eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
614 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰سید برهنه‌ها👣 🥀 آقاحمید قصهٔ ما،جوون بود و با پر از باد،💨😐لات‌های محله کُلی اَزش حساب مےبردند.خلاصه بزن بهادری بود برای خودش.💪🌤یه روز مادر این آقاحمید، ایشون رو ازخونه بیرون انداخت و گفت: برو...‼ 🔰دیگه پسر ِمن نیستی،خسته شدم ازبس جواب ِکاراتو دادم...همهٔ همسایه‌ها هم، از دستش کلافه شده بودند...تا اینکه برادرش شد و حمید تحت تأثیر پیکر برادر... 🔰روزی از روزهـا یک کامیونی🚛بهش میگه حمید تو نمیخوای آدم شی⁉️بیا با من بریم جبهه،حمید میگه اونجا من رو راه نمیدن با این سابقه،راننده به حمید میگه توبیا و ناراحت نباش...🌱|° سیدحمید ما مدتی بعد بر میگرده ،اولین جا هم میره پیش دوستاش که سرکوچه بود❕ 🔰میگه بچه ها من دارم جبهه!! شماها هم بیائید!!میگه بچه‌ها خاک بر سر من و شماها؛ پاشیم بریم ناموسمون درخطره...!اومدخونه 🏚از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کردو رفت...✋🏻به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی  و دیگه تو جبهه کسی اونـو با کفش👞 ندید، مےگفت: 🔰"اینجا جایی که شهدامون ریخته شده.معروف شد به سید پابرهنه"🌱اونقدر موند تا آخر با دوتایی سوار موتور🏍، هدف قرارگرفتن و رفتن پیش سیدالشهدا🕊 🏜عملیات خیبرسال۶۲ 🌷
زندگي‌نامة سيدحميد به روايت مادر شهید سر حميدم كه آبستن بودم، يك شب خواب ديدم كه دست كردم تو جيبم و ديدم يك سكه‌اي تو دستم هست كه روش اسم پنج‌تن نوشته شده. در جيبم را محكم گرفتم تا اينكه از خواب پريدم. صبح بلند شدم و گفتم: اين بچه‌ام هم پسر است. اسمش را گذاشتيم غلام‌رضا و تو خانه صداش مي‌كرديم حميد. حميد از بچگي پرجنب و جوش بود. سر نترسي داشت. رضا دو سال از او بزرگ‌تر بود همبازي حميد فقط او بود، با هم شمشير بازي مي‌كردند. كشتي مي‌گرفتند و هر دو مواظب بودند دست از پا خطا نكنند. حميد معلم شد. او با خواهر و برادراش خوب بود. همه دوستش داشتند. از وقتي رضا شهيد شد، حميد ديگر دل به چيزي نداد. مشوقش را از دست داده بود. رفت تو تظاهرات و راهپيمايي و جنگ و اين چيزها. رفت يك دوره چريكي ديد و رفت جنگ. لباس‌هايش را مي‌آورد كه بشوييم و جاهايي را كه پاره است بدوزيم. مي‌گفتم: اين ديگه پاره شده بايد يك لباس ديگر بخري. مي‌گفت: نه اسراف مي‌شه، هنوز مي‌شود از اين استفاده كنم.
آمده بود سر میدان شهدا. رفقا هم نشسته بودند. معمولا صحبت کم می کرد. دربارة خودش داشت صحبت می کرد، ما هم داشتیم گوش می کردیم. بهش گفتیم جبهه چه جور جایی است؟ سید حادثه ای را که به چشم دیده بود برایش تعریف کرد. جریان زن جوان سوسنگردی که نوزاد بغلش را از داخل وانت به بیرون پرتاب کرد. سید وقتی عصبانی به آن شخص اعتراض کرد، زن گریان اعتراف کرد این بچه ثمرة تجاوز عراقی به اوست، باید با او چه کنم. سید به دوستش گفت رفتم تا این اتفاق در کوچه و محلة شهرم رخ ندهد. دوستش به هم ریخت. خاک بر سر من که اینجا بنشینم تا دشمن با ناموس هم وطنم این طور رفتار کند. سید که سال ها طعم تلخ نصیحت های مداوم را چشیده بود، از نصیحت کردن پرهیز داشت، فقط قصه هایی را که می دید برای دوستانش تعریف می کرد.
