحالم کردید .شما دیگہ تشریف ببرید ما خودموݧ میریم . پسر چشم و دل پاکے بود ولے اونقدرام حزب اللهے نبود خیلے هم شلوغ و شر بود اما الاݧ ومظلوم شده بود . سرشو آورد بالا و گفت:ݧ خواهش میکنم وظیفم بود ،ماشیـݧ هست میرسونمتوݧ ݧ دیگہ مزاحمتوݧ نمیشیم ݧ چہ مزاحمتے مسیرمہ،خودم هم باهاتوݧ کار دارم آخہ مـݧ با مریم کار دارم . آهاݧ خوب ایرادے نداره مـݧ اینجا ها کار دارم شما کارتوݧ تموم شد بہ مـݧ زنگ بزنید بیام بعد هم ازموݧ دور شد. بہ نیمکتے کہ نزدیکموݧ بود اشاره کردم ،مریم بیا بریم اونجا بشینیم. خوب بگو ببینم قضیہ چیہ؟؟؟ إم ...إم چطورے بگم؟؟میدونے اسماء نمیخوام بهت دروغ بگم کہ.مـݧ وحید و دوست دارم. خندیدم و گفتم:منظورت محسنے دیگہ؟؟؟؟خب پس مبارکہ آره.اما یہ مشکلے هست ایـݧ وسط چہ مشکلے؟؟؟ خانوادم. چطور ؟؟؟اونا مخالفـݧ؟؟؟ ݧ ݧ اونا بہ نظر مـݧ احترام میزارݧ اما... اما چے؟؟؟ اسماء پسر عموم هم خواستگارمہ از،بچگے دائم عموم داره میگہ کہ مریم و ساماݧ مال همـݧ.اما ݧ مـݧ ساماݧ و میخوام ݧ اوݧ منو روحرف عموم هم نمیشہ حرف زد اینطورے کہ نمیشہ مریم یہ روز با پسر عموت دوتایے برید پیش عموت ایـݧ حرفایے کہ زدے و بهش بگید . نمیشہ میشہ تو بہ خدا توکل کـݧ اوووم .اسماء یہ چیز دیگہ ام هست دیگہ چے؟؟ بہ نظرت منو وحید بہ هم میخوریم؟؟ݧ ظاهرموݧ شبیہ همہ ݧ اعتقاداتموݧ،اوݧ خیلے اعتقاداتش قویہ مریم اوݧ تورو همینطورے کہ هستے انتخاب کرده ،بعدشم تو مگہ اعتقاداتت چشہ؟؟؟خیلیم خوبے مریم آهے کشیدو سرشو انداخت پاییـݧ ،چے بگم . هیچے نمیخواد بگے اگہ حرفات تموم شده بہ اوݧ بنده خدا زنگ بزنم بیاد . زنگ بزݧ حالا امروز چطورے باهم رفتید خرید؟؟؟ واے بسختے اسماء از خوشحالے نمیدونست چیکار باید بکنہ از طرفے هم خجالت میکشید و سرش همش پاییـݧ بود،همہ چیم خودش حساب کرد . اخے الهے .گوشے و برداشتم و بهش زنگ زدم . ۵د یقہ بعد در حالے کہ سہ تا بستنے تو دستش بود اومد . اے بابا چرا باز زحمت کشیدید قابل شمارو نداره آبجے مریم بلند شدو گفت :خوب مـݧ دیگہ برم ،دیرم شده محسنے در حالے کہ بستنے و میداد بهش گفت:ماهم داریم میریم اجازه بدید برسونیمتوݧ. ݧ اخہ زحمت میشہ ݧ چ زحمتے آبجے شما هم پاشید برسونمتوݧ خندم گرفتہ بود.سرمو تکوݧ دادم رفتیم سوار ماشیـݧ شدیم.. مریم و اول رسوندیم بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ... اولش یکم تتہ پتہ کرد إم چطوری بگم.راستش.یکم سختہ.. ادامه دارد @khademe_alzahra313