❄️🍃💦🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه1
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃💦🍃❄️
༻﷽༺
❣سلام اے صبح،اے روز رهایے
سلام اے مظهرِعدل خدایے
❣سلام اے جمعہکے روز ظهورے
بہ آقایم بگو پس کے میایے
❣سلام اے وعده گاه وصل جانان
نشستم منتظر تا توبیایے
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#سلام_صبحتون_بخیر
@khademe_alzahra313
🕊🌷🕊
نگاهت انــگار همــان
راه مستقیم است...
برادر...
نمیدانم معجــزه نگاهت چیــست...
که تا چشمانم به چشمانــتان میخورد
راه حرام برایم بســته میشود...
@khademe_alzahra313
️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#شهیدمحمدابراهیمهمت در قامت يك همسر در آيینه کلام ژيلا بديهیان☺️❤️👇
#قسمتهفتم
طعم شيرین پدر شدن
«... کمی پس از پایان عملیات رمضان بود🍃 که اولین بچه مان به دنیا آمد☺️. اسم او را «محمدمهدی » گذاشتیم🙂. صبح روزی که مهدی داشت متولد می شد، #حاجی که در راه عزیمت از خوزستان به سمت تهران بود🍃، از قم تماس گرفت و جویای حال ما شد😊. من در شهرضا بودم. با آن که به خاطر وضع حمل حال مناسبی نداشتم😞، از مادر #حاجی خواستم تا به او حرفی نزند😣. نمی خواستم سبب نگرانی #حاجی بشود🍃. همان روز، محمدمهدی به دنیا آمد و در تماس بعدی #حاجی، خبر تولد بچه را به او دادند.☺️
سپیده ی صبح بود که او خودش را به شهرضا رساند و از سلامتی من و مهدی خوشحال شد. من در بستر دراز کشیده بودم و مهدی کنارم خوابیده بود👦. #حاجی که وارد اتاق شد، سریع رفت وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و سجده ی شکر مفصلی هم کرد☺️❤️. بعد آمد پیش من و بچه را در آغوش گرفت🙂. از او پرسیدم: این دیگر چه سرّی است😕؟ با خنده گفت😀: اول شکر نعمت اش را به جا آوردم، حالا هم از خود نعمت بهره می برم😍 و صورت مهدی را بوسید❤️. مهدی بدنی ضعیف و لاغر داشت. به طوری که در زنده ماندنش تردید داشتم😞. یکی دو روز بعد از آمدن #حاجی، مهدی دچار کسالت شد😒. نگران شدم. به انتظار آمدن #حاجی از مراسم سخنرانی🎤 و برنامه هایی که در آن روز درگیر آن شده بود، نشستم.🍃 آمدنش به درازا کشیـد😣☹️
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمتـ❤️
#ادامهدارد..
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام همسنگران بزرگوار 🌷 امروز چله سوم رو شروع میکنیم بانام چله 🌟 رزمایش محمدی صلی الله علیه وآله
سلام علیکم 💐
سی ویکمین روز از ✨چله سوم ✨ سر سفره شهید سرفراز 🌷سید عبدالحسین موسوی نژاد 🌷هستیم
همسر شهید 👇 👇
شهید موسوینژاد از سال 64 تا سال 67 در مناطق عملیاتی حضور مییابد و بعد از اتمام دفاع مقدس زندگی مشتركش را در نهایت سادگی و با كمترین امكانات آغاز میكند:«وقتی با آقا سید زیر یك سقف رفتیم، زندگی چندان راحتی نداشتیم. گاهی آنقدر فشار مالی زیاد میشد كه با خودم میگفتم كاش چند سال نامزد میماندیم و بعد ازدواج میكردیم. اما محبتهای سید عبدالحسین همه چیز را جبران میكرد. همسرم زندگی مشترك را برای رضای خدا آغاز كرده بود.» سید عبدالحسین جوانی مذهبی بود كه هیچ وقت از خط رزمندگی خارج نشد و با چنین روحیهای مأموریتهای سختی را كه به او محول میشد، به انجام میرساند. عبدالحسین از سال 1370 برای مأموریت به لبنان میرود و سپس از سال 74 برنامه دیدار هفتگی با خانواده شهدا را راهاندازی میكند كه تا لحظه شهادتش هر شنبه شب انجام میشد: «سراسر زندگی سیدعبدالحسین موسوینژاد بوی شهدا را گرفته بود. گویی در ارتباط با شهدا و سركشی به خانوادهشان رایحهای بهشتی را استشمام میكرد كه برای برخورداری از آن شنبه شبها را انتظار میكشید..