اولین باری که شیمیایی زدند، سید شیمیایی شد. خیلی جالب است که اولین تجربه در حملة شمیایی بود. زیر گلویش تاول زده بود. گفتیم سید چی شده؟ می گفت هیچ چی. می دانست چیه. گفتم سید خیلی عجله داری، کجا می خوای بری؟ گفت محمود ان شاالله طولی نکشه که با جدم فاطمه زهرا(س) محشور شوم. فکر کنم اون بعدازظهر که دیدمش دو روز بعد به شهادت رسید.
آنگاه بود که دوستان سید فهمیدند سیدحمید صاحب موفقیت ویژه ای است. سید از زبده ترین نیروهای اطلاعات و عملیات شده بود تا جایی که سمت فرماندهی اطلاعات وعملیات قرارگاه کربلا را برعهده اش گذاشته بودند تا در رکاب سردار سرلشکر جاویدالاثر شهید علی هاشمی به میهن خویش خدمت کند و به ندرت می توانستیم او را در میان خود ببینیم. گاه چندین بار در میان یگان های دشمن گم می شد. حتی به شهر های مختلف عراق سفر می کرد که در همین سفرها بود که همراه یاران خویش به کربلا رسید. کمتر کسی خبر داشت که سید بارها به زیارت عتبات نائل شده بود. سید به هیچ کس جز اهل سرّ چیزی نمی گفت.
نحوه شهادت 👇 👇 در گرماگرم نبرد خیبر در جزیره مجنون، کار برای بچه‌های لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله گره می‌خورد و با خستگی و کمبود نیرو مواجه می‌شوند. حاج همت با موتورش به محل استقرار نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله می‌آید تا از حاج قاسم سلیمانی مدد بگیرد.  حاج قاسم به شهید میرافضلی می‌گوید که یک گروهان از نیروهایش را ببرد سمت چپ جزیره مجنون جنوبی که حاج همت و بچه‌هایش مستقر بودند و به اصطلاح خط را تحویل بگیرد تا بچه‌های لشکر ۲۷ خودشان را بازسازی کنند.  قرار بود مهدی شفازند ـ از فرماندهان لشکر ثارالله ـ بنشیند ترک موتور حاج‌همت و سیدحمید هم با موتور دیگری پشت سر آنها برود. اما تقدیر چنین رقم می‌خورد که شهید میرافضلی هم‌رکاب حاج‌همت حرکت کند و شفازند پشت سر آنها با موتوری دیگر براند.  در یک آن، گلوله شلیک شد. دودی غلیظ آمد بین من و موتور حاج همت قرار گرفت. صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم. طوری که نفهمم اصلاً چه اتفاقی افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسیدم روی پد وسط. از بین دود باروت آمدم بیرون. راه خودم را رفتم.  انگار یادم رفته بود چه اتفاقی افتاده و با کی‌ها همسفر بوده‌ام. در یک لحظه، موتوری را دیدم که افتاده بود سمت چپ جاده. دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند.  به خودم گفتم: این‌ها کی شهید شده‌اند که من از صبح تا حالا آنها را ندیده‌ام؟ به کلّی فراموش‌کار شده بودم. آرام از موتور پیاده شدم و آن را گذاشتم روی جک. رفتم به طرف‌شان. اولین نفر را که برگرداندم، دیدم تمام بدنش سالم است. فقط صورت ندارد. موج آمده و صورتش را بُرده بود. اصلاً شناخته نمی‌شد.  در یک آن، همه چیز یادم آمد! عرق سردی نشست روی پیشانی‌ام. دویدم و رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود. نمی‌توانستم باور کنم که او سید حمید است. از لباس ساده‌اش او را شناختم. یاد چهره‌شان افتادم. دیدم همت و سیدحمید، هر دو یک نقطه مشترک دارند و آن‌هم چشم‌های زیبایشان است.  خدا همیشه گفته هر کی را دوست داشته باشد، بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از چشم‌های آنها؟» بر اثر شلیک گلوله مستقیم تانک، حاج همت که نفر جلوی موتور بود سر و دستش رفته بود و شهید میرافضلی هم پیشانی و پهلویش.  چشم راست سیدحمید ترکش خورده بود و چشم چپش در زخم فرو خفته بود. انگشترش بر دست راست بود و هنگام شهادت یک پولیور قهوه‌ای بر تن داشت.
