صبح یعنی کہ
کسی مثل شما
بِدَمَد در تن ِ من
نورِ حیات ...
🍃🍂🍃
صبح علی الطلوع سلام علی الحسین....
#سلام_ودرود_برشهیدان
@khademe_alzahra313
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟✤
خدایا
با توکل به اسم اعظمت
می گشایيم دفتر امـــروزمان را...
باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترمان باشد...
💠شروع یک روز نورانی به رسم هر روز
با نام وذکر #یا_رب_العالمین
و عرض سلام و ادب به صاحب امروز (شنبه) آقای مهربانیها ،حضرت ختمی مرتبت #رسول_اکرم(ص)
⚜️السّلام علیکَ یا رَسولَ اللّه(ص)⚜️
@khademe_alzahra313
سلام علیکم
✨صبح روز شنبه تون پر از خیر و برکت
☀️امروز متعلق است به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم❤️
🌄روزمان را با سلام و درود و صلوات بر پیامبر اکرم رحمت للعالمین❤️ شروع می کنیم و بی نهایت خوشحالیم که درین روز مهمان ایشان هستیم و تصمیم ها و کارهای امروزمان را به ایشان هدیه می دهیم🎁
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا شرکت در این طرح ، خواندن ادعیه امروز، لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
✨✨✨✨✨✨✨✨
@khademe_alzahra313
🌱🌈🌸
•|... ﷽... •
حاج محمدرضا طاهری، ذاکر اهل بیت علیهم السلام خاطره ای از دیدار خود با #شهید_همت را منتشر کرد:👇👇
وقتى سوار موتور تریل، داشت میرفت به سمت خط ( جزیره مجنون) زیارتش کردم ، مستانه ى مستانه میرفت اما وقتى حاجى رو میاوردن دیگه ندیدیمش، فقط شنیدم سردار لشگر ، بدون سر مهمان حضرت اباعبدالله علیه السلام شده 💔.... هنوز سخنرانى بعد عملیات والفجر یک حاجى تو گوشمه مخصوصاً اون جمله ى معروفش ( کربلا رفتن خون میخواهد ) 🕊اونشب همه ى بچه ها بعد از سخنرانى حاجى دوباره شور و شوق برگشتن به عملیات رو داشتند ... شاید دلیل این عکس رو کنار عکس حاج همت بپرسید ؟😊👆
وقتى از عملیات خیبر ، جزیره ى مجنون برگشیم پادگان دوکوهه ، خیلى از بچه ها میخواستن برا مرخصى به شهرشون برگردن ، اما وقتى گفتند یه عده تصمیم دارن برن شهر حاج همت به خانواده ى شهید سر بزنند ،کسى دیگه مرخصى نرفت و همه ى نیروها تصمیم گرفتند براى عزیمت به شهرضا در استان اصفهان اماده بشن ، یادم نیست چند تا اتوبوس🚌 از دوکوهه حرکت کردیم ولى میدونم تعداد اتوبوسها زیاد بود ، نیروهاى حاجى در لشگر ٢٧ مجلس بسیار خوبى تو شهرضا گرفتند و قرعه ى مداحى🎤 اونروز هم به نام بنده ى حقیر افتاد و خدارو شکر از این توفیق بى نصیب نموندم ، و این عکس یاداور مجلس شهید والامقام #حاج_همت در شهرضاست🌹
#سردار_دلهــا
#حاج_ابراهیم
@khademe_alzahra313
@ostad_shojaeمقام عرشی حضرت زهرا_3.mp3
زمان:
حجم:
13.1M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۳
✦ الگوگیری؛ اساس و پایهی هر حرکتی است!
بدون الگوی صحیح، هیچ حرکتی نه درست، آغاز میشود، نه به سرانجامِ درست میرسد!
✨حضرت زهرا سلامالله علیها، کاملترین الگوست برای یک زندگی موفق که نتیجهی آن، تکامل باطن انسانی ماست!
الگویی برای همه... نه فقط بانوان ❌
#استاد_شجاعی 🎤
@khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
دوازدهمین روز از 🌟💫چله مهمان سفره شهید 🌷سید مهدی اسلامی خواه 🌷 هستیم.
سیزدهمین روز از 🌟💫چله مهمان سفره شهید 🌷سجاد عفتی 🌷 هستیم.
با شهيد صدرزاده و جانباز اميرحسين خيلي رفاقت نزديكي داشت. قرار بود با هم اعزام شوند. زمان اعزامشان تا صبح فرودگاه بودند، اما سجاد اعزام نشد و برگشت. وقتي برگشت كولهپشتياش را تا 40 روز باز نكرد. خبر شهادت مصطفي را كه شنيد بيقرارياش بيشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشكلي نخورد. چند روز بعد از چهلم مصطفي اعزام شد. شبي كه آقا مصطفي صدرزاده شهيد شده بود سجاد زنگ زد و گفت: دوست عزيزم رفت ديگر نميتوانم بمانم. ميگفت: لازم باشد مستقيم ميروم از حاج قاسم اجازه رفتن ميگيرم. آنقدر بيتاب رفتن بود كه اصرار ميكرد منزل مادرش باشيم تا براي اعزام تماس گرفتند فاصله نزديك باشد و زود برود. وقتي پيامهايي را كه در مدت مأموريتش داده بود، ميخوانم ميفهمم كه ميخواسته مرا براي امروز آماده كند. گفته بود هر موقع دلت تنگ شد ياسين بخوان. هرموقع بيتاب شدي آيهالكرسي بخوان. دلت را با ياد بيبي آرام كن او كوه صبر است خودش دلت را آرام ميكند. میگفت سنا را هم به خانم حضرت رقيه(س) سفارش كردم تا او را آرام كند. ميگفت: سعيدهجان شهيد خيلي مدد ميدهد تا نروم شهيد نشوم متوجه نميشوي. اگر شهيد شوم تفاوت را احساس ميكني كه بيشتر با شما هستم! خيلي خوشحالم كه به آرزويش رسيد، از او خواستم برايم دعا كند.
شبي از مزار آقامصطفي برميگشتيم. گفت: سعيده برايت چيزهايي نوشتهام اگر بخواني دلت ميخواهد تو هم شهيد شوي. شوخي كردم مگر زن هم سوريه ميبرند؟ گفت: هنگام ظهورِ آقا، مردان و زنان در اين راه سبقت ميگيرند. قبل از اعزامش به بهشت رضوان رفتيم. سجاد اشاره به قبر خالی كنار مزار مصطفي كرد و گفت: اين قبر آنقدر خالی ميماند تا من برگردم و بنرهاي مصطفي پايين نميآيد تا بنرهاي من بالا برود. يك شب سجاد در خواب، تب شديدي كرده بود و اشك ميريخت. ميگفت: من نبودم شما مصطفي را برديد الان هستم و نميگذارم رفقايم را ببريد. در روز عمليات در 30 آذر94 با اميرحسين بود كه او مجروح و خودش شهيد شد!
گويا آن شب درگيري شديدي ميشود. اميرحسين تماس ميگيرد و از سجاد ميخواهد كه به كمكش برود. سجاد تكتيرانداز و به اسم مستعار ابراهيم بود و اميرحسين حاجنصیری به اسم مستعار اسماعيل. آنها خيلي رشادت به خرج ميدهند و خيلي از بچهها را از اسارت نجات ميدهند و بسيار پيشروي ميكنند، اما در آن درگيري تيربارانش ميكنند. يك تير به سينه سجاد اصابت ميكند كه به شهادت ميرسد. یکی از دوستانش ميگفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد. سرش را كه بلند كردم گفت: «صليالله عليك يا اباعبدالله». يكي از دوستانش ميگفت چند روز قبل از شهادت، وقتي سجاد از حرم حضرت زينب(س) بيرون آمد، انگار يك متر از زمين بالاتر بود و ديگر مال اين دنيا نبود. واقعاً سجاد به عشق شهادت رفته بود.
خيلي نگران بودم پيكرش دست دشمن بماند. قسمش دادم كه پيكرش برگردد. آنروز براي رفتن به معراج بيتاب بودم، اما ته دلم حس خوبي داشتم. وقتي نگاهش كردم آرامشي بر تمام بيقراريهايم بود. آنقدر نوراني شده بود كه دلم نميآمد به صورتش دست بزنم. دوستش ساتن قرمزي كه از كربلا آورده بود را روي پيكرش انداخت. اعضاي صورتش با پنبه پر شده بود به همين خاطر براي اينكه سنا در ذهنش تصوير خوبي داشته باشد صورتش را از گلهاي قرمزی كه خريده بودم پركردم. وقتي صورتش پر از گلهاي قرمز شده بود انگار او را در بهشت ميديديم.
همه نگران سنا بوديم، چون خيلي به پدرش وابسته بود. همان شب شهادت با تب زياد از خواب بلند شد فكر كنم اولين كسي كه متوجه شهادت سجاد شد سنا بود. شبي هم كه پيكرش را از سوريه ميآوردند سنا با دو جيغ از خواب بيدار شد. روزي سجاد زنگ زد گفت: از حضرت رقيه(س) خواستهام تا دل سنا را آرام كند. واقعاً هم همينطور شد.