🌹سرگرد پاسدار شهید سید #عبدالحسین_موسوی_نژاد🌹
●فرزند: سیدجواد
○تولد: خمین - 1/2/1348
●شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390
○مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام
💠اهل ریاکاری و تظاهر به دینداری نبود. نور ایمان و معنویت را میشد در چهرهاش دید. در میان همکاران به عنوان فردی با ایمان و مقید به اصول و اعتقادات شناخته شده بود. زمانی که در حضور فرماندهان رده بالای سپاه جلسهای برگزار میشد و تا هنگام اذان طول میکشید برای خواندن نماز جماعت به اتفاق، سید را برای پیش نماز شدن انتخاب میکردیم. یعنی حتی فرماندهان او را از نظر دینی و اعتقادی به اندازهای قبول داشتند که راضی میشدند پشت سرش نماز بخوانند، هر چند که ایشان به سادگی راضی به این امر نمی شد.
تیرماه 1390 همان اتفاقی كه سید عبدالحسین مدتها انتظارش را میكشید، رخ داد. در این سال و این ماه، او باید به عنوان مدیر معاونت اطلاعات لشكر عملیاتی اباعبدالله الحسین(ع) به اتفاق جمعی از همرزمانش به شمالغرب كشور میرفت تا به مبارزه با گروهك پژاك بپردازند. شامگاه 30 تیرماه بمب هدایت از راه دور ضد انقلاب در مسیر خودروی او و همرزمانش منفجر شد و شهید موسوینژاد به همراه شهیدان عاصمی، جمراسی، احمدی تبار، صحرایی و خبیر به شهادت رسیدند: «بند بند زندگی سید عبدالحسین چه آن زمان كه اهل زمین بود و چه اكنون كه در زمره عاشوراییان قرار گرفت، حركتی رو به اوج بود...
#خاطره
بارها به خوابم اومد و هر بار من شادتر میشدم۰
طوری که باعث حیرت اطرافیانم میشد.
حضورش رو همیشه احساس میکنم.
بعد از شهادت،رغبتی نبود شیشه های عطر و ادکلنشو از کمد بیرون بیارم،
ولی هربار که وارد خونه میشم،
عطرش رو استشمام میکنم.
انگار چند دقیقه قبل خونه بوده
که رفته و بوی عطرش همون جا پیچیده.
#نقل_از_مادر_بزرگوار_شهید 🌹
#ابـــووصــال✨
سالروز ولادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹مراسم صدمین روز شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و همراهانشان در بینالحرمین کربلا برگزار شد.
🔹این مراسم که به علت شیوع کرونا بدون شرکتکننده بود بهصورت مستقیم از تلویزیون کربلا پخش شد.
💐
✅ خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم میکنم:
✍ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد .
فقط بگو لبيک يازهرا (س) 😥
حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : 1388،صفحات 125-127
نقل از برادر جانباز و آزاده غنی افجه ای
❇️ سروش آزادی، پیام آور روشنگری
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیح دکتر لنکرانی در خصوص تاثیر روزه داری بر قدرت دفاعی بدن در ایام کرونا
روزهداری نه تنها سیستم دفاعی بدن رو تضعیف نمیکنه بلکه امروزه علم ثابت کرده که حذف یک وعده غذایی باعث تقویت سیستم دفاعی بدن میشه
@khademe_alzahra313
❄️🍃💦🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه2
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
@khademe_alzahra313
یا صاحب الـزمان (عج)
صبحی که با نگاه تــو آغاز می شود
پایان
لحظه های
غم انگیز دیشـب است...
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
@khademe_alzahra313