حميد براي اولين بار بود كه مي‌رفت براي شناسايي. با دو نفر از نيرو‌هاي چمران مي‌رفته كه همان اوايل دوره ديده بودند. يك افسر ارتش هم با آن‌ها همكاري مي‌كرد. دو نفر بسيجي و حميد و يك نفر ديگر، شب حركت مي‌كنند. صبح مي‌فهمند وسط عراقي‌ها گرفتار شده‌اند. افسر ارتشي مي‌گويد: يعني چه بلايي سر‌مان مي‌آيد؟ حميد مي‌گويد: راحت باشيد! يك آيه قرآن مي‌خواند و مي‌گويد: مطمئن باشيد كه آن‌ها ديگر ما را نمي‌بينند. حاج احمد اميني هم آنجا بوده. آية وجعلنا... را مي‌خوانند و حركت مي‌كنند. حميد مي‌گفت: بعد از چهار كيلومتر پيش‌روي در جبهة عراقي‌ها، تازه آنها متوجه شدند كه ما عراقي نيستيم. شروع كردند به تيراندازي. آن افسر اين چيزها برايش معجزه بود. آن‌قدر سجده كرد و گريه كرد و «يا حسين(ع)» گفت كه دل همه شكست. ديگر ولمان نكرد. هميشه همه جا فقط با ما مي‌آمد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 تاثیر بر روح و روان انسان : 🔵اگر انسان بر مسير اصرار و بورزد و گناهان را به طور مکرر انجام دهد اینها روح انسان را پلید میکند و ایمان در چنین آدمی نماند. @khademe_alzahra313
💌 سکوت همیشه هم خوب نیست من یاد گرفته‌ام وقتی دلتنگم یک گوشه‌ی اتاق درست سمت مشهد 🕊 درست حرم... بِایستم و شبیه وقتی که روبروی می‌ایستادم، با امام پاک و مهربانم درددل کنم 🌸 این روزها بی قرار ترم 💜 حرف‌هایم حتی سلام‌های ساده‌ام عاشقانه‌ترند . . . : ✋💚 اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری اَلصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃 ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @khademe_alzahra313
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
#بسم_رب_الشهدا #قسمت_شصت_نهم #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا چمدونمو با گریه بستم با گریه خداحافظی کردم
ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود شمارشو گرفتم _جانم زینب زینب: حنانه 😭😭 -چیه؟ چی شده؟ زینب:خواب کربلا دیدم پا به پای خوابای زینب من آب شدم خوابای زینب شد تحول بزرگی برام یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام حسین (ع)،شهدای مدافع حرم اما اون پنجشنبه...... با زینب رفتیم آقای مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانای راهیان نورشون را من روایتگری کنم شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز .. نویسنده: بانو.....ش 📚کپی رمان فقط با ذکر نام نویسنده @khademe_alzahra313
✨﷽✨ 🌹 ملائکه شب و روز 🌹 ✍استاد حاج آقا عالی در روايت داريم که دو تا ملک از غروب تا اذان صبح با ما هستند و بعد از اذان صبح دو ملک ديگر جاي شان را با هم عوض مي کنند و مي آيند . هر دو ملک شب و روز اذان صبح را نگاه مي کنند به خاطر همين مي گويند، که نماز صبح اول وقت خيلي با فضيلت است . آيت الله ملکي تبريزي در کتاب المراقبات فرمودند: دو ملکي که در شب با ما هستند ، موقع سحر براي نماز شب ما را صدا مي زنند . بعضي ها صداي دو ملک را مي شنوند که بنام آقا آنها را صدا مي زنند . اگر شخص بلند بشود آن دو ملک خير و رحمت براي ما مي فرستند و براي انسان حال ايجاد مي کنند و اگر فرد بلند نشد براي او کسلي مي نويسند و مي روند . ايشان مي گويند که اگر بلند شديد و آن دو ملک را نديديد حداقل به آنها سلامي بکنيد و