eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
607 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت نهم راست می گفت. من حزب باد و بادی به هر جهت نبودم. اکثر دخترها بی حجاب بودن. منم یکی عین اونها. اما یه چیزی رو می دونستم، از اون روز، علی بود و چادر و شاهرگم. حسابی جا خورد و خنده اش کور شد. زینب رو گذاشت زمین. - اتفاقی افتاده؟ رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم. از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون. - اینها چیه علی؟ رنگش پرید. - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ - من میگم اینها چیه؟ تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت. - هانیه جان، شما خودت رو قاطی این کارها نکن. با عصبانیت گفتم، _یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه، بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم؟ نازدونه علی به شدت ترسیده بود. اصلا حواسم بهش نبود. اومد جلو و عبای علی رو گرفت. بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی. با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت. بغض گلوی خودم رو هم گرفت. خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش. چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد. اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین. - عمر دست خداست هانیه جان. اینها رو همین امشب میبرم. شرمنده نگرانت کردم، دیگ نمیارم شون خونه. زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد. حسابی لجم گرفته بود. _من رو به یه پیرمرد فروختی؟ خنده اش گرفت. رفتم نشستم کنارش. _اینطوری ببندیشون لو میری. بده من ببندم روی شکمم. هر کی ببینه فک میکنه باردارم. _خب اینطوری یکی دو ماه دیگ نمیگن بچه چی شد؟ خطر داره، نمیخوام پای شما کشیده بشه وسط. توی چشمهاش نگاه کردم، _نه نمیگن. واقعا دو ماهی میشه که باردارم. سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد. این بار هم علی نبود. اما برعکس دفعه قبل، اصلا علی نیومد. این بار هم گریه می کردم، اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود، به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشتش خبری نداشت. تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم. کارم اشک بود و اشک. مادر علی ازمون مراقبت می کرد. من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد. زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید. از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت. زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد. تهران، پرستاری قبول شده بودم. یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود. هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه، همه چیز رو بهم می ریختن. خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست. زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد. چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن. روزهای سیاه و سخت ما می گذشت. پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود. درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم. اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید. ترم سوم دانشگاه، سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو. دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن. اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت. چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم. روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد. چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن، به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود. اما حقیقت این بود، همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه، توی اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن. چشم که باز کردم، علی جلوی من بود. بعد از دو سال، که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن. زخمی و داغون. جلوی من نشسته بود. ♦️ادامه دارد.. @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 #بی_تو_هرگز 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت نهم راست می گفت. من حزب باد و بادی به هر
♥️🎉♥️🎉 🎉♥️🎉 ♥️🎉 📖 🌹 شهید سیدعلی حسینی 📌 قسمت دهم اول اصلا نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پرید، لب هاش می لرزید، چشم هاش پر از اشک شده بود، اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم، از خوشحالی زنده بودن علی. فقط گریه می کردم. اما این خوشحالی چندان طول نکشید. اون لحظات و ثانیه های شیرین، جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد. قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم، شکنجه گرها اومدن تو. من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن. علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود. سرسخت و محکم استقامت کرده بود و این ترفند جدیدشون بود. اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن و اون ضجه می زد و فریاد می کشید. صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد. با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم. می ترسیدم. می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک، دل علی بلرزه و حرف بزنه. با چشم هام به علی التماس می کردم و ته دلم خدا خدا می گفتم. نه برای خودم، نه برای درد، نه برای نجات مون، به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه. التماس می کردم مبادا به حرف بیاد. التماس می کردم که... بوی گوشت سوخته بدن من، کل اتاق رو پر کرده بود. ثانیه ها به اندازه یک روز و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید. ما همدیگه رو می دیدیم، اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد. از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد، از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود. هر چند، بیشتر از زجر شکنجه، درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد. فقط به خدا التماس می کردم. - خدایا، حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست. به علی کمک کن طاقت بیاره. علی رو نجات بده. بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم، شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه. منم جزء شون بودم. از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان. قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم. تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها و چرک و خون می داد. بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم. پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش. تا چشمم بهشون افتاد، اینها اولین جملات من بود، _علی زنده است. من، علی رو دیدم. علی زنده بود. بچه هام رو بغل کردم. فقط گریه می کردم. همه مون گریه می کردیم. ♦️ادامه دارد... @khademe_alzahra313
یه وقتایی، گره هی که به کارهامون افتاده بخاطر اینه که قلبمون گرد و غبار گرفته و ⛅️ دعاهامون به اجابت نمی‌رسه برای همین، کافیه شیشه دلمون رو پاک کنیم و دوباره دعامون رو سمت آسمون پرواز بدیم 🕊 💜 امام سجاد (علیه السلام ) بعد از اینکه دونه دونه مهربونی‌ خدا رو یاد می‌آوردند، از خدا طلب بخشش می‌کردند و این دعا رو می‌خوندند: 🌙 و یعنی خدای خوبم دوباره توبه‌ی من رو بپذیر من رو با ناامیدی، از درت برنگردون . . . و دعاهام رو زود اجابت کن . . . 🌸🍃 📗 . دعای سی و یکم. در یاد کردن توبه 👇👇👇 ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌺🍃 @khademe_alzahra313
┄┅✵•○✫🌺✫○•✵┅┄ ❣️جمالش قبلهٔ دلها ،دَمَش حلّال مشکلها ❣️به پشت پردهٔ غیبت ،حقیقت همچنان باقیست ❣️دعا کن تا که بازآید ،جمالش جلوه گر گردد ❣️نیاید یوسف زهرا ، مصیبت همچنان باقیست 💞اللهم عجل لولیک الفرج💞 ڪلیڪ ڪنید 👇 📥 🍃🌸🍃 👇👇 @khademe_alzahra313
⚜ از وجود نازنین پیامبرگرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل کرده‌اند که فرمودند: «لَوْ عَلِمَ النّائِمُ عَنْ صَلاةِ اللَّيْلِ ما فاتَهُ مِنَ الثَّوابِ الْعَظِیمِ وَ الْأَجْرِ الْمُقِيمِ لَطالَ بُكاؤُهُ عَلَيْهِ»؛ 🍃💐 اگر مردم فضیلت نمازشب را می‌دانستند، اگر برای خواندن آن بیدار نمی‌شدند، از غصه گریه‌های طولانی می‌کردند. 📚 ارشاد القلوب، ج۱، ص۸۹. @khademe_alzahra313
التماس دعای فرج خدایا عاقبت مارو ختم ب خیرکن ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح علی الطلوع سلامٌ علے الحسین بالدمِ والدُموع سلامٌ علے الحسین این عین عاشقے ست که هر روز میشود با نامتان شروع سلامٌ علے الحسین🖐
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 ❄️🍃🌹🍃❄️
هدایت شده از آرشیو کانال قرآن
136_Page.MP3
884.2K
  پشت پرچین خیالم یاد تو آوازه دارد دفتر دلتنگی من ماجرایی تازه دارد کی می آیی یابن الزهرا تا که بنویسم غم من دیگر ای یاران سر آمد ☺️🌸🌸🌸
... هـر صبـــح🌤 زنـدگى براى ادامه پيدا كردن، به دنبـالِ بهانه ميگردد🌱 و چه بهانه اى زيبــاتـر از نگاهتان😍 @khademe_alzahra313