#جانم_امام_رضا_ع
برضامن غربت غریبان صلوات
بر پادشه ملک خراسان صلوات
یارب به رضای تو رضا بود رضا
خشنودی جمله اهل ایمان صلوات
💚 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
💚 آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️عنایت امام زمان عجل الله به خاطراحترام به والدین
⭕️تشرف کارگر حمام در نجف باامام زمان عجل الله
*💠كرامات حضرت عبدالعظيم عليه السلام*
*💐هدیه سیدالكریم علیه السّلام*
*طلبه سیّدی ، پس از آنكه مقطعی از درسش را درنجف به پایان می برد به تهران می آید و مقدّمات ازدواج ایشان فراهم می گردد .دختری معرّفی می شود و به خواستگاری می روند ، مسائل مطابق سلیقه طرفین طی میشود جز اینكه پدر دختر شرطی را برای داماد مطرح می كند ، تا پس از تحقّق آندختر به خانه بخت برود .*
*شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود : یك جفت گوشواره ، 4 عدد النگو ، 2 عدد پیراهن، 2 قواره چادری و 2 جفت كفش اگر چه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگیر نبود ، لكن برای آن عالم بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود ایشان ناامید از انجام شرط ، عازم قم می شود امّا قبل از حركت به سمت قم به قصد زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در شهرری توقّف می كند .آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرّف شود ، دقایقی را در حیاط صحن و مقابل ایوان می ایستد . تمام حواسش به شرطی است كه از عهده انجام آن برنیامده است . در این لحظه كاملاً متوجّه آن حضرت می شود و مشكل را با آن وجود مقدّس در میان می گذارد . در حالتی دل شكسته زار زار می گرید و برای آنكه كسی متوّجه نشود عبایش را روی صورتش می گیرد .*
*چند لحظه بعد ، كسی دست روی شانه اش می گذارد و آرام به گوشش می خواند : كه آقا ، بسته تان را بردارید تا خدای نكرده كسی آن را نبرد ! و ایشان ناراحت از اینكه او را از چنین حالی بیرون آورده اند ، مكثی می كند و بعد چشم می اندازد ، بسته ای جلوی پایش افتاده است ! ابتدا اعتنا نمی كند ، امّا بلافاصله طنین صدایی را كه لحظاتی قبل او را متوجّه این بسته كرده بود در ذهنش می نشیند . نگاه جستجو گرش كسی را نمی یابد . بسته را می گشاید .درون بسته این اشیاء به طور مرتّب چیده شده بود : 2 جفت كفش زنانه ، 2 قواره چادری ، 2 عدد پیراهن ، 4 عدد النگوی طلا و یك جفت گوشواره .*
*✅ « اين طلبه كسي نيست ، جز مرحوم آيتالله العظمي مرعشي نجفي از علماء فقيد و مراجع تقليد عظام كه پس از اين كرامت نيز «خادم افتخاري» آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليه السّْلام شده و تا آخر عمر شريفشان اين مدال خادمي را به سينه داشتند و ايشان در سال 1369 دعوت حق را لبيك گفتند .»*
*ولادت باسعادت حضرت شاه عبدالعظیم حسنی مبارکباد*
🌹#با_شهدا|شهید ابراهیم همت
✍️ جبران محبت
🍁 وقتی به خانه میآمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض میکرد، شیر برایش درست میکرد، سفره را میانداخت و جمع میکرد، پا به پای من مینشست لباسها را میشست، پهن میکرد، خشک میکرد و جمع میکرد!😳
🍁 آن قدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه به او میگفتم: درسته که کم میآیی خانه، ولی من تا محبتهای تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم میکرد و میگفت: تو بیشتر از اینها به گردن من حق داری!🌸
📚 روای: همسر
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
🌷نمازشب🌷: 🦋 عرفا گویند: اگر توانستی، سحر برخیزی و یک لیوان آب بخوری و دوباره بخوابی این کار را بکن
✨حجة الاسلام شیخ جعفر ناصری:
☀️بدی ها و خوبی ها، زنجيروار به هم متصل هستند. مثلا اگر خداوند توفيق سحرخیزی داد، انسان نصيب های بعدی را هم پيدا می کند.
🌿 اگر انسان همان بيدارى سحرِ مؤثر را با آرامش از خدا گرفت بركت پشت سر بركت برایش رقم می خورد.
🌤کم کم خداوند بیداری صبح و بین الطلوعین را به او می دهد؛ رزق را به او می دهد؛ آرامش را به او می بخشد؛ نور را به او عنایت می کند؛ در طول روز توفيق انجام كار خير را به او می دهد.
#بیداریصبح🌱
#بینالطلوعین🌤
﷽💚 #سلام_امام_زمانم 💚﷽
السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُالْحِجاز
اَلسَّلامُعَلَیْکَ یاخَلیفَةَ الرَّحمَنُویاشَریکَالْقُران
وَیااِمامَ الْاُنسِوَالْجان
🌸
اے ڪه روشن✨ شود
از نـور تو هر صبح جهان
روشنـــاے دل من♥️
حضرتـــ خورشـید سلام
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#صبحتون_مهدوی
#سلامازراهدور
سَلامميدَهَمُودِلْخُوشَم
ڪِہفَرمُوديدْ ؛
هَرآنڪِہدَردِلِخُودیادِماسْٺ،
زَائِرِ ماست!'🖐🏽
#السلامعلیکیااباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خيلى زيباست جملش
به فکر "مثل #شهدا مُردن" نباش!
به فکر "مثل شهدا زندگی کردن"باش.
شهید ابراهیم #هادی
یافاطمه الزهراسلام الله علیها
گمنــــــــــــــــــــــــامی آرزوست
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
✨✨✨
و #شهید
چه زیباست این نام
و چه گوشنواز
یعنے ڪسے ڪه شهادت مے دهد با خویش
به درستے راهے ڪه رفته است.
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
༻
#سلام_بر_ابراهیم
💢سال ۱۳۵۴ بود. من با یکی از دختران محله، مخفیانه دوست شدم. آن زمان حدود هفده سال داشتم. در یک ساعت خلوت، داشتم توی کوچه با همان دختر حرف میزدم. محو صحبت بودم و به اطراف و پیرامون خودم توجه نداشتم. یکباره دیدم که ابراهیم از سر کوچه به سمت ما میآید!
🔸رنگ از چهرهام پرید، دیگر کار از کار گذشته بود. او متوجه ما شد. من آمدم کنار دیوار و در فاصلهی یک متری کنار آن دختر ایستادم. ابراهیم همانطور که از جلوی ما عبور میکرد، در حالی که سرش پایین بود سلام کرد. جواب سلام را دادم و دیگر چیزی نگفتم. رنگ صورتم پریده بود. ابراهیم توقف نکرد. هیچ حرفی نزد و آرام از کوچه عبور کرد. نمیدانید چه استرسی به من وارد شد. اگر توی همان کوچه همانجا مرا میزد، این قدر ناراحت نمیشدم.
🤯 اگر پدر و مادرم میفهمیدند، اینقدر نگرانی نداشتم که ابراهیم ماجرای ارتباط ما را فهمید. او بهترین دوست من بود. شب و روز با او بودم. او استاد کشتی و والیبال من بود. او مرا به جمع والیبالیستها کشاند. من هرچه اعتبار داشتم به خاطر او بود آن شب خواب نداشتم. فردا اگر ابراهیم من را ببیند چه میگوید؟ اگر مرا در میان بچهها تحویل نگیرد؟ این افکار داشت مرا دیوانه میکرد. آن شب خیلی طولانی شد.
🏡صبح که شد اولین جایی که رفتم منزل ابراهیم بود. در زدم. آمد دم در و مثل همیشه سلام و علیک گرمی داشت. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده! من سکوت کردم. ابراهیم هم چیزی نگفت. چند دقیقهای گذشت. بغض گلویم را گرفت. گفتم: داش ابرام یه چیزی بگو. اصلا ًبزن توی صورتم، فحش بده. به من بگو بدبخت، این همه نصیحت کردم و ... ابراهیم انگار که چیزی ندیده و نشنیده گفت: «از چی داری حرف میزنی؟» گفتم: دیروز مگه ندیدی که من با دوست دخترم.
🔻پرید تو حرفم و گفت: «این حرفا چیه، من چرا باید سرت داد بزنم. تو شاید تصمیم داری با اون دختر ازدواج کنی. من که نباید مانع بشم.» بعد مکثی کرد و گفت: «شما هنوز همون دوست خوب ما هستی.» خیره شدم به صورتش بعد خداحافظی کردم و برگشتم.
💬 خیلی فکر کردم. این برخورد ابراهیم خیلی درس داشت. اون روز ساعتها فکر کردم. شب بود که تصمیم خودم را گرفتم. یک راست رفتم سراغ اون دختر و گفتم: ببین دختر خانم، اکثر پسرهایی که با یه دختر رفیق میشن، قصدشون ازدواج نیست. اونها افکار شیطانی دارن. عاقبت خوبی برای اون دختر ایجاد نمیشه. بعد چند نفر را مثال زدم و گفت: اینها زندگیشون تباه شد.
☘بعد گفتم: تو هم اگه میخوای در آینده، زندگی خوبی داشته باشی، دنبال این مسائل نرو. کسی که هر روز با یه پسر باشه در آینده و در زندگی مشترک مشکل پیدا میکنه بعد هم خداحافظی کردم و گفتم: شتر دیدی ندیدی. ما برای همیشه رفتیم.
🌀یک راست رفتم سراغ ابراهیم و کل ماجرا را برایش تعریف کردم. گفتم: من با این دختر میتونستم همهگونه ارتباط داشته باشم، اما رفتم و این حرفها را بهش گفتم و برای همیشه خداحافظی کردم. انشاءالله تا وقتی که خدا کمک کنه دنبال این مسائل نمیرم.
🤲ابراهیم سکوتش را شکست و گفت: «برو دعایش را به پدر و مادرت بکن. اگر شیر پاک مادرت و لقمه حلال پدرت نبود، مطمئن باش این کار را نمیکردی.»
#شیر_مادر_نان_پدر_حلالت_آقا_ابراهیم💐
#نکته_ی_ناب
🔸بچه ها
#نمیرید
اگر بمیرید به جسدتون دست هم نمیزنن
میگن غسلِ میّت داره..!
ولی اگر #شهید بشین
سر یه تیکه کـفنتون هم دعواست...
🌱حاجحسینیکتا
🔰 شبهای جمعه خدمت آقا اباعبدالله علیه السلام..
شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد ..
خوابش را دیدم ، بغلش کردم و گفتم:
«تا نگی اون دنیا چهخبره رهات نمی کنم!»
گفت: فقط یک مطلب میگم
اونم اینکه ما شهدا شب های جمعه
میریم خدمت آقا اباعبدالله علیهالسلام ..
به روایت: حاجعلیاکبر مختاران
(همرزم شهید)
شهید محمدرضا فراهانی🌷
فرمانده عملیات سپاههمدان
شهادت سرپلذهاب، مهر۱۳۵۹
🌹🌹🌹🌹
#شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم
🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
هذا لیلُ الجمعه
و هو یومُ زيارتك
يا سيدنا العطشان💔
شب جمعه ست
شب زیارتیِ تو
ای مولای عطشان ما💔
شب جمعه است یه سلام هم به محظر ارباب بی کفن بدیم همه دست برسینه میزاریم و رو به سمت کربلا...
السَلام علی الحسین
وعلیٰ علیِّ بنِ الحسین
وعلیٰ اولادِ الحسین
وعلیٰ اصحاب الحسین😭😭
#صلیالله_علیک_یا_اباعبدالله✋🏻❤️
...💫💚
💫💚....
💞سلام امام زمانم💞
🍃اگرچه فیض وصلت را بجویم
🍃نمی دانم تو را دیدم چه گویم
🍃جفا کردم وفا بسیار کردی
🍃خطا کردم تو دادی آبرویم
🍃الهی هر کجا منزل نمودی
🍃نگاه لطف تو باشد به سویم
🕊ألْسَـلامُـ عَلَیِــڪْ یٰافــٰارِسِإلْحِجّٰــازْ یٰاأباصْالِــح إلمَهـديٖ أدرُڪْــنِيِ وَلٰاتُهلِڪـني🕊
❣اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ❣
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج مولامون صلوات🌹
#به_عشق_مولا_گناه_نکنیم
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💚بر #خاتم اوصیاء، مهدی صلوات
💚برصاحب عصر ما، مهدی صلوات
💚خواهی که خداوند بهشتت ببرد
💚بفرست تو بر حضرت مهدی #صلوات
♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّللِوَلیِڪَالفَرَج♥️
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
..
❣خنـده هاے دلنشین شهدا
نشان ازآرامــش دل دارد
وقتےدلت با"خـــدا"باشد
لبانت همیشه مےخنـــدد
اگر باخدا نباشےهرچقدر هم شادی کنے، آخرش دلت غمگین است
🌹 #شهید_ابراهیم هادی
🍃🌹
صبحتون معطر به عطر شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
*🌹خواب عجیب شهید تهرانی مقدم*
🌹محمد تهرانیمقدم برادر شهید حسن تهرانیمقدم ، از ارادت ایشان به اقامه عزای امام حسین(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) میگوید: چند روز قبل از شهادت شهید تهرانی مقدم، ایشان آمد منزل ما تا مادر را ببیند. آمد دست مادر را بوسید و گفت: "مادر من دیشب خوابی دیدم. خواب دیدم که از دنیا رفتهام. در یک قبر تنگ و تاریک دو ملک غضبناک به شدت وحشتناک از من سوال میکردند. آنها با همان صورت ترسناک پرسیدند: چیزی هم برای آخرتت داری؟ من هرچه فکر کردم چه بگویم هیچ چیز یادم نیامد. کمی تامل کردم تا اینکه این جمله به ذهنم آمد که بگویم: من اقامه عزای آقا ابا عبدالله(ع) را کردم. و بر امام حسین(ع) گریهها کردم.
🌹 تا این جمله را گفتم. قبر باز و روشن شد و بوستانی در مقابلم ظاهر شد. ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه؛ این موضوع اسباب دستگیری من خواهد شد."
🌹شهید تهرانی مقدم همان روز در آنجا برنامه ریزی کرد و زیر زمین منزل را تبدیل به حسینیه کرد. این حسینیه یادگار شهید ماست و در واقع آن تعظیم به شعائرالهی است که خداوند متعال فرمودند "و من یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب". شهید تهرانی مقدم عملا در تکریم اهل بیت(ع) و دفاع و پیروی از ولایت داشتند
🌹شهيد تهراني مقدم همچنین در وصيتنامه خود نوشته بود: «روي قبرم بنويسيد اينجا مدفن كسي است كه مي خواست اسرائيل را نابود كند.»