مداحی_آنلاین_چرا_برای_خدا_قیافه.mp3
4.36M
⭕️ چرا برای خدا قیافه میگیریم؟
🎤حجت الاسلام #دارستانی
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤|• اهتزاز پرچم امام حسین (؏) در نیویورک
🌱°این روز حضور در خیابانهای نیویورک را روز «امام حسین» یا «حسین دِی» میخوانند.
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
سلام علیکم💐 سی ودومین روز از چله 🌟 ششم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷 اسماعیل خانزاده 🌷 هستیم.
سلام علیکم💐
سی وسومین روز از چله ششم🌟 مهمان سفره شهیدان 🌷مصطفی ومجتبی بختی 🌷 هستیم.
مصطفی و مجتبی بختی فرزندان مادری هستند که برای عاقبت به خیری فرزندانش هویت خود را عوض کرد. برادران بختی که مدت ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند.
عاقبت تصمیم میگیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها» برای این دو برادر هم رقم خورد و فرماندهان این تیپ هر بار متوجه ایرانی بودن آنها می شدند و با رفتنشان مخالفت میکردند.
مصطفی و مجتبی ناامید نشدند و دامن شهدا و امام هشتم(ع) را گرفتند. این بار تلاش کرده بودند زبان افغانستانی را نیز مسلط شوند و چهرههایشان را هم به آنها شبیه کنند
خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
مصطفی گفته بود خانمم ایرانی است اما من چون افغانستانی معرفی شده بودم اگر تماس میگرفتند باید با لهجه حرف میزدم. با من تمرین کرده بودند که اگر کسی زنگ زد چطور جواب بده. یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم! شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم و سعی میکردم به زبان افغانستانی صحبت کنم که متوجه نشوند. واقعا کمک الهی بود که اینقدر راحت نقشم را بازی کنم. پدرشان هم در جریان بود اما قرار شد من صحبت کنم.
من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. میدانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم: راضی به رضای خدا هستم و قربون بیبی زینب(س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم. با خودم میگفتم: بیبی زینب(س) چه کشید؟ مگر حسن و حسینش را فدا نکرد؟ در صحرای کربلا به او چه گذشت؟ من هنوز گوشهای از سختیهای او را هم نکشیدهام.
براد شهیدان بختی از نحوه ی شهادتشان می گوید:
آنطوری که همرزمانشان تعریف میکنند داعشیها از دست مصطفی و مجتبی به تنگ آمده بودند و این از صحبتهای داعشیها پشت بیسیمهایشان کاملاً مشخص بوده است و دایم از دو تکتیرانداز صحبت میکردهاند که تیرهایشان هیچوقت به خطا نمیرفته است. بهاصطلاح نظامیها مصطفی و مجتبی، تکتیراندازهای خالزن بودهاند.مهدی درباره نحوه شهادت برادرانش اینطور میگوید: «به ما گفتهاند روزی که مصطفی و مجتبی قصد داشتند به مرخصی بیایند، متوجه میشوند که قرار است دوباره عملیات شود. از برگشتن منصرف و به سرعت آماده میشوند تا با دیگر مدافعان به منطقه عملیات اعزام شوند. شهید صدر زاده که فرمانده شان بود از ماجرا خبردار میشود و از آنها میخواهد که به مرخصی بروند و بعد از دیدار با خانوادهشان دوباره برگردند. اصرارهای مصطفی و مجتبی این بار هم کارساز میشود و به همراه دیگر مدافعان حرم به منطقه عملیاتی اعزام میشوند». «در آن عملیات از ناحیه دشت، ارتش سوریه، از ناحیه جاده نیروهای حزب ا... و از ناحیه کوه نیروهای فاطمیون پیشروی میکردهاند. تکتیراندازها بافاصله بیشتری از گردان مستقرشده بودند تا مسیر را برای ادامه عملیات پاکسازی کنند. آن شب مصطفی و مجتبی داخل یک سنگر کنار هم مستقر میشوند و شروع به پاکسازی منطقه میکنند تا لشکر فاطمیون راحتتر به مسیر پیشرویاش در کوه ادامه دهد. درگیری لحظهبهلحظه بیشتر و فاصله تکتیراندازها با داعشیها بهشدت کمتر میشده است. آنقدر نزدیک که حتی بهراحتی میتوانستهاند صدای هم را بشنوند. درگیری شدیدی بین مدافعان و داعشیها رخ میدهد. داعشیها یک نارنجک داخل سنگر مصطفی و مجتبی پرتاب میکنند. نارنجک منفجر میشود و دو برادرم همانطور که خودشان گفته بودند کنار همدیگر به شهادت میرسند. درگیری آنقدر سنگین بوده است که مدافعان حرم بعد از سه ساعت مبارزه نفسگیر به آن منطقه میرسند. اولین نفری که بالای سر برادرانم میرسد شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) بوده است. شهید عطایی تعریف میکرد: «بهمحض این که بالای سر شهیدان بختی رسیدم، فکر کردم آنها سرشان را روی شانه هم گذاشتهاند و خوابیدهاند اما وقتی نزدیکتر رفتم آثار ترکشهای نارنجک را روی بدنشان دیدم آنها کنار هم به شهادت رسیده بودند. با احترام پیکر شهید مصطفی و شهید مجتبی بختی را به عقب برگرداندیم ». «پیکر دو شهید را به عقب برمیگردانند. اما همه مدافعان حرم و فرماندهانشان آنها را به عنوان دو پسرخاله افغانستانی که ساکن قم هستند و برای دفاع به سوریه آمدهاند، میشناختند. مسئولان اعزام و فرماندهان مدافع حرم هر چه پیگیر خانواده این دو شهید میشوند به دربسته میخورند. هرچه قدر تحقیق میکنند خبری از خانواده این دو شهید پیدا نمیکنند. کار بهجایی میرسد که قرار میشود برادرانم را در شهر قم دفن کنند. یکبار دیگر وسایل برادرانم را جست و جو میکنند تا این که در تلفن آنها شماره مادرم را که دو شهید با آن تماس میگرفتند، پیدا میکنند. یک روز با مادرم تماس میگیرند و میگویند جواد رضایی (اسم مستعار مجتبی در سوریه) مجروح شده است. مادرم شماره من را به آنها میدهد و برای انجام کارهای مربوط به تحویل پیکر شهدا من را به مسئولان امر معرفی میکند. آنها هم بلافاصله با من تماس میگیرند.مجتبی و مصطفی به خاطر این که کسی متوجه نشود آنها باهم پسرخاله نیستند و حتی افغانستانی هم نیستند خیلی کم با بقیه مدافعان حرم صحبت میکردهاند