[ #عاشقانہ_دو_مدافع♥️]
#قسمت_شصت_دوم
بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ
یکم تتہ پتہ کرد
إم...چطورے بگم خیلے سختہ...
حرفشو قطع کردم،خوب بزارید مـݧ کمکتوݧ کنم راجع به مریم میخواید حرف بزنید؟؟؟
إ بلہ .از کجا فهمیدید؟؟
خوب دیگہ...
راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم.
دم علے آقا هم گرم .راستش آبجے ،خانم سعادتے یا هموݧ مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـݧ جواب منفے دادݧ .دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید؟؟
بلہ حتما .دیگہ چے؟؟
دیگہ ایـݧ کہ مـݧ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید،مـݧ...مـݧ... واقعا بہ ایشوݧ علاقہ دارم.اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود .
خندیدم و گفتم:باشہ چشم،هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ...
واقعا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم.عروسیتوݧ حتما جبراݧ میکنم.
ممنوݧ شما لطف دارید ،بابت امروز هم باز ممنوݧ .
هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیروݧ .
جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد.
با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم
راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونہ رو باز کردم ،چراغ هاے خونہ هم خاموش بود اولش نگراݧ شدم اما بعدش گفتم حتما رفتـݧ خونہ ے اردلاݧ .
کلید چراغو زدم .
باصداے اردلاݧ از ترس جیغے زدم و جعبہ ها از دستم افتاد
واااااے ݧ یہ تولد دیگہ
همہ بودݧ حتے خانواده ے علے جمع شده بودݧ تا براے مـݧ تولد بگیرݧ
تولد ،تولد تولدت مبارک ...
باتعجب بہ جمعشوݧ نگاه میکردم کہ اردلاݧ هولم داد سمت مبل و نشوند
همہ اومدݧ بغلم کردݧ و تولدمو تبریک گفتـݧ.
لبخندے نمایشے رو لبم داشتم و ازشوݧ تشکر کردم.
راستش اصلا خوشحال نبودم،اونا میخواستـݧ در نبود علے خوشحالم کـنـݧ اما نمیدونستـݧ با ایـݧ کارشوݧ نبود علے و رو بیشتر احساس میکنم.
واے چقدر بد بود کہ علے تو اولیـݧ سال تولدم بعد از ازدواجموݧ پیشم نبود.اون شب نبودشو خیلے بیشتر احساس کردم
دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تا برم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم.
زماݧ خیلے دیر میگذشت .بالاخره بعد از بریدݧ کیک و باز کردݧ کادو ها ،خستگی رو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم .
نفس راحتے کشیدم و لباسامو عوض کردم
پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم ،چیزے تا ساعت ۱۰نمونده بود .
جعبہ رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم .انگار داشتم جعبہ ے مهمات و جابہ جا میکردم
آروم درشو باز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم.
آرامش خاصے بهم دست داد نا خدا گاه لبخندے رو صورتم نشست .
گل هارو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود
درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا
کہ پلاکش اسم خودم بود و روش با نگیـݧ هاے ریز زیادے تزئیـݧ شده بود
خیلے خوشگل بود
گردبند و انداختم تو گردنم خیلے احساس خوبے داشتم .
چند تا گل یاس از داخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ
برش داشتم و بازش کردم .یہ نامہ بود .
"یا هو"
سلام اسماء عزیزم ،منو ببخش کہ اولیـݧ سال تولدت پیشت نبودم قسمت ایـݧ بود کہ نباشم ،ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم .مطمعـݧ باش هر لحظہ بیادتم .
مواظب خودت باش
"قربانت علے"
بغضم گرفت و اشکام جارے شد .
ساعت ۱۰بود طبق معمول هرشب،بہ ماه خیره شده بودم چهره ےوعلے و واسہ خودم تجسم میکردم ،اینکہ داره چیکار میکنہ و ب چے فکر میکنہ ولے مطمعـݧ بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ.
آنقدر خستہ بودم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد.
چند وقت گذشت ،مشکل محسنے و مریم هم حل شد و خیلے زود باهم ازدواج کردند.
یک ماه از رفتـݧ علے میگذشت .اردلاݧ هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود .قرار بود بلافاصلہ بعد از برگشتـݧ علے تدارکات عروسے رو بچینیم
دوره ے علے ۴۵روزه بود ۱۵روز تا اومدنش مونده بود .خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام و خریدݧ جهزیہ
دوست داشتم علے هم باشہ و تو انتخاب وسایل خونموݧ نظر بده. "خونموݧ"با گفتـݧ ایـݧ کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد .حس مستقل شدݧ.حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے
اصلا هرچیزے کہ اسم علے همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم .
با ذوق سلیقہ ے خاصے یسرے از وسایل وخریدم
از جلوے مزوݧ هاے لباس عروس رد میشدم چند دیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم .اما لباس عروسو دیگہ باید باعلے میگرفتم .
اوݧ ۱۵روز خیلے دیر میگذشت
واسہ دیدنش روز شمارے میکردم ...
🌷°•| @gharargah_shohada_313
سوره مبارکه مریم/ آیه یکم
«کهیعص». در جلد سیزدهم تفسیر نمونه روایتى است که این حروف مقطعه را به داستان قیام امام حسین(ع) در کربلا تفسیر کرده است: «کاف» اشاره به «کربلا»، «هاء» اشاره به «کشته شدن خاندان پیامبر» صلىالله علیه و آله و «یاء» به «یزید» و «عین» به مسأله «عطش» و «صاد» به «صبر و استقامت» حسین و یاران جانبازش.
@khademe_alzahra313
💕🕊💕
💌 #وقت_سلام ✋
نگاهم کن دلم یک خلوت جانانه میخواهد
کبوتر وار آمد روی گنبد،دانه میخواهد
عطش دارم،تو درجریانی و دیریست میدانی
دلم یک جرعه از دریای سقاخانه میخواهد
💐السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام💐
☀️💫☀️💫☀️💫☀️💫☀️
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةًمُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ماصَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ🌸
#التمــاس_دعـا
❤️زندگیتون امام رضایی❤️
#لطفا_نشر_حداکثری
👈 #فوروارد_یادتون_نره 🌹
🍃🌺 🌺🍃
audio_2017-10-24_21-17-20.ogg
3.88M
⚑ #شب_جمعه_و_شب_زیارتی
#سالار_شهیدان...
▪️با شنیدن این سخنرانی،دیگر هیچ گاه سلام هر روزتان به امام حسین علیه السلام ترک نمی شود....
🌺فوق العاده زیبا،کوتاه و تاثیر گذار..
@khademe_alzahra313
#آیت_الله_کوهستانی
#امام_حسین هر چه داشت در راه خدا داد لذا هرکس به خانه امام حسین برود امام او را رها نمیکند و همه چیز به او میدهد...
@khademe_alzahra313
#معجزه_شهید_حاج_همت🌹
این اتفاق در عملیات والفجر4 رخ داده است👇👇
معجزهای در شیار 1904
شهید حاج همت بسیار زیبا جزء به جزء عملیات را توصیف میکند.
وقتی قله 1904 با پیاده شدن یک گردان از نیروهای دشمن از دست میرود،😍💪🤜
کار واقعاً گره میخورد. فرمانده اینطور دلواپسیهایش را توضیح میدهد:👇👇👇
« حالا، خدایا خودت کمک کن. از انصار پرسیدم میتوانی بیایی عقبتر؟ گفتند امکان ندارد.😔😔 سمت راست 1904 شیار سختی بود که گردان انصار حتماً باید میآمد توی این شیار.
گفتند اگر بیایی یک نفر هم زنده نمیماند. 😭😢
خدا شاهد است معجزهای رخ داد که شاید در طول #تاریخ بینظیر باشد.
گردان انصار با یک گروهان روی قله مانده بود. نه راه پس داشتند و نه راه پیش.😔 قله 1904 هم سقوط کرده بود. 😞😞
توی ضد شیب قله یک شیار بود. زیر قله 1904 نارنجک و تیر نمیخواست. اگرچه تا سنگ پایین میانداختند مستقیم توی سر بچهها میخورد. 😔
این گردان که تعداد نیروهایش هم قابل توجه بود با زخمیهایش توی شیار ماندند. 😰😭😭
خداوند جلوی دیدگان بعثیها را بسته بود.😍😊😊
پرده جلوی دلشان کشیده بود که نه داخل شیار را میتوانستند ببینند و نه بچهها را.☺️☺️
خدا شاهد و گواه است، به طور معجزهآسایی این بچهها تا شب آنجا ماندند
و یک گلوله هم به آنها نخورد.☺️
شب تعدادی را برای کمک به بچههای زخمی و گردآوری شهدا فرستادیم و آنها را عقب آوردند.»😊
@khademe_alzahra313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اتفاقات ویژه جهان و امتحانات خاص آخر الزمان نشون دهنده خبرایی هست...
استاد پناهیان
@khademe_alzahra313
✨ شش نفر در تاریخ بسیار گریه کرده اند ✨
1⃣ حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد
2⃣ حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.
3⃣ حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
4⃣ فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…
5⃣ #امام_سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد
6⃣ اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…
#آقا،،،
من اصلا #انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهاے فراوانم از شما.....
برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَرج
@khademe_alzahra313
#همین_صلوات_ساده_تو_را_به_این
#مقام_میرساند.👌
بوسيدن دهان #صلوات فرستنده
شيخ على اكبر نهاوندى از علماى بزرگ مشهد، در كتاب خزينة الجواهر مى فرمايد
يكى از زاهدان و پرهيزگاران گفت من با خود عهد و پيمان بستم كه هر شب قبل از خوابيدن به تعداد معين بر #پيامبر و اهل بيت طاهرين اش صلوات بفرستم. يك شب عده اى از دوستانم به حجره من آمدند و با اين كه حجره ام شلوغ شده بود و تا دير وقت طول كشيد و خسته بودم ؛ اما صلوات ها را فرستادم و خوابيدم .
در خواب ديدم كه #پيامبر💚 صلوات الله علیه و اله به حجره من آمدند و وجود شريف و نورانى شان باعث منور شدن حجره من شد، سپس به سوى من آمده و فرمودند:كجاست آن دهانى كه بر من صلوات مى فرستاد، تا آن را ببوسم !
من خجالت كشيدم كه بگويم فرستنده آن صلوات ها من بودم؛ پيامبر صورت مبارك را جلو آورده و بر صورت من بوسه زدند.
از شدت شعف و خوشحالى از خواب برخاستم ، به گونه اى كه همه دوستانم نيز بيدار شدند.
#یادآوری
چرا بیکار💢 نشستی رفیق‼️ مشغول #صلوات💚 فرستادن باش👌
@khademe_alzahra313