بہ بہ ✨
دوشنبہ باشہ
روز ڪرم باشہ
اسمت حسن باشہ
از امام حسن هم بخونے
چہ مراعات نظیرے نورعلےنوره 😍
#جاااانم_حسن
سیـــــره عملے ســـردار شـــہید
((حــــاج محمد ابراهـــــیم همــــت))
🌹💐💐🌹🌷💐🌹🌷💐🌹🌷🌹
طلــــائيہ بوديم. دم دماے صبح، بچہهايے ڪه رفتہ بودند جلو، مجبور شده بودند عقبنشيني كنند. 😞
زمين و زمان مےلرزيد. اصلاً حس
مے ڪردے توے اين دنيا نيستے، اينقدر ڪہ شدت آتش زياد بود.😱
بےسيم بہ دست، بالاے خاڪريز ايستاده بود. 👌داشت با فرماندهِ گردان صحبت مےڪرد. مےخواست برگشتِ بچہها با ڪمترين تلفات باشد.😊 ما اونطرف خاكريز پناه گــرفتہ بوديم. با هر صدا دلم هرے مےريخت پايين. 😢مےگفتم الآن موج حاجے رامےگيرد.😱
👌😱
خودم را انداختم روے حاجے و با هم غلت خورديم تا پايين خاكريز. 😱😞نفسش بند آمده بود، ولي چيزي نگفت.😐 آرام بلند شد و دوباره رفت سر كارش.😌
🙈
@khademe_alzahra313
🔸 «رجبعلی خیاطِ» مشهدیها درگذشت/ ماجراهای عارفانه سیدی که آیتالله بهجت به دیدارش میرفت
🔹سید قرقره فروش مشهدی، فردی ساده و بیآلایش بود که با مراقبت در زندگی شخصی مورد عنایت خدا قرار گرفته و حکمت الهی بر زبانش جاری بود، سیدی که آیت الله بهجت هم در مشهد برنامه دیدارش را ازدست نمیداد.
🔹ارادتمند به امام حسین(علیه السلام) بود و شروع روضههایش ساعت ۳ بامداد با خواندن نماز شب همراه بود.
با این عارف سادهزیست بیشتر آشنا شوید👇
https://www.mashhadfori.com/detail/145440
❣نیایش صبحگاهی
الهی !
آفریدی رایگان
و بخشیدی رایگان،
بیامرز رایگان
که تو خدایی، نه بازرگان ... 🍃🍃🍃🍃
#خواجه_عبدالله_انصاری
🌸 @khademe_alzahra313
پرواز پرستویی دیگر
بوی عطرشهادت
پاسدار رشید اسلام حاج #ابولفضل_سرلک ساعاتی قبل به فرمانده شهیدش ،سیدالشهدای مدافعین حرم حاج #قاسم_سلیمانی پیوست
باز بوی عطرشهادت
چه زیبا ازمعبر تنگ دنیا گذشتی
ای شهید یاد ما هم باش
هدیه کنیم صلواتی نثار روح مطهر همه شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبتهای این چله ✅ 1-خواندن دعای افتتاح به نیابت از شهید روز ✅ 2-نماز استغاثه به امام زمان عج ✅3
سلام علیکم
هفدهمین روز از 💫 چله چهارم 💫 مهمان سفره شهید 🌷 مرتضی رفیعی میاندشتی🌷هستیم.
شهید مرتضی رفیعی.
تاریخ تولد ۱۳۴۱/۱۱/۲۳
شهادت عملیات فتح المبین ۱۳۶۱
در خانواده ای مذهبی متولد شد.
اولین فرزندو تنها پسر خانواده بود.
بسیار مورد علاقه پدر ومادرو تمام اقوام بود.
به حجاب خیلی اهمیت میداد،هنوز انقلاب نشده بود، خواهراش رو که به سن تکلیف نرسیده بودن نمیگذاشت بی حجاب برن تو کوچه.
خیلی به فکر فقرا بود همیشه از پدرش که شرایط مالی خوبی داشت برای فقرا پول میگرفت.
هر وقت متوجه میشد کسی داخل فامیل به کمک مالی احتیاج داره،از پدرش پول میگرفت وکمک میکرد جالب اینجا بود که پدر بعدها متوجه میشد به چه کسی کمک کرده.
هر کسی در فامیل به کمک احتاج داشت حتما پیش قدم میشد.
نسبت به خواهای کوچکش خیلی دل رحم بود وطاقت اذیت شدن اونها رو اصلا نداشت.
موقع شروع جنگ خیلی اصرار داشت بره،اما پدر و مادر راضی نمیشدن،بعد از کلی اصرار بالاخره راضی میشن که بره.
اول کار فرمانده به خاطر آشنایی با شرایط خانوادگی آقا مرتضی یه ماشین در اختیارشون میگذارن تا در قسمت تدارکات خدمت کنند،اما خیلی زود ایشون ماشین رو تحویل میدن ومیگن من باید برم خط مقدم اگه می خواستم پشت ماشین بشینم دو تا ماشین زیر پام بود.
در عملیات غرور آفرین فتح المبین در حین مبارزه،از چند ناحیه(بازو،پهلو،...)زخمی میشن وبه گفته دوستانی که بعدها آزاد شدن فقط دیده بودن که زنده اسیر شدن وتمام تلاشها برای یافتنش بی نتیجه بود.
تا سال ۶۸ هیچ خبری از این یار نبود هر زنگ دری وهر زنگ تلفنی همه را از جا میکند که شاید خبری از او باشد.
عاقبت سال ۶۸ یوسف گمگشته باز آمد اما چگونه.
وقتی اوردنشون پیکرشون به اسکلت تبدیل شده بود اما اسکلت سالم بود فقط استخوان همون دست زخمی رو نداشتن.
اینکه کجا اسیر بودن و چه طور شهید شدن رو نگفتن.