از آنها تشکر بکنيد . اين افراد با فرشته ها همنشين بودند و صداي آنها را می شنيدند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺✋ @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣️ ❣️﷽ ❤️ در هیاهوی این روزمرگی های کودکانه ، زیر بارش مداوم اضطراب ها ، در حلقه تنگ محاصره ی رنج ها ، در تاریکی دهشت زای آخرالزمان ... تنها امید به ظهور شماست که قلب بیقرارمان را آرام می کند ... امید و آرامش و اطمینان ، سهم هر دلی است که چشم براه شماست ... خوشا بر احوال منتظران چشم به‌راه ... ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌@khademe_alzahra313
❄️🍃🌹🍃❄️ 🌹طرح ختم قران کریم🌹 به نیت سلامتی وتعجیل در فرج صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹 @khademe_alzahra313
201_Page.MP3
899K
🕊🌹🕊🌹 _بسیار_زیبا -201 قرآن_کریم @khademe_alzahra313
هر چہ بہ تماشاے لبخندتان بنشینیمـ باز همـ ڪمـ است...😍✨ ڪجا میتوانیمـ این همہ سادگے را بہ نظاره بنشینیمـ...؟👌 🌹 @khademe_alzahra313
سلام ✨صبح روز سه شنبه تون پر از خیر و شادی و برکات ☀️امروز متعلق است به امام سجاد، امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهم السلام 🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی ، کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگواران هدیه می دهیم ✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا شرکت در این طرح ، خواندن ادعیه امروز، لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و... ✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح) 💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله دعای روز سه شنبه: https://eitaa.com/womanart2/82 زیارت روز سه شنبه: https://eitaa.com/womanart2/83 @khademe_alzahra313
هر روز در بانک زمان شما 86400 ثانیه واریز و تا شب به پایان می‌رسد، هیچ برگشتی در کار نیست و هیچ مقدار از آن‌ هم به فردا اضافه نمی شود، پس از آن بهره ببرید @khademe_alzahra313
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • خواب فرمانده لشکر وقتی که عملیات می شد، دیگر خواب و خوراک نداشت از سه بعدازظهر تا سه صبح جلسه می گذاشت همه را یکی یکی صدا می زد و توجیه شان می کرد گاهی بیشتر از نیم ساعت در شبانه روز نمی خوابید😊 حتی بعضی وقت‌ها سه چهار شب اصلاً نمی خوابید روز پنجم عملیات «خیبر» بود که دنبالش می گشتم توی جیپ پیدایش کردم👀 گفتم «کارت دارم » گفت «صبر کن اول نمازمو بخونم☺️ » منتظر شدم نمازش را خواند بعد چراغ قوه🔦 و نقشه را آوردم که به او بگویم وضعیت از چه قرار است چراغ قوه را روشن کردم🔦 و روی نقشه انداختم و گفتم « کارور از اینجا رفته👈، از همین نقطه، بقیه هم » نگاهی بهش انداختم، دیدم سرش در حال پایین آمدن است😐 گفتم « ، حواست با منه؟ گوش می کنی😕؟» به خودش آمد و گفت «آره، آره بگو » ادامه دادم «ببین ، کارور از اینجا » که این دفعه دیدم با سر افتاد روی نقشه و خوابید😐 همان طور که خواب بود، به او گفتم «نه ، الآن خواب از همه چیز برای تو واجب تره بخواب🙂، فردا برات توضیح می دم »😐😂 📷 اطلاعات عکس جبهه غرب، قلاجه ، تابستان ۱۳۶۲ 📑 منبع کتاب برای خدا مخلص بود ، صفحه ۸۱ 📑 راوی:سردار شهید سعید مهتدی🌹 @khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا