درجریان عملیات خیبر درمناطقی همچون طلاییه وجزایرمجنون به برادرانم گفتم:بایدمقاومت کرد ومانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده،توسط دشمن شد.یاهمه اینجا شهیدمیشیم ویا جزیره مجنون را نگه میداریم😉
درجریان عملیات خیبر درمناطقی همچون طلاییه وجزایرمجنون به برادرانم گفتم:بایدمقاومت کرد ومانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده،توسط دشمن شد.یاهمه اینجا شهیدمیشیم ویا جزیره مجنون را نگه میداریم😉
درجریان عملیات خیبر،وقتی که نیروها دربرابر ارتش عراق مقاومت میکردن،برای بررسی وضعیت جبهه به جلو رفتم😊
که درهمین حین براثر اصابت گلوله ی توپ به همراه معاونم اکبرزجاجی در غروب 17اسفند62در سه راهی شهادت درطلاییه به آرزویم رسیدم😊
درجریان عملیات خیبر،وقتی که نیروها دربرابر ارتش عراق مقاومت میکردن،برای بررسی وضعیت جبهه به جلو رفتم😊
که درهمین حین براثر اصابت گلوله ی توپ به همراه معاونم اکبرزجاجی در غروب 17اسفند62در سه راهی شهادت درطلاییه به آرزویم رسیدم😊
اولین باری که درجنگ به کسی عنوان #سیدالشهدا دادند،درهمین خیبر وبرای حاج همت بود.
راستی یه نکته که نگفتم اینکه دوتا پسردارم به اسم مصطفی ومحمدمهدی😊که امیدوارم ادامه دهنده ی راهم باشن😉
و در آخر
💜🕯هدیه به ساحت مقدس #امام_زمان"عج" و شادی روح تمام شهدا و👇
💜🕯#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
💜🕯3 شاخه گل صلوات
💜🕯و 3 سوره توحید ختم میکنیم🌷🌷🌷
بضاعت اندک من را درمعرفی این شهید بزرگوار بپذیرید 🌹🌸🌹
ان شاالله که درقیامت شفیعمون باشند
از شهید بزرگوارم به خاطر قصور در معرفیشون معذرت میخوام
هدایت شده از 🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#ساعت_به_وقت_عاشقی
#السلام_علیک_یا_علی_ابن_موسی_الرضا✋
ﺗﻮ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭت باشم
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮﺍﻡ...
ﺣﺎﻻ ﺑﺒﯿﻦ
دوریت با ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ..
گاهے دلم بے هوا ، هوایتان را مے کند . . ...
السلام علیک یا ایها الرئوف
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ماصَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ🌸
#التمــاس_دعـا
❤️زندگیتون امام رضایی❤️
#لطفا_نشر_حداکثری
👈 #فوروارد_یادتون_نره 🌹
🔶🍃🔶🍃🔶🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتادو یکم
دیانا: داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟
-نه
زلیخا تو اوج جوانی خواست یوسف با
مال مکنت بدست بیاره اما نشد
سالیان دراز طول کشید
وقتی سلامتی ،زیبایی و مال و مقام ازدست داد
یوسف پیدا کرد
خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند
عاشق خدای یوسف شد یوسف را فراموش کرد
از خونه دیانا اومدیم بیرون
زینب :میخای بیای بریم تکیه ؟
-تکیه😳😳😳چیه ؟
زینب : همون حسینیه
-اوهوم بریم
ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با
نوشته یالثارات حسین آویزون بود
وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن
یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن
یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف
از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه
میداد به مامانش
زیرلب گفتم
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟
زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید
یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک
😉😒
اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود
درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم
ایوای من صورتتون خاکه
اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم
که گرد غبار حرمش ببینم
بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه
اون روز تا عصر موندم ب بچه ها کمک کردم
💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
❄️🍃❄️🍃❄️🍃
☸🍃☸🍃☸🍃
#داستــان_دنبــــاله_دار
داستان واقعی و بسیار جذاب
#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ هفتاد و دوم
اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب اول محرم رسید
زینب بهم زنگ زد که با داداش و زنداداش میان دنبالم
حسین آقا (داداش زینب) تو عید غدیر خم با یه
دختر کاملا مذهبی ازدواج کرد بعدش رفتن مشهد واسه شروع زندگی
جالبش اینجا بود اسم خانم حسین آقا هم زینب بود 🙊🙊🙊
از پله ها رفتم پایین
هردو زینب به احترامم پیاده شدن
با شیطونی گفتم : وقتی حسین آقا میگه زینب کی جواب میده 😉
زینب: معلومه من
چون ب زن داداش یا میگه خانمم یا زینب جان
خخخخ
تا رسیدن به هئیت زینب برام از ده شب اول محرم گفت
که هرشب به نام یک عزیزیه
و در مورد اون عزیز روضه و مداحی میکنند
شب اول: حضرت مسلم بن عقیل
شب دوم: حربن ریاحی
شب سوم :رقیه خاتون(سلام الله علیها)
شب چهارم: فرزندان حضرت زینب
شب پنجم : حضرت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)
شب ششم : حضرت علی اصغر(علیه السلام )
شب هفتم : حضرت قاسم بن الحسن ((علیه السلام)
شب هشتم : حضرت علی اکبر((علیه السلام)
شب نهم: حضرت ابوالفضل((علیه السلام) ماه منیر بنی هاشم
شب دهم : شب عاشورا
من تو این ده شب ی ذره از امام حسین و یارانش فهمیدم
بعد از محرم همچنان تحقیق کردم
سال ۹۴در راهیان نور خدا و پیامبر و اهل بیتش شناختم
راهیان نور ۹۴ برام فرق داشت
بعد از برگشت از راهیان نور ۹۴
ثبت نام کردم برای خادمی ..........
☸🍃☸🍃☸🍃☸
#ادامه_دارد
....................
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
نویسنده: بانو....ش
❄️🍃❄️🍃❄️🍃